شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد |
01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
زندگی
پشت ويترينِ پُر غبارِ اين مغازه هنوز
دو تا عروسکِ جوانِ بیمشتری
سر در گوشِ هم از بغضِ شکستهی دختری میگويند
که روزی دور
گريه و گهواره به دوش
با سينی اسپندِ روشنش در دست
از خوابِ فال و دعای دريا آمده بود.
عروسکِ اول کنار آينه بود
عروسکِ دومی در آغوشِ اولی،
انگار يکيشان به آن يکی میگفت
ديگر از آن همه پَريخوانِ خيسِ بوسه و تشنگی
هيچ خواستگارِ خستهای
از خوابِ فال و دعای دريا نمیآيد،
ما بیجهت اينجا
هنوز چشم به راهِ شاهزادگانِ شهرزادِ قصهگو نشستهايم،
حالا سالهاست
که روسریهای کهنهی اين دَکهی پُر غبار
گيسو به دهانِ بیچفت و بَستِ اين گيره
از حراجِ باد میترسند.
آن سوتر، آنجا
کالسکهی شکستهای آنجاست
که ديگر از سنگفرش کوچه و
تَقتَقِ تَسمهی نقرهپوش
چيزی به ياد نمیآورد،
تنها کلاغی بر بند رَختِ ايوانِ روبهرو
با آب و تابِ نهنوی بیقرارش در باد،
خيال میکند
بر سيم پُر نِقونوقِ تلگراف نشسته است.
نه کسی میآيد
نه کسی میرود
تا صبح روز بعد:
آسمان غمگين است،
يک خيابانِ خلوتِ بیانتها،
باد و برگ،
چکچک آروارههای چنار،
و دو تا عروسکِ پير بی گفتوگو
که به تيپای جاروی رفتگر ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
بالاخره يک روز بايد به خانه برگردی!
به خدا اگر به قدرِ سر سوزنی
از سکوتِ باد بترسم!
سنجاقکهای خسته از خوابِ درخت کناره گرفتهاند
رفتهاند پشتِ پرچينِ باغ هلو
دگمه بر پيراهنِ شب و شکوفه میدوزند.
دارد دير میشود
تو هم بيا برويم خانهی خودمان،
بالشهای کهنهی اين مسافرخانه
پُر از زوزههای باد وُ
اضطرابِ بلدرچين است،
ما هم میتوانيم شبِ تبکردهی دريا را تحمل کنيم
عطرِ عجيبِ همين شکوفهها
خواهناخواه ... راه را بر عبور بادِ بیسواد خواهد بست.
بيا برويم خانهی خودمان
هر چه باشد بهتر از بوی باد وُ
بالشهای کهنهی اين مسافرخانه است.
روی زمين میخوابيم
دفترِ ترانههای حافظ را زير سر خواهيم گذاشت،
صبح که از خوابِ فال و پياله برمیخيزيم
خانه پُر از بوی می و عطرِ شکوفه خواهد شد.
اين همان مطلبیست
که از سهمِ سادهی همين زندگی به ما خواهد رسيد.
حالا دست از دوختن اين دگمههای شکسته بردار،
برايت پيراهنِ خوشرنگِ قشنگی خريدهام،
وِل کن بيا برويم رو به نورِ چراغ بنشينيم
اينجا دعای روشن هيچ دختری برآورده نمیشود
به خدا خانهی خودمان خوب است،
خانهی خودمان خوب است.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
باجهی تلفن
ها که حالمان خوب است!
ستاره بالای دار و درختِ هر آشيانه که باد.
اَلو ...!
فقط خرابِ همين خانه که ... ها، میفهمی!
بهتر شد؟
خَش دارد اين همه ... عزيزم که بیچراغ.
به راه که بيايی به احتياط و ... اَلو!
نه هر چه زبان به آمدِ آينه ...
(لا اله الا الله!)
سربسته بگو
آمد و رفت باد را
پایِ گشودهی پاييز گذاشتهاند.
شنيدهام کفشهای ستاره
برای چراغْبچهی کوچهی ما تنگ است،
رفتامدِ تندتندِ اين همه شعله هنوز
پایِ پروانه را میزند،
میزند که يکی نيست بگويد
دستِ بلندِ باد
بالای گونهی اين بيدِ شکسته چه میخواهد!؟
ها که ستاره
بالای دار و درختِ هر آشيانه که باد.
پس تو لااقل
دلواپسِ چطور و چگونههای هميشه نباش.
ما هر غربتِ بیکجايی که باشيم
باز با همين حروفِ بُريدهبُريده میفهميم
که احتمالِ يک ... تو بگو، ها عزيزم!
احوالِ خوبانِ سفرکردهی اين خانه خوش است،
ما هم، ای ...!
يک ذره مانده به هر شکستنِ دوباره
دوباره پيوسته میشويم،
يعنی يک هوايی دارد آنجا
آنجا که ...، چيزی نيست
خط روی خط از خَشِ همين هواست،
ستاره بالای دار و درختِ هر آشيانه که باد!
بهارخوابِ مهتاب و چلچله،
عطرِ عجيب نور،
چراغِ کوچه و جا و جاروی راه،
سرگشودنِ گريه، بوسيدنِ کتاب،
و چند نقطهچين ... اَلو!
خرابِ آن همه خاطره هنوز
درزِ کنار پرده وُ
حروفِ اَبجدِ فالِ سکه را از ياد نبردهام.
ها، يک چيز ديگر،
يک صبح دور،
ها که حالمان خوب است،
با کم و کَسر اين کوچه کنار میآييم
و با کم و کسرِ ... اصلا چيزی نيست،
نه، گريه نمیکنم، لکنت گرفتهام،
اَلو اَلو ...!
قطع شد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-07-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
فردا صبح زود
خوابت میآيد، خستهای!
ديدم دير آمدی
نگرانِ حرف و حديثِ همسايهها شدم.
راست میگويند پاييندستِ آسمان
اَبرِ سنگينی گرفته است؟
میگويند هر لحظه ممکن است باران بيايد.
ديدم چتر و کلاه و چکمههای کهنهات اينجاست،
ديدم سيگار و دفتر و شناسنامهات را نبردهای،
يکی دوبار به درگاهِ دريا و گريه آمدم،
آسمان صاف بود و باز
همسايهها از احتمالِ باران ...
شام خوردهای؟
دير است ديگر
چراغِ پايين پله را خاموش نخواهم کرد
رَخت و لباسِ بچهها آمده است
چيزی از خوابِ اين خانه جا نخواهيم گذاشت
فقط همين چمدانِ بسته وُ
چند کتابِ کهنه و قاب عکسی کوچک ...!
گليم و گهواره و کليد خانه را
به مادر سپردهام،
گلدانها را کنار کوچه جا خواهيم گذاشت
همه خيال میکنند
ما زيارتِ دريا و گريه رفتهايم.
دير است ديگر، برو بخواب!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
نامهای که برای چندمينبار ...
ديگر دلم جا نمیگيرد اينجا
بگيرم از رَدِ رويا به گريه اشاره کنم!
هی مثل اين که يک عده آدمی
با چِلِق چِلِق آدامسهايشان در دهان
از منِ خسته میپرسند:
تو کجا میروی اولِ صبح و ستاره،
که شبِ بیستاره و صبح ... برمیگردی!؟
میگويم تا دلتان بسوزد
میگويم میروم
میروم يک جای خيلی دور،
تا ماه
مقنعهی تاريکش را از خوفِ باد بردارد،
بيايد کنارِ آب و جوارِ خواب و هوای اشاره ...!
چه نُدرتِ بیباوری
چه کيفِ قشنگی
چه اتفاقِ عجيبی!
ولی دروغ گفتم،
ماهیها يکیيکی میآيند
حدودِ همين ساحلِ نزديک
اول به ماهِ غمگينِ بیخبر نگاه میکنند
بعد رو به آسمان ساکتِ بیبوسه
هورهورهور گريه میکنند
آنقدر که دلِ دريا
خُرده خُرده بشکند
برود بینام و آينه شود.
دارم دروغ میگويم.
باد میآيد!
باد میآيد و برای هر ماهیِ آشنا
يکی دو تکهی روشن از رويای آينه میآورد
آواز میخواند
میگويد شما هم آواز بخوانيد
شادمانی چيزیست
که فقط از نطفهی زنان به بوسهی باران خواهد رسيد.
راست میگويم
دريا دارد بالا میآيد
دريا دارد خُرده خُرده
خوابهای خود را برمیدارد
آينهها را میبوسد، میرود يک طرفی دور ...!
آن وقت من به خودم میگويم
تو بايد دوباره به خوابِ خانه برگردی
دلت آرام خواهد گرفت
دستهايت پُر از بوی پيراهن وُ
عطرِ مَرمَر و بوسههای ماه خواهد شد!
راست و دروغش با خداست!
تمامِ حکايتِ ما همين بود:
نه غَريبی آمد وُ
نه آشنايی رفت.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
يک گفتگوی سادهی ديگر ...
يک جايی هست
يک جای خيلی دور
دورتر از اين خواب و اين حرف و اين حدود.
حدود، حدودِ عطرِ علف،
حروف، حرفِ قشنگِ سکوت،
و خواب، خوابِ عجيبِ نور.
حالا تو کوچکی بابا!
بعدا شبی
بعدا غروبی شايد
بعدا که باز باد آمد وُ
بوی خاکِ مرا بالای گريه پراکند،
تو هم فرقِ علف از نور وُ
نور از سکوت را خواهی فهميد.
حالا تو کوچک وُ
جهان بزرگ وُ
فاصله بسيار است!
به خدا برای اين سيدِ خسته خيلی سخت است که بگويد
گهوارهی کودکیهای نان و ترانه و آسودگی کجاست!
يک جايی هست، حدودِ همين حوالیِ نه خيلی دور،
که بوی بلوط و باران و خارِ شکسته میدهد.
زادرودِ انار و گندم و آهو،
مَرغا، اَندِکا، ايذه، m.i.s
دُرُست همانجا
که آن پرندهی روشنِ بیجُفت
رو به جنوبِ مايل به ماه نشسته است،
يک جايی هست
نزديکِ صبح زود،
زنگولههای کُنار،
بوی عرقچينِ آينه،
لبلرزههای نور،
نَمنَمِ هوا،
خطِ نَسخِ بيشهی نی،
و باد، بوريا، بیکسی ...
و شاعری بزرگ که هر صبح مِهگرفته میپرسد:
مگر بر پيشانیِ شکستهی اين چراغ چه نوشتهاند
که من از دوریِ آن همه چشمه هنوز
خواندنِ آسانِ تشنگی را نياموختهام!؟
حوصله کن دخترِ کوچکِ اين همه شبيهِ من!
بعدا که باز باد آمد وُ
بوی خاکِ مرا بالای گريه پراکند،
تو هم فرقِ ميان من و سکوت وُ
دوری از بوی خوشِ بابا را خواهی فهميد.
بیخود اين همه خوابهای نزديک به گريه را نگَرَد،
زادرودِ هفتسالگیهای من اينجا نيست،
دورم کردهاند بابا
دورم کردهاند از هر چه هوای بوسه و باران بود.
آنجا ... حدودِ همان نازکای آب وُ
خوابِ خدا و خندهی آهو ...
باغی آنجا بود
بالای خَم و پيچِ راهی از گِلِ تُراب،
که آلودهی عطرِ عَلف بود وُ
پايينِ پسينی ميان دو کوه و دو سايه، دو رود ...!
پايينتر از کَهکَهِ تيهو و ترانه،
و سرانگشتِ نعنای باد،
که از لمسِ بلوغِ بيد میلرزيد.
تمام جهان
حدودِ همان حاشيه بود
که هر پسين
پدر از عطرِ گندم و گيوه به خانه بازمیآمد
هوا پُر از مِشمِشِ ميش و قرصِ کامل ماه میشد.
هميشه حضرتِ حکيمِ ايل
همين که رو به من و رود و ستاره نگاه میکرد
باز از آسمانِ صافِ سفر سخن میگفت،
میگفت: عَلو ... يک آينه دارد، يک آسمانِ بلند،
و پيشانیِ شکستهاش ...
که پُر از خوابِ خدا و چراغِ روشن و رويای آدمیست
بعد از آن بود
که من آشنایِ شبِ ترانه وُ
رَمههای بیشبانِ رويا شدم.
حالا تو کوچکی دخترِ اينهمه شبيهِ من!
يک جايی بود آنجا
باد بود و بوريا،
باغی بزرگ،
رودی کبود،
و حلقههايی بلند از بوی دود وُ
طعمِ فَتير و فَهمِ بابونه.
و باز هزار هزار ستاره نمیدانم از روشنی
که برای بُردنِ ماه ... رو به پيالهی آب میآمدند،
و سَحر دوباره به خوابِ ابر و گهواره برمیگشتند.
هی هفتسالگیهای قندِ غليظ!
بوسههای برشتهی بسيار،
سينهريزِ انجير وُ
پَرپَر پرنده وَ
غبارِ کاه ...!
خانهای آنجا بود
خانهای بالای باغ وُ
چلچلهی کوچکی زيرِ سقفِ ساکتِ نی،
و صبح، سکوت، نَمنَمِ نور،
عطر علف، علاقه به انعکاس،
بوی ماندهی ماه در پيالهی آب،
و پدر که رفته بود کوهی دور
قدری شفای شبنم وُ
پيالهای شير آهو بياورد.
هنوز تا هفتسالگی ستاره،
يکیدو شب از سفرِ آسمان باقی بود،
که از اَلف ليل و ترکه و رويا،
خواندنِ خوابِ همهی کلماتِ ساده را آموختم،
و بعد که از روی دستِ دريا نوشتم: آب!
ديدم آسمان ابری شد،
و ديدم دانايی
فقط سرآغازِ يک اتفاقِ سادهی معمولیست،
و من به ياد آوردم
که نامی بر من نهادهاند.
دبستان ما دور بود و ما دور و اينجا دور ...
بعدها ... شبی
دفترِ دريا را ورق زدم،
ديدم چهل و چند چراغِ شکسته
از بَند و بَستِ آسمان آمدند،
مشقهای روشنِ مرا خط زدند
و هيچ از شبِ آن همه رويای بیسبب سخن نگفتند.
هنوز تو کوچکی نسيمایِ عينِ من!
بعدا شبی، غروبی، نزديکِ صبحِ زودی شايد ...
سرانجام تو هم فرقِ ميانِ من وُ
سکوت و دوری از دريا را خواهی فهميد،
حالا بخواب ...!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
همه راست میگويند
ما هرگز فرصت نمیکنيم
تحمل از کوه وُ
صبوری از آسمان بياموزيم.
حالا سالهاست که ديگر ما
شبيه خودمان هم از خوابِ نان و خستگی
به خانه برنمیگرديم،
ما ملاحتِ يک تبسمِ بیدليل را حتی
از يادِ زندگی بردهايم.
کاری نمیشود کرد،
کبوتر دور وُ
کلمه تاريک وُ
زندگی، عطرِ غليظ کبريت سوختهای است
که ديگر برای اين چراغِ بیچرا مُرده
کاری نخواهد کرد.
حالا هی بیخودی بگو چرا خوابت نمیآيد!
میگويم خوابم نمیآيد
نگاه میکنی
ساعت پنجونيم صبح سهشنبه است،
فقط سکوت، سوال، ماه
پَرده، خستگی، ملال.
احساس میکنی از گفتوگوی بُريدهبُريدهی ديگران
چيزِ روشنی دستگيرِ اين شبِ شکسته نمیشود!
شناسنامهام را ورق میزنم،
جويدهجويده چيزی به ياد میآورم،
سالها پيش
مرا به دريا بردند
گفتند همينجا
رو به قبلهی گريههای بلندِ باد بنشين و
ذرهذره و بیچرا بمير!
و من مرده بودم
او مرده بود
و ديگر او
هرگز به آن گهوارهی شکسته باز نيامد.
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
مايل به زندگی
آيا تنها در تاريکیِ شب است
که ما
از خواندنِ حتی يک ترانهی ساده هم میترسيم؟
من که از سکوتِ فهميدهی مردمان سوالی نکردهام!
چرا هميشه وقتِ سلام و ديدهبوسی ما تنگ است؟
چرا هميشه دل درخت و خانه وُ
گريههای ما تنگ است؟
پس تبسمِ آسمانِ بیکبوتر با کيست؟
تکليفِ ترانههای مخفیِ ما با کيست؟
تولدِ يک شکوفهی ناشی در شامِ اولِ آذرماه،
يا لااقل علاقه به همين آدمی
به هر چه که مايل به زندگیست ...؟!
چه میدانم!
ما ابرهای آسودهی بسياری ديدهايم
که عزادارِ اندوهِ تشنگان آمدهاند،
از سيبِ سوخته و انارِ خشکيده خبر دادهاند،
رفتهاند، بارانِ بادآورده را نيز
بیخواب و خاطره با خود بردهاند ...
چه بايد کرد!
حالا مجبوريم به خاطرِ يک پيالهی آب
هی آهسته از طعمِ ترس و از ترانهی تشنگی سخن بگوييم.
حالا مجبوريم برويم بالایِ بیراهِ کوهی دور
تعبيرِ تازهای از خوابِ سيمرغ وُ
سکوتِ ستاره بياوريم.
میگويند کنارِ کمانهی رود و
بالایِ بُنبستِ آب،
ديگر از شهرِ هزار دروازهی دريا
خبری نيست که نيست!
فقط ای کاش
توتبُنانِ پير وُ
پيلههای سايهنشين میدانستند
که در پريشانیِ اين همه سکوت
هيچ آفتابی اهلِ پاسخ به زمزمه نيست!
اينجا تمامِ داراییِ دريا
همين سکوتِ بیسوالِ آب وُ
خوابِ آسمانی ابریست.
اينجا تمامِ عريانیِ محجوبِ آينه
همين شرطِ قشنگِ بوسه
در گشودنِ دکمه از پيشبندِ پيراهن است،
ورنه ما عمریست
پَر بَستهی همين درخت وُ
غمخوارِ همين خانه وُ
گروگانِ همين گريهايم.
ديگر چه جای سوال و ستاره و سيمرغ،
ديگر چه جای شب و آسمان و سکوت ...!؟
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
حسِ خوشوَرا
چه احوالِ خوشی دارد اين پسينِ بیپايان،
جای پای پروانه
بر پيشانیِ خيسِ نسترن پيداست،
برقِ عجيبی میزند اين قوسِ آب،
انگار من از حواسِ روشنِ بابونه
با بوی خاک آشناترم.
میفهمم اين بنفشهی خوابآلود
چرا از آفتابِ آسوده بهانه میگيرد،
فقط سکوت
بُهتِ لطيف علف
سراپردههای باد
حسِ خوشوَرا،
و راه ... که نه معلومِ رفتن است وُ
نه پيدای آمدن!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
01-10-2011
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
خانه و جهان
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا ...
عصرهای آسودهی بیسوال
عصرهای ساکتِ يعنی چه اين کوچه، اين چراغ،
يعنی چه اين هوا، حوصله، گفتوگو!
پنجرهها، بسته،
مغازهها، تعطيل،
مردمان، خاموش!
فقط انگار عدهای بیآب و آينه میآيند
پياده و پنهان از پيچ کوچه میگذرند
میروند رو به جهتهای بیدليل.
من در خانه قدم میزنم
سيگار میکشم
و هی رو به همان جهتهای بیدليل نگاه میکنم.
سنجاقسری کهنه بر پيشخوانِ آينه،
پيالهی آبی بر ايوانِ آذرماه،
چتری شکسته در گنجهی قديمی،
و يک جفت کفش زنانه در پاگردِ پلهها،
فقط باد میآيد،
بالشِ خاموشِ گريه
از عطرِ غايبِ تو غمگين است.
پس کليد اين گنجه را کجا جا نهادهام
چرا اين همه خسته از رفتن و
بیقرارِ همين چهکنمهای بیچراغ ...؟
ديگر هيچ ترانهای به يادم نمیآيد،
بايد بروم
مشقهای شبِ جريمهی ما
سنگين است،
کوچه پيدا
کبوتر پيدا
آسمان ... پيدا نيست!
بر ديوار مشرف به درهای دور ... نوشتهاند:
"۵=۲+۲ به کسی چه مربوط!"
باد میآيد
دستمالی با چند نقطهی سپيد
در سايهروشنِ خيس جاده تکان میخورد،
باد، بند رختِ کهنه را بُريده است،
من در خانهام
قدم میزنم
سيگار میکشم
و هی رو به جهتهای بیدليل نگاه میکنم.
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا ...
عصرهای آسودهی بیسوال،
کليد، گنجه، چتر، چلواری سپيد،
يکی دو سطر ترانه و
چند نقطهچينِ ترسيده ...!
انگار قرار است عدهای آشنا
از دامنههای دور از دستِ گريه بيايند،
پيالههای شکسته، کبوتر، کلمه
تشنگی، و نمیدانم اصلا ...
بايد برويم
اينجا از ما سوال میشود:
وقتی که سيب از درخت میافتد
چرا سيب از درخت افتاده است!؟
چقدر تنها و تشنهام!
عصرهای عجيب
عصرهای عجالتا
عصرهای آسودهی بیسوال
و ماه، ماهِ زودرسِ اين آسمان عجيب!
چطور تمامت کنم ای ترانهی بیقرار!؟
دارد صبح میشود
صدای گشودنِ کرکرهها،
عبور آدميان،
صدای حيرتِ سلام،
و من که کُنج اين خانه هنوز
از عصرِ آب و آينه سخن میگويم:
سيب که از درخت میافتد
فقط علامتِ روشنِ چيزی رسيدن است
بيا ... اين هم کليد و آواز آينه،
برداريد، برويد چترهاتان را بياوريد،
به زودی باران خواهد آمد!
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
|
|
مجوز های ارسال و ویرایش
|
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد
|
|
|
اکنون ساعت 08:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.
|