بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-17-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Post كوچك زيباست

نگاهي به «اين سوي رودخانه اïدر» نوشته يوديت هرمان

وقتي كتابي از يك نويسنده ناآشنا مي خوانيم بيشتر از آنكه تيراژ كتاب و تعريف و تمجيدهاي مترجم مهم باشد، خود متن است كه بايد از خودش بگويد و خواننده را روي صندلي اش نگه دارد. خانم يوديت هرمان از اين نظر، نويسنده بزرگي است: نه به اين خاطر كه جوايز زيادي برده و حتي كار اولش به هفده زبان ترجمه شده، بلكه خود كتاب با تمام پستي بلندي هاي ترجمه اش، نشان دهنده نگاه نافذ نويسنده اش به جهان، انسان و وضعيت رابطه اين دو در دنياي امروز است.

نثر هرمان درست مثل داستان هايش ساده است، حرفش را ساده و روان مي زند، اهل بازي هاي فرمي و كلامي نيست، ادا و اصول ندارد، سعي نمي كند براي گفتن چيزي يا تصويري خواننده را گيج كند و مهارتش را به رخ بكشد (چيزي در ادبيات كلاسيك شده دنيا و در ادبيات فاكنرزده ما...) آنقدر ساده از مسائل پيچيده روابط آدم ها و زندگي حرف مي زند كه هر كسي با خواندن داستان هايش احساس مي كند كه او هم مي تواند بنويسد. او به همين سادگي خواننده را به عمق فاجعه مي برد و تا پايان آن قدر غرق در تصاوير و لحظات ناب مي كند كه براي دقايقي نمي تواني از جايت تكان بخوري، يا داستان بعدي را شروع كني.

شخصيت هاي داستان هاي هرمان زياد حرف نمي زنند و از چيزي شكايت نمي كنند، نه قهرمانند و نه ضدقهرمان، همه چيز در داستان هايش خاكستري است: شخصيت، تصاوير، فضاسازي. آنها نه از چيزي دلگيرند كه شكايت كنند و نه از چيزي خوشحال كه ذوق زده شوند: شخصيت هايي كه مانند نسل امروز نه آرماني دارند و نه خواستار تغييري در خودشان يا زندگي شان هستند. آنها با آگاهي از پوچي و بي معنايي جهان، هيچ چيز را جدي نمي گيرند، حتي خودشان را. كتاب «اين سوي رودخانه اïدر» شامل پنج داستان است: داستان اول به نام «هيچ جز ارواح» يكي از بهترين داستان هاي مجموعه است. پسر و دختري كه روابط سردي بين شان حاكم است و خودشان هم نمي دانند چرا با هم هستند و چه رابطه يي مي خواهند با هم داشته باشند، با يك فورد رنجر همراه با يك پيت بنزين، يك باكس سيگار، چند تا سيب و نان، مي خواهند از شرق به غرب امريكا سفر كنند ولي در شهر آوستين ميان صحراي نوادا مي ايستند و...

هرمان با همين تصاوير كوچك و زيبا، در ميان سردي و پوچي روابط نويد زندگي مي دهد: زندگي كه وقتي فهميدي يك خالي بي معنا و پوچ است مي توان دل به زيبايي هاي كوچك آن بست و زنده بود. مثل شخصيت بادي كه اين جهان كسالت آور را، زني كه چاق و زشت مي شود و بياباني كه پوستت را مي سوزاند، با چيزهايي مثل بچه و شام دسته جمعي فراموش مي كند.

داستان دوم «اين سوي رودخانه اïدر» است. داستان كوبرلينگ، مرد تنهايي كه گذشته اش، امروزش را ساخته است. او تپه يي خاكي وسط باغش ساخته تا روي آن بايستد و اطرافش را ببيند: رودخانه را و جريانش و همه چيزهايي كه در آن سوي رودخانه جاري است.

داستان سوم «مرجان هاي سرخ» يكي از داستان هاي غريب اين مجموعه است. داستان از سه نسل قبل شروع مي شود: زماني كه مادر مادربزرگ و پدر پدربزرگ راوي در روسيه هستند و روابط سردي با يكديگر دارند. در آنجا مادر مادربزرگش يك دستبند مرجان سرخ از مردي كه دوستش دارد مي گيرد. شوهرش وقتي از موضوع خبردار مي شود نزد آن مرد مي رود، ولي كشته مي شود و مادر مادربزرگ به آلمان برمي گردد. حالادستبند به دست راوي است و او از عدم ارتباط با معشوقش (كه همان نتيجه مرد روسي است) رنج مي برد.

در داستان چهارم «دوربين» ما باز هم با يك رابطه سرد مواجهيم: رابطه يي كه شايد نسبت به بقيه كمي پيچيده تر و روانشناختي تر است. راوي دختري است كه با يك هنرمند زشت و قدكوتاه دوست است و خودش هم نمي داند چرا او را انتخاب كرده و چه مي خواهد. (راستي واقعاً زن ها چه مي خواهند؟)

و در داستان آخر «پايان چيزي» راوي دختري است كه در كافه نشسته و مخاطبي نامعلوم دارد. او قصه مادربزرگش را تعريف مي كند كه در روزهاي آخر عمرش در چه شرايطي مي زيسته و چگونه بوده. داستان از طنز سياهي برخوردار است. ما همانطور كه از رفتارهاي او به خنده مي افتيم در همان حال مي دانيم كه با تراژدي يك زندگي مواجهيم.

هرمان شخصيت هاي زنش را به بهترين شكل مي شناسد و با قدرت تمام مي سازد، مردانش همه ساكتند و حرف نمي زنند، هيچ شغلي ندارند. شايد او اينگونه آنها را ستايش مي كند: با مجهول بودن، خسته بودن، پوچ بودن، بي حوصله و بي خيال بودن.

داستان هاي هرمان چه از نظر فضا و روايت و چه از نظر شخصيت ها، نزديكي زيادي به هم دارد و شايد حتي بتواند بعد از پايان آن نگرشي رمان گونه به خواننده اش دهد. شايد درست به همين خاطر است كه تعريف و تمجيد هايي كه نثار هر كدام از داستان ها و تصاوير شده، نزديكي زيادي به يكديگر دارند. ولي در هر صورت به نظر من او نماد و حضور زنده هنرمندي است كه جهان را دوباره آفريده و به زيستن در اين جهان معني داده است.
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 09:11 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها