بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 12-30-2009
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید زبان نو و ساختارشكني در شعر ( جراحي و عمل )


زبان نو و ساختارشكني در شعر

( جرّاحي و عمل )

نويسنده : ابوالفضل دادا



وقتي كه صحبت از شعر نو مي شود شايد در بعضي از ذهنهاي تازه به كار چنين تداعي گردد كه اشعار بزرگان قرنهاي گذشته كهنه و مندرس و بسيار تكراري شده است و ديگر براي مطالعه به درد نمي خورند. ولي در حقيقت اينطور نيست و بر عكس اين عمل مي شود . يعني اگر كسي نتواند مسلـّط به اشعار كلاسيكي باشد و نتواند از جلوه ها و زيبايي ها ي آثار ديروزي و عالم و علوم دانشمندان گذشته بهره بگيرد بعيد است كه ساختار شكني و نو آوري در عالم شعر امروز را بدان مفهومي كه فرهنگ و اصالت ما مي خواهد به نحو احسن به نتيجه برساند و يا بعنوان مثال غزلي مساوي يا شيرينتر از غزل هاي بزرگاني چون حافظ ، وصال ، بيدل ، مولانا و ... خلق بكند.
منظور از شعر نو ، شعري است كه داراي تركيبات ، تشبيهات و تصاوير غير تكراري و بطور كلي داراي زيبايي و خلا ّقيـّت در حدّ فهم به مردم امروز باشد. شايد شاعري غزلي كلاسيكي خلق نمايد كه در آن فقط دو مورد تركيب تازه وجود داشته باشد كه همين غزل هم تازه و نو به حساب مي آيد و الا ّ اگر قرار باشد تمام قافيه ها و تركيبات و تشبيهات بكار برده شده ي ديروزي را از اشعار امروزي حذف كنيم چيزي به درد خور فرهنگ ما نمي ماند ، اصلا چنين كاري هم امكان ندارد، پس بياييد در عرصه ي شكوفايي استعدادمان زياد ناشكرانه قلم نرانيم و رقص در كلمات و نگاهمان بيانگر احترام به ركن اساسي مليّت و اصالتمان باشد . شما از شعرهاي امروزي يكي را برايم نشان بدهيد كه از اشعار ديروزي بهره مند نشده اند . همه ي تكراري ها را حذف كنيد ، از واژه هايي چون عشق و ساغر و جنون و ... گرفته تا فعل شدن و شنفتن و گفتن و ... ببينيد چه مي ماند؟!!! پس عنايت داشته باشيد كه عالم كهنه نشده است و احساس و انديشه ها معتبرند ، ليكن طرحها و برداشتها و كيفيّت بيان در واژه هاي مصطلح امروزي و رقص و عشوه ي كلمات است كه بطور متفاوت تغيير حالت و رنگ مي دهند. من ديگر اينجا از واژه ي « كهنه » دلخوش نيستم و از به كار بردنش به نحوي كه بعضي دوستان در كمال افاده در نظراتشان اعمال مي كنند خوشم نمي آيد. اجازه بفرماييد بجاي واژه ي « كهنه » ، عبارت « ديروزي » بگذاريم . يعني بجاي اينكه بگوييم واژه ي ( اندر ) كهنه و قديمي شده است ، بگوييم واژه ي اندر ، ديروزي شده است . يعني از سليقه ي زبان حال و امروزي خارج شده است . باز اينطور گفتنش را هم احساس شرم مي كنم اما در هرحال اينجوري گفتن با ادبتر از كلام قبلي است . راستش را بخواهيد ، وقتي كه واژه ي ( كهنه ) را به كار مي بريم ، من از بسياري از واژه ها و عبارتها كه سابقه ي طولانيتري دارند و بسيار تكرار مي شوند خجالت مي كشم ، مثل سوره ، آيه ، عشق ، خدا ، ديوانه ، مستانه ، مي ، آدم ، بانو ، خمار ، تقلا ّ ، گل ، اعلا ، فرشته ، آسمان ، ساقي ، غيرت ، وصل ، عرفان ، معرفت ، سقوط ، عاطفه ، ناز ، بوسه ، گلشن ، آغوش ، لب ، پاس ...
بايد بزرگان فرهنگ به اينگونه علّتهايي توجه مي كردند و پِشگيري مي نمودند . حالا كه از پيشگيري گذشته است و رسيده به نقطه اي كه جرّاحي و عمل مي شود ، بايد متحمّل عوارض زودگذرش هم باشيم . زبان به پناه خدا سپرده شده است و هركس در خلوتي گرم!!!! مگر خدا بيكار است زبان شما را هم نگاهدارد؟!!!
پس براي ما تكليف است كه در حين انجام رسالتمان احترام فرهنگ مقدّسمان را پاس داشته و بر بنيه ي اصالت اجدادمان پشت نكنيم. همين واژه ي ( بانو ) را كه در غزل هاي امروزي با افاده هاي گوناگوني استفاده مي كنند و احساس مي فرمايند كه هركسي اين چنين واژه هايي را در شعرش زياد بكار برد برايش نو سرا مي گويند ، خودش از واژه هاي ديروزي ماست. اگر امروز بخواهيم خودمان را گم بكنيم و بسياري از اين واژه هاي تر و آبدار ديروزي را به آتش ِ اندر و سمندر بسوزانيم و مطابق سليقه ي محدودي از چشم بيندازيم ، به ريشه ي فرهنگ با اصالتمان كه شعر يكي از مهمّترين و اصلي ترين ستونهايش به حساب مي آيد ، بزرگترين خيانت و بي وفايي را كرده ايم . در زبان مقدس فارسي ِ ما احترامات بخصوصي نهفته است و بزرگاني كه عالم را سزاوار رهبري هستند در اين زبان حكمت و معرفت يافته اند . مگر مي شود كه واژه هايي چون عرفان ، عشق ، خدا ، قرآن ، ساقي ، الستي ، ازل ، بهشت ، پري ، حوري ، ديوانه ، آدم و... را از زبان غزل حذف كرد ؟!! ( حالا اگر در داخل اينها واژه هايي عربي هست به حساب زبان غزلمان مي گذاريم براي اينكه مصطلح شده اند ، به عنوان مثال الله و يارب و ساقي و ... ديگر مصطلح شده اند و ذوب در زبان فارسي هستند ) و ما با اين عبارتها ي محترم و ديروزي انس گرفته ايم چنانچه با قرآن و نماز انس گرفته ايم ! و داريم با آنها زندگي مي كنيم. نوجوانهاى ما مى آيند از امثال من و شما درس بگيرند ، اگر راهمان اشتباه باشد پايه هاي نگاهشان کج گذاشته خواهد شد . نمي دانم كدام تفكري و چه كساني نسل ما را اينگونه به حساسّيت انداخته است ؟! بعضي ها با جسارت مي فرمايند كلماتي مثل گلشن و دوست و وصل و عاطفه و... كهنه شده است و نبايد ديگر استفاده كرد و يا سعي شود كمتر استفاده گردد !!!. عزيز من ! کجاى (گلشن) کهنه شده است ؟! کجاى (وصل) کهنه شده است ؟ !!حالا اگر کسى بخواهد تکرارى نباشد کدام واژه را بکار ببرد که لذت (وصل) و (گلشن) را بدهد؟! بياييد به نسل عزيزمان خط درستي بدهيم و از فرهنگ با اصالتمان زده نگردانيم. بياييد ابتدا فرهنگ نقد كردن را بياموزيم سپس به اين و آن راه و رسم نشان بدهيم.قرار نيست بر هر واژه اى که زياد تکرار شده است کهنه بگوييم. اين قرار و مدارها را چه کسى گذاشته است ؟! واژ ه ي ( حق ) هم زياد تکرار شده است و همينطور عبارتهاي خدا - يار - عشق - محبت – گل ..... چه كسي از اينها خسته شد ه است ؟! براى چه اينها بايد در محدوديت باشند ؟ !آيا اگر به جاى ( ناز ) کلمه ى ( ولو ) و ( زل ) و به جاى ( آه ) کلمه ى ( آخش ) .....و..... نوشته شودفرهنگمان ابهت و زيبايى زيادى را مالك مي شود؟! بياييد درست راهنمايى بکنيم ، مثلا بگوييم : از گل و بلبل و گلشن و جنون و خمار و ... ترکيبات و تشبيهات غير تكراري و زيبايي خلق بكنيد نه اينکه بگوييم خود كلمه را کمتر به کار ببريد!!
اگر خوب دقّت بفرماييد مي بينيد همه ي واژه هاي مصطلح امروزي كه تازه و نو ناميده مي شوند ، مشتق از عبارتهاي ديروزي هستند ، چه از لحاظ ساختار فيزيكي و چه از لحاظ ساختار دروني و مفهومي .
اگر امروز كسي كه ناتوان در خلق غزل است ، بيايد رديف قافيه و اصول و تكنيك هاي توصيف شده را بطور كلّي بكوبد و اوزان و مقررات هجايي را برهم زند و قوانين عروضي را ناديده بگيرد و يك شعر شصت سطري ايجاد نمايد و خودش هم مدّعي شود كه مثلا ً نو آوري و ساختار شكني كرده است و نام شعرش را هم ( غزل ) بگذارد ، خدمت نكرده است . اين نوع تازه نگري و ساختار شكني خدمت نشد ديگر ، تمسخر دانش و معرفت و اهانت بر حافظان ريشه ي فرهنگ و ادب است .
به اين خاطر عرض كردم « ناتوان به خلق غزل » كه - چون استاد غزل هيچوقت چنين جسارتي را به خود راه نمي دهد و از دلش نمي آيد كه زيبايي غزلش را با به هم زدن نظام تعريف شده از بين برده و از اقتدار و ركن ادب بيندازد.
اگر كسي نمي تواند خودش را به بزرگاني چون حافظ برساند ديگر قرار بر اين نيست كه مقام آنها را پايين بياورد تا همسطح خودش بكند و يا حتّي از خودش هم پايينتر برساند . البته اين را همه مي دانند كه شدني نيست ، ولي در چشم بعضي ها كه چندان پخته در فرهنگ و اصالت نمي باشند مي شود با يدك كشيدن ساختارشكني و نياز مثلا ً نسل نو كمي مانور داد ( خاطر شريفتان باشد كه در ادامه ی مطلب اشاره خواهم داشت كه نسل نو از ما چه مي خواهند ) .
من در مطالعاتم مي بينم اكثر آنهايي كه مدّعي ساختار شكني و نو آوري در عرصه ي شعر هستند ، از انديشه هاي عميق بزرگان گذشته بهره مند شده و مديون نوآوري هاي آنان هستند و البتّه بعضي ها را نيز مي شناسم كه ادّعاي بزرگي كرده اند و با اينكه به شخصيّتهايي چون حضرت حافظ ارادت هم نشان داده اند امّا نتوانسته اند مثلا ً غزلي همسنگ غزل هاي ايشان خلق نمايند، معلوم مي شود كه خيلي هم تلاش كرده اند ولي نتوانسته اند.
عنايت بفرماييد كه هر شعر براي خودش چهارچوبي دارد – از غزل گرفته تا شعر سپيد و آزاد و ... همه براي خودشان يك پاره اصول و مقرّرات خاصّي دارند. نمي شود بر ضدّ نظم و هماهنگي عمل نمود ، براي اينكه آنوقت خلقت عالم نيز زير سؤال مي رود .
من خودم بهترين نوآور و ساختار شكن هستم:
مي توانم تغيير قيافه بدهم و خوب برقصم.
مي توانم با آرايش هاي بهتري زيبايي هاي بيروني و دروني خود را در شرايط جذّابي به ظهور برسانم.
مي توانم حركات زيباي ورزشي را در فنون غير تكراري در كاراته و تكواندو و ژيمناستيك و... به نمايش بگذارم .
مي توانم لباس هاي رنگارنگي بپوشم و تعجّب و حيرت همه را بر انگيزم.
مي توانم با لهجه ي دلنشيني برايتان صحبت بكنم .
مي توانم براي همه عشق بورزم و ناز بكنم .
مي توانم سرمست شوم و در اوج عشق و هيجان در فضا بپرم.
و...
امّــا ديـــگــر نـمـــــــــــي تـوانـم چـهار دست و پـا راه بروم ، براي اينكه من از فرزندان حضرت آدم (ع) هستم و مادرم حضرت حوّا (ع) را نيز بسيار دوست دارم.
شعر نو در ادبيات جهان شديدا ً سير صعودي داشته و به نحو چشمگيري رو به توسعه و ديگرگوني مي باشد .
اين انقلاب ادبي در زبانهاي مختلف دنيا بويژه در زبان فارسي هيچگونه جاي تعجّب ندارد و كاملا ً طبيعي به نظر مي آيد. براي اينكه لحظه به لحظه مغزها روشن ، تفكرات عميق و استعدادهاي عالي در سايه ي دنيايي از تكنولوژي و فن آوري اطلاعات به عرصه ي شكوفائي و ظهور مي رسند. به مرور كه استعدادها بروز مي كنند طبيعتا ً سؤالاتي نيز در اذهان نودوستان پديد مي آيد كه جوابي پيشرفته تر از آنچه كه در گذشته بود مي طلبند. گاهي وقتها جوشش احساسات ، سئوال و جوابها و تبادل افكار آنقدر ماورائي مي گردند كه نزديك مي شود معمّاي پوشِده ي خلقت جهان كشف و پرده از روي بسياري از رازهاي نهان برداشته شود. عالم شعر عالم عجيبي است و اينك روشني اين عالم علي الخصوص در شعر نو متجلّي تر مي گردد. منظورم از شعر نو ( شعر امروزي ) در اين مقوله ، نه فقط شعر سپيد و آزاد بلكه همه نوع شعر در قالب هاي مختلف از جمله مثنوي ، قصيده ، غزل ، رباعي ، دوبيتي ، انواع ترانه ها و طرح ها و ساير قالب و چهارچوبهايي است كه به نوعي حرف تازه دارند و از تشبيهات و تركيبات و زيبايي هاي خاصي در سليقه هاي متنوّع امروزي برخوردار مي باشند و تصويرهاي غير تكراري عبارتها و طعم لحن و مضمونشان نسبت به شيريني هاي ديروزي كمي تا قسمتي يا حتّي به تمامي معنا ، متفاوت گشته است. به عنوان مثال: ديروز ( گريه ) مختصّ چشم و دل بود اما امروز مي بينيم كه ( لب ) هم گريه مي كند ، دست هم گريه مي كند و حتّي احساس هم كه وجود تجسّمي ندارد به ديده ي خيال خون گريه مي كند. و همينطور احتمال دارد فردا همه ي قوا بدون استثنا و كلّ اعضاي روح و جوارح چنان سرور و اميد بيافرينند كه يك دنيا از ماوراي سكوت و به ظاهر خاموش ، لذّت ببارند و صفايي جاري بكنند. هنوز تازه به اين ميرسند كه خدا هم به بعضي از بندگانش عاشق مي شود و ارادت بين عاشق و معشوق و مريد و مراد متقابل است . ديروز تشنگي مختصّ بر آب بود ، امروز مختصّ همه چیز. ديروز تشنگي مختصّ لب و دل و سينه و جگر بود ولي امروز مي بينيم ( پا ) هم عطش مي شود ، فردا شايد عطش خودش عطش پا و بازو گردد و زلف يار از همه ي اعضاء عطشتر به شانه هاي ابريشمين پنجه ي ناز .
بنابراين اكنون زمان چنين اقتضاء مي كند كه ريشه را در گذشته و حال پاس داريم بپريم بالا( آينده ).شاخه هاي عنوان ِ مطلب جاري ، بسيار گسترده و جهانگير است و ما اينجا هم جرّاحي مي كنيم و هم عمل مي كنيم.
اجازه بفرماييد نرم نرمك به داخل موضوع وارد گشته و از نزديك به بررسي موشكافانه بپردازيم.
در ميان شاعران نوسرا سه نوع شخصيّت وجود دارد:

الف - شاعران حال نگر
ب – شاعران آينده نگر
ج – شاعران حال و آينده نگر

_ اينك بطور جداگانه نسبت به تشريح مفصّل هركدام از موارد بالا مي پردازم :

الف _ شاعر حال نگر چه كسي است ؟

شاعر حال نگر آن كسي است كه تلاش دارد فقط مخاطب هاي فعلي خود در زمان حاضر را نگهدارد و براي هر نوع زباني كه دوستدار و طرفدار زيادي داشته باشد ، جايگاهي باز بكند و كمابيش نسبت به ربايش و افزايش آنها سعي نمايد. اين گروه از شخصيّت هاي شاعران ، اكثرا ً به ريشه يا مغز و جنس واژه ها چندان عنايتي نداشته و بيشترين دغدغه ي شان رساندن پيام يا احساس مورد نظرشان به نحو ممكن و بر آورده كردن نياز ضروري موقعيّت حاضر است.شاعران حال نگر معمولا ً بسيار محبوب مردم زمانشان مي گردند و به دليل اينكه نياز اكثريّت جامعه را در نظر مي گيرند احساسشان پرمخاطب و پرفايده به نظر مي آيد. اين شخصيّت ها كه بيشتر بر حال توجّه مي كنند ، دوست دارند كه سريعا ً وارد عرصه ي فعاليّت شوند تا به طريقي مطرح گشته ، خواسته هاي جامعه ي زمان خود را برآورده سازند . اغلب اينان در خصوص ترانه و عاشقانه ها ، طنز و حماسه فعاليت دارند. البته در بين اينها شخصيّت هاي محدودي هم هستند كه در راستاي نوگرايي ، لجام احساس و حرمت واژ ه ها را نگهميدارند تا از دچار شدن به علّت هاي مزمن ادبي بپرهيزند. براي هيچ شاعري مرز و محدوديت تعريف نشده است . بويژه اينكه نمي توان انتظار تعصّب گرايي از اين گروه از شاعران داشت. شايد در بين اينها شخصيّتي باشد كه بفرمايد: « من مي خواهم در ( حال ) بمانم و به كسي هم مربوط نيست ، لذت ِ ( حال ) براي شخص خودم خيلي مهم است ، براي اينكه آزادم و دلم مي خواهد چند صباحي در هواهاي مجازي شهوت انگيز كيف بكنم و يا غوطه ور در درد و غم امروز ي كه مرا فرا گرفته است جان بدهم و در آتشي كه از عمق روزگارم مي خيزيد بسوزم و چون عود به هوا بپرم و اثرم را در آينده بستايند يا نه ، برايم اصلا ً مهمّ نيست ! ».
اين گروه از شاعران دو نوع هستند . نوعي بطور كلي خودشان را از سياست به كنار كشيده اند و نوعي ديگر بطور تمام وارد سياست شده اند و هرچه به نفع فكرت مورد نظرشان باشد به قلم مي رانند.
آنهايي كه از سياست بركنار هستند ، بيشتر عاشقانه مي نويسند و قليلي هم به مذهب و طنز هاي شيرين ادبي مي پردازند...

ب - شاعر آينده نگر چه كسي است ؟

شاعر آينده نگر آن كسي است كه در عمق احساسات و در طول هيجانات ، عليرغم داشتن دغدغه هاي اجراي رسالت شاعري و حفظ اصالت فرهنگي ، سعي بر آن دارد كه براي نسل هاي آينده ي خود نيز مفيد واقع گردد . اين چنين شخصيّتي در چينش كلمات و گزينش عبارتها ي دلخواه خود حساسيّت نشان مي دهد.شاعر آينده نگر شخصيّتي جدّي براي خلا ّقيّت آفريني در پاسخ به نياز زمانش بوده و علاوه اينكه سعي دارد تازه گويي بكند ، در فكر ماندگار بودن اثرش نيز مي باشد و بر تسلسل ادوار اعتقاد دارد . يعني بر اين باور دارد كه جبران شكستگي شاخه بر عهده ي ريشه است و سر انجام اگر قرار باشد كه اين فاجعه اصلاح و ترميم گردد ، ريشه وارد عمل خواهد شد . بنابر اين به همين خاطر هم جهت جلب رضاي اكثريّت مردم زمان خودش ، پدر واژه هاي با اصالت فرهنگش را در نمي آورد و در صورت نياز به تغيير ساختار زباني ، با گزينش و احتياط وارد عمل مي شود . اين چنين شاعري در زبان فارسي به هيچوجه مثلا ً واژه ي ( مرسي ) را به جاي ( آفرِين ) بكار نمي برد.

ج - شاعر ( حال و آينده نگر ) چه كسي است ؟

شاعر حال و آينده نگر آن كسي است كه هم نسل حال را در دستش نگهميدارد و هم براي آينده ي فرهنگش ايجاد انديشه و انگیزه مي كند . در واقع نگاه اين گروه از شخصيّت ها در عرصه ي شعر ، تلفيقي از احساس هاي شاعران حال نگر و شاعران آينده نگر مي باشد . ليكن در اين نوع شخصيّت ها (آينده ) فداي ( حال ) نمي شود.در خلق شعر نو طوري تلاش مي كنند كه ضمن برآورده كردن نياز و خواسته هاي امروزي جامعه ، براي نسل آينده هم مفيد مي گردند . لذا اين گروه از شعرا به شرط حفظ اصالت فرهنگ و ادب خويش ، موفّقترين شخصيّت در نگاه تاريخ مي باشند و سعي بر آن دارند كه با تركيب و تشبيه و انديشه ي نو و سايش مضمون و متجلّي كردن جلد واژه ها و جملات ، شيريني حال و روشنائي آينده را فراهم آورده و در اين راستا جهت اداي بهتر رسالت خويش احساس مسئوليّت كنند . اينگونه شخصيّتهايي هيچوقت بي مورد عصباني يا تحريك نمي شوند و در تشويق و نقدهاي مختلف ، تحت تأثير يكجانبه قرار نمي گيرند و مي خواهند خواسته ي شان متناسب با فرهنگ با اصالت و با نجابت خود باشد. شايد در بين شاعران « حال و آينده نگر » شخصيّت هايي هم باشند كه به ماوراء مي پردازند ، ليكن شاعري كه به ماوراء مشغول است تحمّل بعضي از ناهنجاري هاي حال برايش زجر آور مي شود ، براي اينكه عواقب آينده را با گذشته مي سنجد و چون مي خواهد قفل بعضي از مسائل را باز بكند ، ظرفيّت زمان پذيرا نمي باشد و در نتيجه گشايش قفل همان و عوارض دردآور ناگهاني روح اصالت در فرهنگ نيز همان...



نسل نو از ما چه مي خواهد ؟

پيش از پرداختن به علّت ها و شوك هاي وارد شده بر پيكره ي فرهنگ و ادب فارسي ، ساعتي به تأمّل مي نشينيم تا ببينيم نسل نو به ما چه مي فرمايد و از ما چه مي خواهد !
نسل نو از ما صداقت و يكرويي مي خواهد و مي فرمايد با ما رُك و راست باشيد و با كلمات بازي نكنيد ! ... اگر سخني داريد احساستان را به زباني ساده و زلال جاري بكنيد تا ما هم با خيالي راحت بنوشيم . نسل نو مي فرمايد غزل عاشقانه ي تو را كه به شيرين و ليلي و يا به فرهاد و مجنون زمان خود سروده اي در سراچه ي قلبم جا دارد و بسيار هم از خواندش لذت مي برم امّا ديگر همين غزل را با تغيير رديف به نام امام زمان ( عج ) و امام حسين ( ع ) به نيم سكّه بهار آزادي نفروش ! ( و بالعكس ) .
نسل نو خيلي چيزها به ما مي فرمايد... نسل نو به ما مي فرمايد از سوزش دلتان كبابي بياوريد تا به آتشتان اعتماد بكنيم ، چرند نگوييد ، اصالت فرهنگمان در خطر است .
نسل نو از ما مي خواهد در ابهام سخن نگوييم و افاده هاي خشكمان را برايشان تحميل نكنيم ، كوتاه با پيرايش هاي نظري و ساده با آرايش هاي هنري .
نسل نو مي فرمايد فرهنگ من شعر عاشقانه هم مي خواهد ، سياسي هم مي خواهد ، ماورائي هم مي خواهد ، طنز هم مي خواهد ، مذهبي و عرفاني هم مي خواهد ، ...، فرهنگ من همه نوع شعر را مي خواهد . در هركدامش كه استعداد داري پا به ميدان بگذار امّا روراست . قبل از مقام پرستي و ملاحظه كاري و مصلحت انديشي به من دل بسوزان و دست نينداز !
نسل نو مي فرمايد : مرا در رودربايستي نگه مدار و شعر نجوشيده را به خورد من نده كه يكهو مي بيني دل درد گرفتم و از تو گريزان گشتم !
نسل نو طالب آگاهي است و مي خواهد درست راهبري شود و او و آينده ي فرهنگ او را در امنيّت نگهدارند . نسل نو از ما مي خواهد چنان در مديريّت تغذيه ي كلمات بكوشيم كه اصل ادب به كم خوني دچار نشود!
نسل نو مي فرمايد: خودماني تر باش ! و حرف دلت را بامن راحت بزن !
نسل نو مي فرمايد : كاري كن كه بازهم از « آفرين » لذّت ببرم و « مرسي » را براي خود « آدامس ِ» هميشگي نكنم !!!
نسل نو مي فرمايد : زندگي من فقط شهوت زميني نيست ، به نوه نتيجه هايم دل بسوزانيد و رحم كنيد! ، مي خواهم از آسمان نيز لذت ببرم ، درب آسمان را به رويم نبنديد و مأموران خدا را فراري ندهيد!
نسل نو مي فرمايد : اگر سخني پخته داري و احساسي جوشيده ، در حالي كه مي تواني در چند بيت برساني دريغ نكن ! از حاشيه پردازي خوشم نمي آيد و زمانم نيز تنگ است، وقتم را نگير !
جان كلام اينكه ، نسل نو از ما احساسي نو مي خواهد ليكن بشرطي كه جوشيده و زلال باشد.
نسل نو مي فرمايد : يك واژه ي « الله » و يك واژه ي « عشق » را نيز بعنوان شعر از تو پذيرا هستم بشرطي كه از عمق وجودت تموّج داشته و مرا بخواند ... نه اينكه فريب دهد ...




شعر نو بارشي است كه با رعد واژه ها و دلبانگ هاي حاصل از ازدواج دو ابر كوشش و جوشش ، بهار مي سازد و ماحصلش گلستاني از لذت به همراه دارد. چنانچه در مطالب فوق ذكر كردم منظور من از شعر نو در اين مبحث مفصّل ، نه تنها شعر سپيد و آزاد و نيمايي بلكه همه نوع شعر در قالبهاي مختلف است كه داراي آرايه هاي ادبي متنوع و متفاوت و مضمونهايي تازه مي باشد و نسبت به شعرهاي ديروزي حرفي غير تكراري يا تشبيهات و تركيباتي جديد با لطافت خاص در بطن مضمون نسبت به سليقه هاي مكرر دارد . در هر حال بايد قبول كرد كه شاعري رسالت سنگيني است . اين حسّ خدادادي در هركسي قابل بروز نمي باشد . شايد در شعري محتوا آنقدر مهم باشد كه دست و پاي شاعر را از لحاظ فنّي و نوآوري ببندد و شاعر تنها قادر به تازه آفريني در كمترين قسمت شعر داشته باشد و اين تفاوت يا در مضمون است يا در آرايه هاي ادبي! ... كه در هرحال اثرش در رديف تازه ها محفوظ خواهد گشت .
چنانچه مستحضريد شخصي كه مي خواهد شعر بسرايد بايد واجد دو اكسير اساسي باشد كه عبارتند از : جوشش و كوشش
كوشش بدون جوشش به معناي آب در هاون كوبيدن است ولي جوشش مي تواند باعث ايجاد كوشش و ظهور نيروي دروني نيز بشود. بنابراين اگر جوشش و نيروي دروني براي شعرگفتن در كسي فعّال نباشد ، هرچند هم به زور اقدام به خلق شعر بكند خشكي آن از هزار چشم فاصله هم پيدا خواهد شد.كسي كه جوشش دارد و كوشش را نيز عامل بوده ، موفقيت او در جامعه تضمين شده است. « جوشش » كه همانا جوهره ي وجود استعداد شاعري و ذوق شعريّت بخشي به شعر در درون آدمي است ، و « كوشش » كه همانا سعي بر يادگيري فنون شعر و آرايه هاي ادبي مي باشد ، لازم و ملزوم يكديگرند.
حالا به فرض اينكه شاعري هر دو اكسير ( جوشش و كوشش ) را بطور اكمل داراست و مي خواهد با زبان نو در شعر ساختارشكني بكند و انتظار هم دارد كه اثرش پخته تر از كوره در بيايد ، چه مواردي را بهتر است رعايت بفرمايد و از چه نكاتي بپرهيزد ؟!!
براين اساس ، ابتدا مطالعه ی دقیق در خصوص موارد زير جهت کسب آگاهي هاي لازم ضروری به نظر می رسد كه عبارتند از :
1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
2- موسيقي و آهنگ
3- فرهنگ كلمات
4- تسلسل مغز عبارتها
5- تركيبات و تشبیهات
6- چهارچوب و فنون اساسي
7- برداشت و تقليد
8- تخيل و تصوير
9- حجم و ظرفيت
10- ارتباط











اينك به تشريح مختصر هر كدام از موارد ده گانه مي پردازم با اميد بر اينكه شروعي باشد بر متخصصان محترم ادب و فرهنگ فارسي در خصوص بازگشايي و تفهيم عميق اين مهم . بديهي است كه حركت احساسي و كلّي گويي اينجانب در محضر دانشمنداني تيز قلم و اساتيد و دكترهاي ادبيات فارسي ، بسيار ناچيز و بي مقدار جلوه خواهد كرد :

1- رابطه ي بين مضمون و آرايه هاي ادبي
در اين مبحث منظور از مضمون ، موضوع يا مطلبي است كه با چرخش در بطن خيال و چهارچوب شعري كه آفريده مي شود ، گسترش پيدا مي كند و آرايه هاي ادبي نيز عبارت از مواردي چون استعاره و تشبيه ، سجع ، كنايه ، جناس ، مراعات النّظير و ايهام مي باشد. وقتي كه طبع در درون آدمي مي جوشد و جوهره ي شعر در موضوعي خاص به حدّ ظهور مي رسد ، با همان جوهره نسبت به خلق شعر اقدام مي گردد. شايد اين جوهره ي خاص ، عالمي از زيبايي ها باشد كه به تصوّر انسان نمي گنجد امّا شاعر عصاره ي آن گستره را در قالب شعري بيان مي فرمايد و اين ممكن نباشد مگر با مهارت در چينش كلمات. آرايه هاي ادبي بهتر است با مضمون شعر متناسب و همراه بوده و در حالي كه به جذّابيت و گيرائي موضوع مي افزايد از پيچيدگي هاي مبهم نيز به دور باشد . يعني در خصوص موضوعي تمركز حوس داشته باشيم كه عصاره اش در ذهنمان جاري است. در هر حال سعي گردد آرايه ي ادبي در ارتباط با موضوع بوده و بجا بكار برده شود . اگر آرايه ي ادبي از موضوع خارج گردد ، خواننده يا شنونده ي شعر در كناره هاي مضمون گيج مي ماند و پيام شعر آنطوري كه بايد و شايد زلال و پاك در نمي آيد . گاهي اتفاق مي افتد كه شاعر در احساسات خودش آنقدر غرق مي شود كه خارج شدن از ريل مضمون را متوجه نمي شود . مي بينيد شعر تا نصف خوب رفته ولي از آن به بعد از بطن موضوع و عالم خويش بيرون گشته و از حاشيه هم فراتر رفته است ، بطوري كه اصلا ً ارتباطي با موضوع شعر ندارد. اينگونه اشعاري خيال مخاطب را به هرج و مرج مي كشاند. بعنوان مثال به مطلب زير توجّه فرماييد :
« من به تو مي گريم
و غصّه هاي تو را به ياد مي آورم
دوستت دارم
هيچوقت از يادم نخواهي رفت. »

مضمون در اينجا از ( غم هجران ) حكايت دارد !
حالا اين مطلب را به دو مدل با آرايه هاي ادبي زينت ميدهم:

الف ) « تو را در تلاطم امواج چشمانم مي گردانم
و در آغوش غصّه هايت پريشانم .
در گلستان خاطراتم جا گرفته اي
و براي هميشه دوستت دارم . »

ب ) « تو را در تلاطم امواج چشمانم مي گردانم
و در آغوش غصّه هايت پريشانم .
خنده هاي كلمات ِ احساسم را دوست دارم .
من دلم را به هيچ اندوهي نخواهم فروخت . »
مي بينيم در « الف » آرايه هاي ادبي در ارتباط با مضمون حفظ شده است ولي در « ب » از ريل تفهيم و پيام رساني صحيح ، خارج گشته است . در يك حال و موقعيّتي كه من دوستم را در دلم مي گردانم و شريك غمش هستم به دنبال آن ادّعا ، استفاده از عبارتهايي چون خنده ي كلمات و بحر شادي دل ، با وضع موجود چه مناسبتي دارد ؟! . لذا مضمون را مي توان با آرايه هاي ادبي چنان زينت بخشيد كه عليرغم داشتن زيبايي ، در تفهيم و رساندن پيام ، بسيار نقش پذير باشد. بايد آرايه هاي ادبي چنان استادانه و متبحّرانه به كار برده شوند كه نسبت به زلالي موضوع كمك بكنند ، نه اينكه پرده اي ضخيم ولو رنگي به روي اصل مطلب كشيده و مخاطب را در عالم گنگ نگهدارد. گاها ً آدم شعري را مي بيند كه ظاهري زيبا دارد امّا در موضوعي مشخّص نمي گنجد .نه حرفي براي گفتن دارد و نه كوچكترين پيامي مي توان از آن شعر برداشت كرد. در اين گونه شعرهايي كه شاعر خواسته است صرفا ً قدرت خويش در آرايه هاي ادبي را نشان بدهد ، فقط « كوشش » هست و از « جوشش » هيچ خبري نيست . و در شعري هم كه جوشش و جوهره نباشد عمر چندان دراز ي باقي نمي ماند . بنابراين شعرهاي داراي كوشش كه از جوشش محرومند ، به دليل اينكه بدور از زلاليّت در مضمون هستند ، به درد اهل حال نمي خورند ، يعني پر از هيچند و به تدريج از صحنه خارج خواهند شد . تا به حال شنيده ايد كه گفته باشند فلاني با كلمات بازي مي كند ؟!! ... همين است ! البته نحوه ي كاربرد آرايه هاي ادبي نسبت به نوع مضمون هم فرق مي كند . در بعضي از مضمون ها به كار بردن بيش از حدّ آرايه هاي ادبي و كاستن سادگي مطلب ، از وقار شعر مي كاهد . آرايه هاي ادبي را در مقايسه با انواع شعر ، بيشتر در شعرهاي عاشقانه و عرفاني بكار مي برند تا جذّابيّت و شيريني خاصّي به موضوع ببخشند . در شعرهاي حماسي و مراثي و پند و اندرز ، بيشتر به سادگي و بهتر نفوذ كردن موضوع فكر مي شود . البته شايد در موضوعي آرايه ي ادبي چنان استادانه به كار برده شود كه تحريكات و احساس حماسي و شور در مخاطب را دو چندان بكند لذا بحثمان در اين خصوص كلّي است و براي جزئيّات وارد نمي شويم.سرانجام اينكه - شاعر با خودش خلوت مي كند ، موضوعي را كه در خيالش جا گرفته است مي شكافد و براي خودش عالمي مي سازد و در آن عالم به دنبال آرايه هاي ادبي مي رود . بعنوان مثال : اگر بياييم در موضوع ( بهار ) از آرايه هايي استفاده كنيم كه مربوط به زمستان است از مضمون خارج شده ايم . به مانند اين است كه بجاي عبارت « عطر بهاري وجودت را مي نوشم » بنويسيم « عطر كولاك برف بهاري وجودت را مي نوشم » !!! اين نوع ساختارشكني مثل سفاهت در محفل دانشمندان است .اينگونه هرج مرج هايي شايد تازگي داشته باشد ولي هر تازگي به ظهور نمي ارزد . تازگي آنست كه زيبايي منظّم داشته باشد . تازگي آنست كه مثلا ً بگويي ( تو را چون چشمه ي بهاري مي نوشم ) اگر اين جمله را مثلا ً عوض نموده و بگوييم: ( تو را بهار چشمه ي من مي نوشد ! ) ، هم غلط است و هم گيج كننده . يادمان باشد كه اين عالم به اين بزرگي روي يك آهنگ و نظم خاصّي آفرِيده شده است و ما هم از داخل اين عالم به جايي نرفته ايم . هر تازگي مگر مي تواند قبول ادبيات انساني باشد؟!! چه واجب گشته است كه به جاي بعضي كلمات از تشبيهاتي استفاده كنيم كه منجر به تمسخر و تحقير انسانيّت بشود ؟! نو آوري به چه قيمتي ؟!! اگر امروز من لباس بعضي از واژه ها را در آورده و با آنها آرايه هاي ادبي درست بكنم ، شايد نوعي تازگي داشته باشد ولي نمي شود. يعني كسي كه به شخصيت ادبيّات خودش احترام قائل است دست به آرايه هايي نمي زند كه در برداشت مفهوم ، حيثيّت فرهنگ خودش را به زير سئوال ببرد، مثل لخت كردن واژه ي( روسپي ) .بنابراين خاطرمان باشد كه نو آوري به معناي هرج و مرج آفريني در كلمات و تشبيهات و ديگر آرايه هاي ادبي و پراكنده گويي نيست. « هرسخن جائي و هرنكته مكاني دارد . »

۲- موسيقي و آهنگ
موسيقي و آهنگ شعر كه بي ارتباط با اوزان كلمات و قالب نمي باشد ، در جذّابيت شعر نقش بسزايي دارد .و اين مهم در هردو نوع شعر ديروزي و امروزي شايان توجّه است. هيچ شعري خالي از موسيقي نمي باشد . در حقيقت قبل از اينكه شعري آفريده شود موسيقي آن شعر خلق مي گردد.شاعر نوگرا در خلق شعر نو مي بايد به همسوئي و هم آوايي كلمات در اثر خود بيشتر ين توجه را نموده و سعي بر اين داشته باشد كه رواني وزن در بحر مورد نظر را حفظ كرده و كمتر از آهنگ هاي تكراري پيروي بكند. در انواع مختلف شعر بخصوص در شعرهاي نيمايي و سپيد ريتم كلمات و هماهنگي صداهاي بين كلمات در مسير عمودي شعر با هجاهاي كوتاه و بلند قابل تنظيم است. بنابر اين خلاقيّت در چينش كلمات در رواني آهنگ شعر مؤثّر خواهد بود. يكي از عوامل ماندگاري شعر نو در اين است كه در وزن و آهنگي روان نوشته شود. يعني شعر بايد از آهنگي كه براي آن در ذهن آفريده شده است پيروي بكند.
من موسيقي در شعر را به دو بخش كلّي تقسيم مي كنم :
الف ) موسيقي كلمات
توضيح: در موسيقي كلمات ، آنچه از آهنگ پيروي مي كند تك تك حروف يك كلمه است . هجاهاي كوتاه و بلند كه با حروف در ارتباط تنگاتنگ مي باشند ، رل اساسي در هماهنگي با ريتم آهنگ مورد علاقه ي ذهن شاعر بازي مي كند و در حقيقت رقص كلمات با حركات موزون حروف كه جوشش دروني شاعر در اين دخيل است بسيار مؤثر مي باشد. شايد كلماتي باشند در يك معنا و در يك وزن اما هركدام در يك لطافت خاصي از آهنگ و موسيقي در شعر ي كه خلق مي شود نقش بازي كند. اينجا بسته بر زرنگي شاعر است كه كدام را انتخاب نمايد .
گاهي مي بينيد حرفي از كلمه چنان شبيه طبل بر ذهن مي كوبد كه كلّ وزن شعر را از لطافت مي اندازد. اين چنين اتفاقاتي در رديف و قافيه بسيار مي افتد. پس بر اين اساس مي بينيم موسيقي كلمات با پيوند تك تك حروف در ارتباط است.
ب ) موسيقي قالب
توضيح : موسيقي قالب در شعر كلاسيك با مصرع هاي منظّم در هجاهاي متعادل و قوافي و رديف مرتبط بوده و اوزان عروضي را همراهي مي كند و در شعر سپيد نيز سطرهاي مختلف و حتي تركيبات و تشبيهات نيز در متعادل كردن وزن مؤثرند .فرق بين موسيقي كلمات و موسيقي قالب در اين است كه : موسيقي كلمات با تك تك حروف و موسيقي قالب با تك تك كلمات ارتباط برقرار مي كند. بهتر است شاعر بر اين توجه داشته باشد كه وزن شعرش از ابتدا تا آخر در يك ريتم منظم باقي بماند . مي بينيم گاهي اوقات چند سكته ي وزني مابين حروف ، موسيقي شعر و رواني آهنگ كلمات را با مشكل مواجه نموده است.
توصيه :
بعد از اتمام شعرتان آن را با آواز بخوانيد و ببينيد آيا تا آخر در يك وزن و آهنگ مي ماند ؟!
و ببينيد كدام حرف و كلمه از ظرافت موسيقي شعرتان مي كاهد ، روي آن كار كنيد.

3- فرهنگ كلمات
به مرور زمان كلماتي در علوم مختلف روز مصطلح مي گردند كه نحوه ي استفاده از آنها در شعر نو مورد توجّه است. بنابر اين شاعر دوست دارد براي به روز كردن شعرش از اين واژه ها نيز بهره مند شود . به نظر من استفاده از اينگونه كلمات براي نو كردن شعر اشكالي ندارد ليكن بهتر است آن عده از كلماتي را كه ريشه در ادبيّات فارسي ندارند به داخل گيومه انداخته شوند .
مثال: در ابيات زير كه نمونه اي از اشعار خودم مي باشند ، از واژه هايي بهره گرفته شده است كه بسيار شناخته شده و به روز هستند اما چون ريشه در فرهنگ فارسي ندارند بدين خاطر به داخل گيومه انداخته شده اند:
... جستجو كردم تو را ديدم در « اينترنت » پُري
« سايت » را زينت بُــوَد « وبلاگ » اسرار لبت...
***
...گفتم زنم به خطــّي و گويند نوگرا
صد بار « اوْكي » به جاي ( خوشا ) خواستم نشد
گاهي بجاي ( زنده بشو ) « تَنكيو » خوش است
امّـا زبان به شعر فدا خواستم نشد...
_ معمولا ً شاعري كه مي خواهد شعرش امروزي تر باشد كمتر به دنبال واژه هايي مي رود كه معنا كردنش احتياج به فرهنگ اختصاصي لغات و تفاسير دارد. اكنون زمان چنين قبول مي كند كه حرف دل به ساده ترين روش گفته شود . بنابراين بهتر است از كلمات سنگين و سخت ديروزي پرهيز و مخاطب را براحتي مجذوب كيفيّت بيان نمود. بدين صورت مي توان با استفاده از مترادف آسان واژه هاي سخت به زلاليّت پيام افزود . بعنوان مثال: استفاده از واژه ي « ايضا ً » در جايي كه ( همچنين ) و ( نيز ) جاري در زبان امروزي مي باشد چه ضرورتي دارد؟! و يا استفاده از واژه ي « ريش » ( اگر استثنائا ً قافيه و جناس نباشد ) در جايي كه معناي ( زخم ) براي همه آشكار است چه لزومي دارد؟! شعر نو اگر چنانچه با واژه هايي ساده و امروزي همراه باشد ، قابل فهم همه بوده و مطلب شاعر هم بطور زلال بر مخاطب منتقل مي گردد. امروزه شاعر با سواد به كسي نمي گويند كه از فرهنگ لغات ، كلمات سنگيني را بعنوان شاه واژه هاي شعرش گزينش نموده و با افاده هايي خالي پر كند ، بلكه شاعر با سواد و به درد خور جامعه در نظر صاحبنظران امروزي آن كسي است كه سخني براي گفتن داشته باشد و احساس خود را براحتي منتقل بكند . بنابراين توصيه مي شود سعي گردد از واژه هاي سخت ديروزي كه اكثريّت مردم امروز معنايشان را نمي دانند پرهيز و از مترادف هاي ساده ي آنها كه به آساني قابل فهم براي همه است استفاده شود. در ضمن بر خود وظيفه مي دانم كه اشاره اي بر روند اخلاقي ادبياتمان نيز داشته باشم : خاطرتان باشد كه استفاده از هر واژه اي نشانه ي نو شدن نمي باشد . امروز نوگرايي اگر عامل پيشرفت جوانانمان نباشد بجز ترويج كهنگي و عقب گرد هيچ ثمري نخواهد داشت . مثلا ً استفاده از كلمه ي « قليان » به نحوي كه مخاطب را تحريك بر استفاده از آن وادارد ذرّه اي تازگي ندارد كه هيچ ، بلكه عواقب جبران ناپذيري نيز به دنبال دارد و يا امثال اينطور مواردي ... مي بينيد يارو واژه ي « سيگار » را آنقدر استادانه و هوس انگيز در غزلش قرار داده است كه من كه سيگاري نيستم با خواندن آن هوس به كشيدن سيگار مي كنم . لذا شعري كه پيامش تحريك جوانان به اعتياد است بجز تخريب و ويرانگري سودي نخواهد داشت .
- مي گويم خاك بر سر آن شعري كه حاصل دود گيج كننده ي سيگار و ترياك و بنگ و شيشه و كريستال و كراك و زهرمار و شيشه و اينها باشد. و خاك بر سر نسل من كه اگر چنان شعر ي آلوده را به قصد خوشبختي مي نوشد. و خاك بر سر چنان الگويي كه نسل مرا به بيراهه مي خوانَد. نجات نسل نو را با توكـّل به خدا از شما جوانان و نسل غيرتمند مي خواهم. باري احساساتي دست داد و غزلي در اين خصوص نوشتم كه با بيتي از آن مطلب را توان مي بخشم :
...واژه هايي شبيه سيگارند ، شعرهايي مريض و معتادند
واي از اين خطاي فرهنگي ، داد از آن اداي نوبازي ...

4- تسلسل مغز عبارتها
شاعر در خلوت خويش ، بال خيال را مي گشايد و مشغول تصويرسازي با عبارتهاي مختلف مي شود . كيفيّت احساس در اولين عبارتهايي كه شكار شده اند معلوم مي گردد. مغز برخي تلخ است كه سپس به شيريني مي گرايد و مغز برخي شيرين كه بعدا ً به تلخي مي رود . برخي عبارتها از اول تا آخر پر از شيريني اند و برخي تلخ ! . و گاها ً تضادّ هايي نيز در اين ميان به پيش مي آيد. در هر حال مغز عبارت در عالم شعر خيلي مهم است . پيامي كه در احساس يك شاعر شكل مي گيرد ، عصاره ي مغز عبارتهاي شكار شده در عالم تخيّل مي باشد. اگر چنانچه در يك شعر ، مغز عبارتهاي ابتدائي شادي آفرين باشد ، سزاوار است كه سلسله ي كيفي تا انتهاي مضمون محفوظ گردد. براي اينكه عزا و شادي در يكجا چندان منطقي به نظر نمي آيد . تسلسل مغز عبارتها با توجّه به معناي آن در شعر نو از عوامل پيشرفت مي باشد . بايد غافل نبود از اين كه نسل آينده در خصوص آثار ما داوري خواهند كرد . اگر به كيفيّت مغز عبارتها در تسلسل موضوع دقّت نكنيم ، مورد نفرت قرار خواهيم گرفت . بنابراين توجّه به اصالت فرهنگ و زلالي معنا از مهمترين وظايف ما در فرهنگ مقدّسمان مي باشد . « تسلسل مغز عبارتها » يعني پيوستگي موضوع به شكلي كه مفهوم تك تك واژه ها در ادامه ي مطلب دخيل باشند. اگر واژه اي خارج از موضوع ، معنايش را از دست بدهد ، كيفيّت شعر به هم خواهد خورد . لذا شايسته است لطافت موضوع در بدنه ي شعر در قراري مناسب جريان داشته باشد و تا حدّ معقول از پريشان گويي دوري گردد . ( در آينده به كالبد شكافي و بررسي هايي در اين خصوص از آثار شاعران گذشته خواهم پرداخت).

5- تركيبات و تشبيهات
از جمله موارد مهمّي كه به شعر ، شعريّت مي بخشد ، نوع و كيفيّت تركيبات و تشبيهاتي است كه در بدنه ي شعر استخوان بندي مي شود .خلق تركيبات و تشبيهات تازه و بجا از پايه هاي ماناي شعر نو بوده و بدون آنها عمر شعر تضمين شده نمي باشد . بنابر اين هرچه مطالعه ي خود را در اين خصوص افزايش دهيم بازهم كم است ، براي اينكه با گذشت زمان ، حسّ زيبايي پسندي و نوگرايي در بشر توسعه يافته و به موازات آن كشفيّات نوين مورد آزمايش قرار مي گيرند . گاهي يك تشبيه تازه مي تواند قطعه شعري ديروزي را كاملا ً نوتر و به روز بكند. لذا بايد با تشبيهات گوناگون ، عصاره ي مضمون را چون عسلي گوارا بر استكان حسّ طلائي ذهن زلال مخاطب ريخت و با تركيبات تازه اي چون آسمان زلال بر آيينه ي چشم جهان بين در كهكشان شعر ، عطر نور گشت و دريچه هاي خانه ي ذهن آدمي را غرق در لذّت حاصل از جلوه هاي تماشايي نمود. منتها بايد مواظب بود كه تركيبات و تشبيهات مناسبي آفريد و در آرايش و چينش كلمات نهايت دقّت را بعمل آورد. نمي شود به بهانه ي ساختارشكني و نوگرايي ، با هر تركيب و تشبيهي كنار آمد . زيرا كه آنوقت اقتدار ادبيّات به هم مي خورد و بزرگان و حافظان غيرت فرهنگي نسل آينده ي ما براي جبران چنين ضايعه اي خون دل مي خورند . به هيچوجه درهم و برهم شدن مفهوم و مضمون به معناي نوگرايي و ساختارشكني نخواهد بود .
- به عنوان نمونه به قطراتي از درياي تركيبات و تشبيهات تازه كه مي توانند در شعر هاي نو ( نيمايي و آزاد و غزل و ... ) كاربردي شوند اشاره مي شود : پاي عطش - روان وارونه - موج عطش فرياد - قطره ي داد - پائيز خونين - عروس شعله ي خورشيد - گيسوان خورشيد - شعر زلال ماورا - پائيزگون - گريه دار - روحزا - زمستان وند - سرْگيج - خاررخ - تيغ نگاه - بستر چشم - باران تبسّم - قطره هاي خيال - آبشار خيال - چشمه ي نور - تازَنده - قلب دوز - مانش - خورشيدْدل - آسمانْ دل - كهكشان خيال - نشانا - رانا - ماه انگيز - گردْنور - پاي نور - كهكشانْ خراش - قهرباني - گيسوي طلائي شب در آغوش ماه - گردن خورشيد - پسرانگي - سياهي روز - درياي دود - زلف آتشين - چشم كوير - كوهْ دل - عشق پردازي - چشم هاي زرد آسمان - خنده ي شور - غروب فرهاد - غربت شيرين - هزار سر - قند خون - آفتاب چشم - آفتاب خنده - بانوي پگاه - سپيدهْ بانو - سپيدهْ مرد - سارقانه - خاردان - سرانداز - شوره ي باران - درياخراش - نرم نرمك - سخت سختك - سردپوي - خشك منش - خشك خشكك - آفتاب زلال - تيغ رنج - رقص نور - رقص زخم - گلزخم - عطر دل كُش - عطر دل كِش - شميم نفرت - عطر چمن - عطر غزل - يك بيت بوسه - آه بدبختي - خميازه ي عشق - سيب سربلندي - هم جگر - هم نور - دست به هوا - سبز پا ( بد قدم ) - طلسم غرور - خورشيد عبور - دست گنديده - موج كمر - چشم دريا - غزل چشم - شعر تر چشمان - چشمك هاي باراني در جمال دريا - شميم زلال باران - برفْ دل - كولاك عبور - فروردين آرزوها - اسفند انتظار - دستان بلور - بلنداي خورشيد - بساط چشم - صخره ي غم - قرآن چشم - سوره ي جنون - نسيم روان - عشق خاكستري - ياس سياه - حديث زنانگي - پيراهن ياس - كتاب روح - پرونده ي دل - نسيم زلال - شعر زلال - خاك سبز - افاده ي زمان - زمان وارونه - زهرخند - عرق سوخته - تبسّم سبز - خنده ي سرخ - اشك سياه - ناله ي زرد - سيل نگاه - آب سر به زير - قدم هاي پژمرده ي آب اميد در كوير خسته زندگي - ناز فرّار - بوسه ي جدايي - بوسه ي شور - آسمانْ بازي - شيرين نگري - باغچه ي خزاني - دلْ بهار - پاي خزان - عبور سرخ - چشمه ي حضور - باغ نگاه - آغوش نور - زنگ دل پر رنگ - رديف نگاه در قوافي چشم - لَبهاي قلب - قدم هاي خون در شاهرگ جنون - هوس خشك - گل هاي زمستاني - كابوس آسماني - حسرت گنديده - ابر پر از خالي - ناز پرتقالي خورشيد - عاقل ديوانه - قهوه ي دل - عينك محال - ساعت سرگردان - عكس حيراني - چرخه ي غرور - مردْخانه - زندان چشم - امواج لب - اذان عدالت - لب نوشي - بوسه كاري - بوسه ي تير - سجده ي كوه - دعاي سبز - استقامت سرخ - حضور سفيد - باران برگ - ترانه ي خش خش - دختر صبر - عسلابه - شاخه ي ناز - پلنگ جنون - فتيله ي خورشيد - دست ابر - چشم خالي - شراب اشاره - عسل عشق - باده ي ماورا - غزل ماورا - ...
يك مثال عمــــــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــــــــــلي :
از تركيبات و تشبيهات زير به جوشش خود پيوند زده و شعر جديدي خلق مي كنم . توجّه فرماييد :
- ترانه ي خش خش
- باران برگ
- روح زدا
- خورشيدْدل
- پائيزگون
- گلزخم
- چشم كوير
- خنده ي شور

شعر خلق شده :

باران برگ
روح زدا مي شود گهي
گلزخم هاي سرخ دلم
باد مي كنند
پايم چنين
ترانه ي خش خش كه سر دهد
از برگ نيمه جان
گله خيزد بهار را

خورشيدْدل !
به من برسان
خنده هاي شور
چشم كوير
از عطش لاله ، خون شود
ازمن گذشته
.
.
.
عشق تو پائيزگون شود !

تذكّر : موارد بالا مثال و اشاره اي از درياي بيكران عبارتها بود . لذا در عالم شعر ، جوهره و عصاره ي احساس است كه به دنبال تشبيه و تركيب مي گردد. گاهي اوقات مفهوم يك بيت يا قسمتي از شعر ، حسّ تشبيه آفريني را بطور غير مستقيم به مخاطب القاء مي كند كه به آن تصوير و جلوه ي شعر مي گويند .
مثال از زنده ياد استاد حسين منزوي :
به غير آينه ، كس رو به روي بستر نيست
... و چشم آينه جز ما ، به سوي ديگر نيست
... تو هم از آينه چيزي مپرس ، از من پرس
كه كس به راز تنت از من آشناتر نيست...


6- چهارچوب و فنون اساسي
چهارچوب و فنون شعر چه در ساختار كلّي و چه در ساختار جزئي تابع يك عدّه اصول تعريف شده اي مي باشد كه خلق شعري ماندگار بدون رعايت آنها در حدّ غير ممكن است . بي ترديد چهارچوب يك غزل كلاسيكي با چهارچوب يك شعر نيمايي متفاوت خواهد بود . لذا علاوه اينكه جوهره ي جذّابيّت و تخيّل در شعر مدّ نظر است ، ساختارشكني يا دگرگوني در كيفيّت مضمون و معنا نيز از عناصر تشكيل دهنده ي فنون اساسي شعر به شمار مي آيد. شاعري كه در انديشه ي نوآفريني در شعر است بايستي هم در چهارچوب كلاسيكي و هم در چهارچوب نيمايي و سپيد ، فنون اساسي شعر را رعايت نمايد. مثلا ً در شعر كلاسيكي توجّه به قوافي و يكنواختي اوزان عروضي موجبات استحكام در استخوان بندي شعر را فراهم مي آورد. امروزه دغدغه ي فرهنگي بيشتر شعر دوستان بر سر آن دسته از شعرهاي آزاد يا سپيدي است كه چندان با نثر يا قطعه ي ادبي فاصله ندارند. عنايت داشته باشيد كه تخيّل و آرايه هاي ادبي به تنهايي نمي توانند جايگزين همه ي فنون در يك قطعه اي به نام شعر باشند ، براي اينكه نظيره اي اين چنيني در داستانها و بعضي از متون ادبي نيز به روش مطلوب و دلپسندانه اي مشهود است . تعقيب زبان نو و ساختارشكني در شعر به هيچ عنوان به معناي گريز از چهارچوب و فنون در خلق شعر نمي باشد. در هر صورت شاعري كه مي خواهد ماحصل احساسش ماندگار باشد مي بايد قبل از ظهور شعر ، چهارچوب آن را مشخّص نموده و از فنون شعر براي ظهور انديشه هاي نو برخوردار گردد. مثلا ً ظهور احساس در قالب يك غزل كلاسيكي با مشكلات موسيقيايي و يا قوافي معيوب از عمر اثر مي كاهد هرچند آن احساس داراي نگاهي نو و امروزي باشد . و يا ظهور شعر در قالب آزاد به معناي آن نيست كه فقط به بريدن جمله و نوشتن پلّه اي مطلب اكتفا بكنيم. اساس اين است كه آهنگ شعر ، مافوق آهنگ نثر و متفاوت از آن باشد و در جاي خود از قوافي هم آهنگ نيز بهره گرفته شود . بنابر اين رعايت اصول قالب و فنون ادبي شعر براي هر شاعري كه مشتاق است اثرش براي قرنهاي متمادي باقي مانده و مورد استفاده قرار گيرد بسيار ضروري به نظر مي آيد. اصولا ً بايد آن تيپ از شعرهايي كه ساختارشان به نثر نزديك است داراي تصاوير و تخيّل قوي باشند تا كمبود حاصل از فقدان آهنگ هاي عروضي را جبران نمايند .
باري ، آرزويم اينست كه دوستان عزيز با خلق آثاري ماندگار موجبات ياري به فرهنگ مقدّسمان را فراهم آورده و در اين راستا خدماتي در خور اصالتمان به همنوعان خود در دنياي ادبيّات ارائه فرمايند .

7- برداشت و تقليد

برداشت و تقليد در شعر از قديمُ الايّام بوده و هست و خواهد بود.
بنابراين چه در برداشت فكري و چه در برداشت و تقليد كلامي ، موظف به رعايت اصولي هستيم كه از آداب گذشتگان براي ما به ارث رسيده است و آن چيزي نيست جز رعايت ادب و معرفت در محضر بزرگان.
دقّت داشته باشيم كه صحبت از زبان نو و ساختارشكني در شعر است و تقليد كلامي در راستاي استفاده از واژه هاي سخت ديروزي در شعر امروز ، راهگشاي خلّاقيّت نوين نمي باشد . لذا بايد گذشته را مرور كرد و آينده را تفسير .
بايد با كاوش در گذشته ، از انديشه هاي ماندگار ، پرتوهايي را كشف نمود و تقليد را همچنانكه زمان مي خواهد به حالتي پيشرفته تر رساند . در موقعي كه عصر ، عصر اينترنت و ارتباطات ماهواره اي است ، جا دارد كه برداشت و تقليد در شعر نيز پيشرفته تر باشد .
چيزهاي خوب را بايد تقليد كرد اما نه بصورتي كه به زمان تحميل گردد . .
در افكار اجدادمان خيلي ناگفته هايي مفيد بوده است كه در عصر خود به دلايلي نتوانسته اند به ظهور برسانند و حالا ما موظّفيم از راه اثرشان ، به مغز نگاه و انديشه شان نفوذ نموده و آنچه را كه زمان اقتضاء نمي كرد بگويند و حالا اقتضاء مي كند ، برداريم و به نسل هاي حال و آتي برسانيم . رسالت يعني اين .
الآن هم همينطور است ، زمان براي ظهور بعضي از انديشه ها اقتضاء نمي كند و اين نفوذ و برداشت را نسل هاي آتي ادامه خواهند داد .
شاعر ، آزاد و مجاز است تا از هر انديشه اي تقليد بكند و كسي نمي تواند انديشه اي را بر او تحميل يا تكليف نمايد . ليكن جامعه ي امروز ، بيشتر متوجّه انديشه هايي نو با زباني به اصطلاح به سليقه ي امروزي است .
اگر مي بينيد انديشه اي نو و نگاهي پيشرفته رو به ظهور است و به اصالت فرهنگمان لطمه اي وارد نمي سازد ، برايش دامن بزنيد و در توسعه ي آن بكوشيد ، باشد كه كارگر افتاد .
در عالم شعر با خلاقيتهاي بي كراني مواجه هستيم كه اين كار ها خارج از زندان علوم نظري ، مكاشفه مي خواهد . مكاشفه هايي چون ماحصل سينه ي گشاد پير مردي دانشگاه نديده به نام « شمس » كه دانشمندي چون مولوي را به گريه در آورد .
...شما مي توانيد حتّي با حفظ نظم ، تلفيقي از گذشته و حال داشته باشيد و ترانه اي ماندگار خلق نماييد .
مثلا ً مي تواند قالب يك شعر ، تقليدي از گذشته و انديشه اي ، تقليدي از حال باشد و بدين ترتيب يك شاهكاري رندانه و عالي آفريده شود و حالي تازه به روح آدمي به ارمغان آورد . ليكن بايد طي زمان و مطالعه ، مواظب باشيم تا به دنبال انديشه هاي غلط نرويم و تنها به فكر خدمت به نسل آينده باشيم . به عنوان مثال : اگر مشاهده فرموديد غزلي تازه ، جوانان را تشويق بر اعتياد و بي بند و باري و هلاكت در شهوت آنجوري و هرجايي مي كند ، بطوري كه غيرت را خواهد كشت ، از آن تقليد نكنيد

8- تخيّل و تصوير
تخيّل و تصوير از ركن هاي اساسي شعر مي باشد . به عبارتي ، خيال ، گردش ذهن در ديدني ها و عناصر بوده و تصوير به عنوان عنصر اصلي شعر در خيال آفريده مي شود.هيچ شعري خالي از تخيّل و تصوير نمي باشد . شاعر مستعد و نوگرا هميشه دوست دارد در كوچكترين حجم و كوتاهترين سخن ، وسيعترين و بلندترين تصوير را در عالم شعر خود بيافريند . تخيّل و تجسّم ذهني ، بعنوان پايه ي اصلي شعر ، بسيار مهمّ است . ليكن بهتر آفريدن در شفّافيّت موضوع ، تأثير برانگيز خواهد بود .عصاره ي اين بحث ، تجديد عالم است . بر اين اساس بايد در تصوير و خيال ، نوآفريني كرد تا تكرار و مكرّرات و تقليد بيجا موجب خستگي و آزار نشود . در اينجا حسّ شاعرانه حكم مي كند كه از تصوير بدون پيام دوري جسته و به هرچه زلال بودن موضوع نگاه كرد .تصاويري كه بطور شانسي و به توسّط بازي با كلمات ساخته شوند به درد ادبيّات نمي خورند . لذا معلوم بودن جوهره ي پيام قبل از خلق تصوير براي شاعر خلّاق لازم و ضروري به نظر مي رسد . تصوير واقعي آن وقت به ظهور مي رسد كه متناسب با موضوع و نوع تراوشات ذهني شاعر باشد . تصوير شانسي آفريدن در شعر ، مخاطب را در ابهام نگهميدارد ( منظورم از مخاطب ، آن كسي است كه شعر را مي خواند و يا مي شنود ).عالم شاعر ، عالم عجيبي است . قدرت تخيّل هيچ شخصي به مانند شاعر ، پررنگ و تماشائي و قوي نمي باشد . مي بينيد در كولاك زمستان در پاركي پر از برف و سرما نشسته است و با طبعي گرم و سوزان براي بهار شعر مي نويسد . آري بايد دانست و بايد آفريد .تصوير در شعر به طور كلّي به دو نوع ( ثابت و متحرّك ) مي باشد كه به شرح زير از محضر چشمتان مي گذرد:
الف- تصوير ثابت :
در اين نوع تصوير ، شاعر در يك موقعيّت ثابت و مشخّص در عالم خيال به آفرينش مي پردازد . مثلاً در يك جا مي نشيند و درختي را به كمك آرايه هاي ادبي از تاج تا ريشه ، مي ستايد . در هر صورت شعرهاي اين چنيني مخاطب را در يك خيال ثابت نگهميدارد و هركسي در سليقه ي ذهني خود با تجسّم موضوع ، خيال آفريني نموده و با يك تصوير ثابت در شعر ، ارتباط برقرار مي كند .
ب- تصوير متحرّك :
در تصوير متحرّك ، ذهن شاعر ، سوار بر قطاري از عناصر مختلف خيال شده و حركات را بطور پيوسته ردّيابي مي كند . بدين معني كه ذهن به همراه تصاوير حركت مي كند و خيال جانداري را در سيرهاي رنگارنگ به مسير مضمون ، رهنمون مي سازد . اگر انعكاس اين تسلسل ، شفّاف و زلال گون باشد ، ارتباط با مخاطب شعر ، نيز زود بر قرار خواهد شد . مي بينيد شاعر در اين نوع تصوير با معشوقه اش در حال حركت است . به باغ مي رود . بال در مي آورد و در آسمانها پرواز مي كند. يك دفعه از خشكي به عمق دريا مي پرد و از پري دريايي نشان گمشده اش را مي جويد ...
- شاعر نوگرا ، خيال و تصوير را به ديده ي جدّي مي نگرد و بر خلق تصاوير غير تكراري علاقه ي وافر نشان مي دهد . به خاطر داشته باشيم كه تصوير نو به عنوان پايه ي انگيزش خيال در جوهره ي كلام نوين ، موجب تازگي زبان نيز مي گردد.
- امروزه پرداختن به روانكاوي زيباشناختي در تصوير و خيال و اقدام به جرّاحي و تشريحات موضوع « تصوير و خيال » ، از واجبات اساسي دنياي ادبيّات است .
- شاعر بايد عاطفه اش را با طبيعت پيرامون خود ، گره بزند و از انار غروب گرفته تا پرتقال طلوع ، چشمه ي لذّت را حتّي در دهان مخاطب جاري سازد و فضايي متحرّك از باغ زيبايي ها در پيش رو داشته باشد .


توصيه براي دوستان :
1- مطلب را روشن و زلال گونه و بدون ابهام به تصوير بكشيد تا مخاطب را گيج نكند.
2- ساختار شكني به معناي بي حرمتي به اصول گذشته نيست بلكه برداشت پوسته براي شفّافيّت موضوع مي باشد ، پس بنابراين پوسته هاي كلفت ديروزي را كه تكرار روي تكرار در خيال زمان و مكان و تصاوير زباني است بشكنيد و جلوه هايي تر و تازه خلق نماييد .
3- ارزش تصوير در پهناي خيال معلوم مي گردد ، ليكن خيال را با جوهره ي شعر بياميزيد.
4- به تسلسل خلق تصاوير ، از لحاظ زيباشناختي عنايت زيادي داشته باشيد .
5- از تكرار تصاوير و خيال در قالب هاي گذشته بپرهيزيد .
6- سعي فرماييد در كوچكترين حجم ، بزرگترين تصوير و خيال را بسازيد.




9- حجم و ظرفيّت
وقتي كه اصل پيام و احساس را در يكي دو سطر يا بيت مي توان رساند ، كش دادن به مضمون چه لزوم و مزيّتي دارد؟! گاهي وقتها آدم مي تواند حرف دلش را در قالب يك چهارپاره هم برساند امّا مي بينيد مطلب آنقدر به حاشيه پردازي و احساس هاي نامربوط آلوده مي شود كه مخاطب را براي گرفتن پيام ، گيج نگهميدارد . در هرحال براي هر موضوعي حجم و ظرفيّتي قائل شويد و در آن اندازه ، نسبت به انتقال احساسات خود تلاش فرماييد .
در شعر ، حجم و وسعت ، هرچه خلاصه تر ، بهتر .
حجم زياد از حد كه از حوصله ي زمان خارج مي گردد ، در شعرهاي عاشقانه و ماورائي خسته كننده است . لذا بايد دقّت نمود كه با افزايش حجم ، باعث تقليل در كيفيّت مضمون نگشت. اگر در قالب شعر نوي نيمايي و سپيد و آزاد يك نفر بيايد طول و عرض شعر را به اختيار خود افزايش دهد ، هيچ كس نمي تواند برايش ايراد بگيرد ، براي اينكه اندازه اي تعريف نشده است. خاطر شريفتان باشد : هرمطلبي كه از اندازه اش خارج باشد از كيفيّت و لذّت موضوع مي كاهد . لذا بهتر است كم نوشت امّا شيرين و اصل كلام را نوشت . هيچوقت افزايش حجم و ظرفيّت شعر ، بيانگر كيفيّت نيست. اصل لذّت و شيريني در آن است كه جوهره ي احساس را در حدّ فهم ، زيبا بيان بكني. گاهي وقتها « زلال » آنقدر برايم شيرين مي آيد كه مي ترسم ديگر از « غزل » خداحافظي بكنم ، براي اينكه « زلال » هم مثل غزل قالبي تعريف شده است ليكن با شيريني و تنوّع و حجمي كاملاً متنوّع و پيشرفته تر از غزل . ظرفيّت و حجم جالب و بخصوص انواع « زلال » شاعر را به تحرّك مغز وا مي دارد و جوهره ي كلام در بهترين و ساده ترين حجم منظّم بي نظير ، به ظهور مي رسد و بهترين قالب متفاوت منظّم براي عاشقانه هاي خالي از تعارف و رودربايستي مي باشد . مقصود از اين مقايسات و اشارات ، تاكيد بر اين است كه روي حجم و ظرفيّت شعر حسّاس باشيم و بي مورد براي افزايش و پر كردن نپردازيم . در قديم ها قصيده هايي طويل مي نوشتند خارج از اندازه و خسته كننده كه سرانجام در مقابلش « غزل » ظهور كرد و حالا هم در قبال شعرهايي عريض و طويل نامنظّم به نام « شعر نو ...‌ » شعري قدّ علم مي كند و ظهور مي كند به نام « زلال » . اگر كمي انديشه كنيم مي بينيم كه زمان براي ما در رديف مثنوي و قصيده ، بهترين نتيجه را در موفقيّت غزل مي دهد . علّت موفقيّت غزل در طول زمان قابل تعريف بودن و كم حجم بودن آن است . مي بينيم كه امروز بهترين و شيرينترين شعر غزل ، در حجم هاي كوتاهند ، براي اينكه زمان چنين مي خواهد . و به اين خاطر نيز در كنار زلال ، ماندني خواهد شد .
10- ارتباط
فرض كنيد كه حضرتعالي الآن در حال شعر نوشتن هستيد !
آيا حرفي داريد ؟!
آيا احساس مي كنيد كه آتشي در درونتان شما را به تقلاّ انداخته است ؟
آيا آنچه از درونتان مي گذرد برايتان شفّاف است يا هنوز به چيزي منتظريد ؟!
اصلاً مي دانيد كه چه مي گوييد و يا خواهيد گفت ؟!...
در صورتي كه ماحصل سئوال منفي باشد ، به اين اتّفاق در اصطلاح ، « پُر كردن » مي گويند . بدين معني كه شاعر هيچ حرفي براي گفتن ندارد و فقط با كلمات بازي مي كند . يعني سرانجام ارتباط مساوي يا نزديك با صفر . فصاحت و سادگي بيان ، استفاده از وزن روان و كلمات شفّاف امروزي ، از جمله مواردي است كه ارتباط بين عالم شاعر و مخاطب را آسان مي سازد. ( منظورم از مخاطب آن كسي است كه شعر را مي خواند و يا مي شنود . ) اگر عبارتها در شعر ، عليرغم حفظ زيبايي ، ساده و قابل درك باشند و مصرع ها و ابيات ، همبستگي خود را از لحاظ معني حفظ بكنند ، ارتباط بين شعر و مخاطب سريع و واضح صورت گرفته و پيام بصورت رسا بر مخاطب منتقل مي گردد. در هر حال ، قوّت ارتباط در همان ابتدا و شروع شعر معلوم است . چنانچه شروع شعري ضعيف و مبهم باشد، بديهي است كه نفوذ كمتري در ذهن مخاطب خواهد داشت . همچنين جوهره ي شعر در نهاد آدمي نيز در اين خصوص بي تأثير نيست . سخني كه از دل برخيزد لاجرم بر دل نشيند. روي اين اصل ، زيبائي كلام و استفاده از آرايه هاي تازه ي ادبي و سادگي عبارات ، بر جلب توجّه و تفهيم بهتر مضمون ، كمك قابل توجّهي دارد . لذا جهت انتقال پيام و ظهور احساس در قالب شعر ، دنبال واژه هاي سخت نگشته و از عباراتي با معاني آسان و بجا استفاده كنيم . در واقع ، همه ي مواردي كه در خلق شعر تأثير گذار هستند ، به نحوي در « ارتباط » هم مؤثّرند. بنابراين «ارتباط » ، به كيفيّت دو عامل « جوشش و كوشش » بستگي كامل دارد. چه زيباست كه خوب بينديشيم و خوب بنويسيم . همه ي بزرگان جهان ، اكسير ماندگاري خويش را در ضمير خودشان پرورانده اند.هيچكس نهال وجود و ماندگاري شخصي را در دل ديگران نكاشته است . اگر هر جوششي را كوششي باشد ، بي ترديد ثمري هم در پي خواهد داشت.
خسته نباشيد
خادم اهل قلم
ابوالفضل دادا


توجه : برداشت مطلب با ذكر منبع بلامانع است


عکس ابوالفضل دادا در بیست سال پیش




پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #2  
قدیمی 07-29-2010
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض عکس ابوالفضل دادا

پاسخ با نقل قول
  #3  
قدیمی 08-31-2011
dada6 dada6 آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Dec 2009
نوشته ها: 88
سپاسها: : 1

12 سپاس در 11 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض



عکس ابوالفضل دادا ( دادا بیلوردی ) در سال 1370
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 08:01 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها