بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #71  
قدیمی 01-17-2010
مهسا69 آواتار ها
مهسا69 مهسا69 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 730
سپاسها: : 4

18 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رو چنين عشقي بجو گر زنده‌اي
ورنه وقت مختلف را بنده‌اي

منگر اندر نقش زشت و خوب خويش
بنگر اندر عشق و در مطلوب خويش

منگر آنك تو حقيري يا ضعيف
بنگر اندر همت خود اي شريف

تو به هر حالي كه باشي مي‌طلب
آب مي‌جو دايما اي خشك‌لب

كان لب خشكت گواهي مي‌دهد
كو بآخر بر سر منبع رسد

خشكي لب هست پيغامي ز آب
كه بمات آرد يقين اين اضطراب

كين طلب‌كاري مبارك جنبشيست
اين طلب در راه حق مانع كشيست

اين طلب همچون خروسي در صياح
مي‌زند نعره كه مي‌آيد صباح

گرچه آلت نيستت تو مي‌طلب
نيست آلت حاجت اندر راه رب

هر كه را بيني طلب‌كار اي پسر
يار او شو پيش او انداز سر

كز جوار طالبان طالب شوي
وز ظلال غالبان غالب شوي
__________________


پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #72  
قدیمی 01-17-2010
مهسا69 آواتار ها
مهسا69 مهسا69 آنلاین نیست.
کاربر فعال
 
تاریخ عضویت: Nov 2009
محل سکونت: اهواز
نوشته ها: 730
سپاسها: : 4

18 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

ز فلک قوت بگیرم دهن از لوت ببندم
شکم ار زار بگرید من عیار بخندم
مثل بلبل مستم قفس خویش شکستم
سوی بالا بپریدم که من از چرخ بلندم
نه چنان مست و خرابم که خورد آتش و آبم
همگی غرق جنونم همگی سلسله مندم
کله ار رفت بر او گو نه کلم سلسله مویم
خر اگر مرد بر او گو که بر این پشت سمندم
همه پرباد از آنم که منم نای و تو نایی
چو تویی خویش من ای جان پی این خویش پسندم
ز پی قند و نبات تو بسی طبله شکستم
ز پی آب حیات تو بسی جوی بکندم
چو تویی روح جهان را جهت چشم بدان را
اگرم پاک بسوزی سزد ایرا که سپندم
اگر از سوز چو عودم وگر از ساز چو عیدم
نه از آن عید بخندم نه از این عود برندم
سر سودای تو دارم سر اندیشه نخارم
خبرم نیست که چونم نظرم نیست که چندم
ترشی نیست در آن خد ترش او کرد به قاصد
که اگر روترشم من نه همان شهدم و قندم
چو دلم مست تو باشد همه جان‌هاست غلامم
وگر از دست تو آید نکند زهر گزندم
طرف سدره جان را تو فروکش به کفم نه
سوی آن قلعه عالی تو برانداز کمندم
نه بر این دخل بچفسم نه از این چرخ بترسم
چو فزون خرج کنم من نه فزون دخل دهندم

__________________


پاسخ با نقل قول
  #73  
قدیمی 03-27-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

نقل قول:
نوشته اصلی توسط saeman نمایش پست ها
البته نکته ای راباید به دوستان گوشزد کنم که عقایدی که مولانا داشته با عقاید ما شیعیان مخالف است وی حتی در کتاب فیه ما فیه خودش صریحا می گوید "چون به حقیقت رسیدی شریعت باطل گشت "!!! ودر جای دیگر می گوید نباز بشر به شریعت همچون نیاز او به طبیب است همچنانکه بیمار پس از علاج به طبیب نیازی ندارد عارف را هم به شریعت نیازی نیست!!!
حال اینکه سخن مولوی از ریشه باطل است امامام معصوم ما می گویند اول باید خدا راشناخت بعد او را عبادات کرد ولی مولانا وصوفیان هم مشرب او می گویند باید خدا را عبادت کرد سپس او به او رسید واو را شناخت!!! که سخنی باطل است مگر می شود خدایی را نشناخته عبادت کرد واین عبادت چه سودی خواهد داشت واز طرف دیگر باید گفت اتفاقا اگر کسی به خدا رسید بیشتر از قبل او را شایسته عبادت وپرستش می یابد نه اینکه عبادت را کنار بگذارد پیغمبر (ص) که مولانا به ایشان ارادت خاصی داشته در کجای تاریخ آمده است که عبادت را رها کرد آیا نعوذا با الله او به خدا نرسیدخه بود که او را عبادت کرد ؟؟
پس دوستان توجه کنند که از زیباییها ونکات سودمند اشعار مولانا استفاده کنند ولی مانند بعضی از روشنفکران غرق در اعتقادات او نشوند


نيازي به پاسخ بيشتر نداري......


نه پیامم نه کلامم
نه سلامم نه علیکم
نه سپیدم نه سیاهم
نه چنانم که تو گویی
نه چنینم که تو خوانی
و نه آنگونه که گفتند و شنیدی
نه سمائم نه زمینم
نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم
نه سرابم
نه برای دل تنهایی تو جام شرابم
نه گرفتار و اسیرم
نه حقیرم
نه فرستادۀ پیرم
نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
نه جهنم نه بهشتم
چُنین است سرشتم
این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم
بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم...

گر به این نقطه رسیدی
به تو سر بسته و در پرده بگویــم
تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را
آنچـه گفتند و سُرودنـد تو آنـی
خودِ تو جان جهانی
گر نهانـی و عیانـی
تـو همانی که همه عمر بدنبال خودت نعره زنانی

تو ندانی که خود آن نقطۀ عشقی
تو خود اسرار نهانی

تو خود باغ بهشتی
تو بخود آمده از فلسفۀ چون و چرایی
به تو سوگند
که این راز شنیدی و نترسیدی و بیدار شدی در همه افلاک بزرگی
نه که جُزئی
نه که چون آب در اندام سَبوئی

تو خود اویی بخود آی

تا در خانه متروکۀ هرکس ننشـــینی و
بجز روشنــی شعشـعۀ پرتـو خود هیچ نبـینـی
و گلِ وصل بـچیـنی....




"مولانا جلال الدین رومی بلخی "





__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #74  
قدیمی 04-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا

من از کجا پند از کجا باده بگردان ساقیا
آن جام جان افزای را برریز بر جان ساقیا
بر دست من نه جام جان ای دستگیر عاشقان
دور از لب بیگانگان پیش آر پنهان ساقیا
نانی بده نان خواره را آن طامع بیچاره را
آن عاشق نانباره را کنجی بخسبان ساقیا
ای جان جان جان جان ما نامدیم از بهر نان
برجه گدارویی مکن در بزم سلطان ساقیا
اول بگیر آن جام مه بر کفه آن پیر نه
چون مست گردد پیر ده رو سوی مستان ساقیا
رو سخت کن ای مرتجا مست از کجا شرم از کجا
ور شرم داری یک قدح بر شرم افشان ساقیا
برخیز ای ساقی بیا ای دشمن شرم و حیا
تا بخت ما خندان شود پیش آی خندان ساقیا


--------------

دیوان شمس
غزلیات
از مولوی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #75  
قدیمی 04-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض ای همه خوبی تو را پس تو کرایی که را

ای همه خوبی تو را پس تو کرایی که را
ای گل در باغ ما پس تو کجایی کجا
سوسن با صد زبان از تو نشانم نداد
گفت رو از من مجو غیر دعا و ثنا
از کف تو ای قمر باغ دهان پرشکر
وز کف تو بی‌خبر با همه برگ و نوا
سرو اگر سر کشید در قد تو کی رسید
نرگس اگر چشم داشت هیچ ندید او تو را
مرغ اگر خطبه خواند شاخ اگر گل فشاند
سبزه اگر تیز راند هیچ ندارد دوا
شرب گل از ابر بود شرب دل از صبر بود
ابر حریف گیاه صبر حریف صبا
هر طرفی صف زده مردم و دیو و دده
لیک در این میکده پای ندارند پا
هر طرفی‌ام بجو هر چه بخواهی بگو
ره نبری تار مو تا ننمایم هدی
گرم شود روی آب از تپش آفتاب
باز همش آفتاب برکشد اندر علا
بربردش خرد خرد تا که ندانی چه برد
صاف بدزدد ز درد شعشعه دلربا
زین سخن بوالعجب بستم من هر دو لب
لیک فلک جمله شب می‌زندت الصلا



-----------

دیوان شمس
غزلیات
از مولوی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #76  
قدیمی 04-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا

با تو حیات و زندگی بی‌تو فنا و مردنا
زانک تو آفتابی و بی‌تو بود فسردنا
خلق بر این بساط‌ها بر کف تو چو مهره‌ای
هم ز تو ماه گشتنا هم ز تو مهره بردنا
گفت دمم چه می‌دهی دم به تو من سپرده‌ام
من ز تو بی‌خبر نیم در دم دم سپردنا
پیش به سجده می‌شدم پست خمیده چون شتر
خنده زنان گشاد لب گفت درازگردنا
بین که چه خواهی کردنا بین که چه خواهی کردنا
گردن دراز کرده‌ای پنبه بخواهی خوردنا



---------
دیوان شمس
غزلیات
از مولوی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #77  
قدیمی 04-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری

سیمرغ و کیمیا و مقام قلندری
وصف قلندرست و قلندر از او بری
گویی قلندرم من و این دل پذیر نیست
زیرا که آفریده نباشد قلندری
دام و دم قلندر بی‌چون بود مقیم
خالیست از کفایت و معنی داوری
از خود به خود چه جویی چون سر به سر تویی
چون آب در سبویی کلی ز کل پری
از خود به خود سفر کن در راه عاشقی
وین قصه مختصر کن ای دوست یک سری
نی بیم و نی امید نه طاعت نه معصیت
نی بنده نی خدای نه وصف مجاوری
عجزست و قدرتست و خدایی و بندگی
بیرون ز جمله آمد این ره چو بنگری
راه قلندری ز خدایی برون بود
در بندگی نیاید و نه در پیمبری
زینهار تا نلافد هر عاشق از گزاف
کس را نشد مسلم این راه و ره بری


-------------
دیوان شمس
غزلیات
مولوی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #78  
قدیمی 04-05-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض اگر او ماه منستی شب من روز شدستی

اگر او ماه منستی شب من روز شدستی
اگر او همرهمستی همه را راه زدستی
وگر او چهره مستی به سر دست بخستی
ز کجا عقل بجستی ز کجا نیک و بدستی
وگر او در صمدیت بنمودی احدیت
به خدا کوه احد هم خوش و مست احدستی
و اگر باغ نه مستی که در او میوه برستی
ز کجا میوه تازه به درون سبدستی
سبد گفت رها کن سوی آن باغ نهان شو
اگر این گفت نبودی نه مدد بر مددستی

-------------
دیوان شمس
غزلیات
مولوی
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
  #79  
قدیمی 05-23-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بزن آن پرده دوشین که من امروز خموشم
ز تف آتش عشقت من دلسوز خموشم
منم آن باز که مستم ز کله بسته شدستم
ز کله چشم فرازم ز کله دوز خموشم
ز نگار خوش پنهان ز یکی آتش پنهان
چو دل افروخته گشتم ز دلفروز خموشم
چو بدیدم که دهانم شد غماز نهانم
سخن فاش چه گویم که ز مرموز خموشم
به ره عشق خیالش چو قلاووز من آمد
ز رهش گویم لیکن ز قلاووز خموشم
ز غم افروخته گشتم به غم آموخته گشتم
ز غم ار ناله برآرم ز غم آموز
خموشم
__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #80  
قدیمی 05-23-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

روح‌ها مست شود از دم صبح از پی آنک
صبح را روی به شمس است و حریف نظرست
چند بر بوک و مگر مهره فروگردانی
که تو بس مفلسی و چرخ فلک پاک برست
مغز پالوده و بر هیچ نه در خواب شدی
گوییا لقمه هر روزه تو مغز خرست
بیشتر جان کن و زر جمع کن و خوشدل باش
که همه سیم و زر و مال تو مار سقرست
یک شب از بهر خدا بی‌خور و بی‌خواب بزی
صد شب از بهر هوا نفس تو بی‌خواب و خورست

از سر درد و دریغ از پس هر ذره خاک
آه و فریاد همی‌آید گوش تو کرست
خون دل بر رخت افشان به سحرگاه از آنک
توشه راه تو خون دل و آه سحرست
دل پرامید کن و صیقلیش ده به صفا
که دل پاک تو آیینه خورشید فرست
مونس احمد
مرسل به جهان کیست بگو
شمس تبریز شهنشاه که احدی الکبرست

__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:32 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها