بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > شعر

شعر در این بخش اشعار گوناگون و مباحث مربوط به شعر قرار دارد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #51  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Wink مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

پرواز را به خاطر بسپار** پرنده مردني است
از وبلاگ پرنس پلوتون در بلاگفا
چند وقت پیش تو تابستون .. من دنبال مطالبی از کارو بودم.. توی نت متوجه ی فوت کارو شدم..... خیلی دپ شدم.... نشد .. یعنی با خودم کنار نیومدم... که در اون لحظه برای فوتش مطلبی بزنم... کارو همیشه برای من زنده ست.....
کارو بهترین شاعر و نویسنده یی بود که تونستم احساسات گم شده ام رو توی نوشته هاش پیدا کنم.....
مرگ و زندگی ...

ببار ای نم نم باران
زمین خشک را تر کن
سرود زندگی سر کن
دلم تنگه ...


کارو هم رفت .. چقدر بی سر و صدا ! ... حتی من که اینقدر دوستش دارم بعد این مدت متوجه شدم ! ... هر چی سرچ کردم.. نتونستم زمان دقیق مرگ کارو را پیدا کنم!!!!!.. فقط انگار اول تابستون(تیر ماه) امسال فوت کرده... اخه مثلا یه شاعر و نویسنده ی بزرگ از دنیا رفته .. اما حتی توی یکی از سایت ها هم از مراسم.. و زمان مرگش چیزی ننوشتن... فقط به تعداد انگشت شمار توی وب های دوستاران کارو از خبر فوتش نوشتن.. واقعا متاسفم.....((راستی شاید مهم نباشه ..اما کارو برادر ویگن -خواننده- بود))
سالها پیش .. سال ۳۳ اینجوری در مورد مرگش نوشت :
هنوز کاملا" در قبر زندگی خودم جابجا نشده بودم که یکباره احساس کردم
دستی آشنا ، مضطرب و عصبانی سنگ قبرم را می کوبد .. لحظه ای بعد ،
روح سرگردانم با دیدگان اشک آلود ، از لابلای خاک قبر به کنارم غلطید !
بدون هیچ گفتگو ، دستم را گرفت و از زیر خاک بیرونم کشید ، نگاهی به
سنگ قبر افکنده گفت : ببین ! این بشر دروغگو و جنایت کار ! حتی پس از
مرگ تو هم به حقیقت آنچه مربوط به توست پشت پا زده است ! ..
راست میگفت ! ..

بر روی سنگ قبرم نوشته بودند : « در ۱۳۰۶ متولد شد و ۱۳۳۳ مرد ..»
دروغ بود !.. سال ۱۳۰۶ ، سالی بود که من مردم ، و زندگیِ من ، پس از
سالها مرگ تحمیلی در ۱۳۳۳ شروع شد ! .. سنگ قبر را وارونه کردم تا
حقیقت را آنچنانکه بود بنویسم ، روحم با خنده گفت : « شاعر فراموش
کن این مسخره بازیها را .. به کسی چه مربوط است که تو کی آمدی و
و کی رفتی ! برو بخواب ! » .. من هم خنده کنان رفتم .. خوابیدم ، چه
خوابی ! .. چه خواب خوبی .. کاش همه می فهمیدند ! ...



__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #52  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید و وصیتنامه کارو

کارو غریب مرگ شد!
از وبلاگ پرنسس پلوتون در بلاگفا



سراینده و نویسنده «شکست سکوت» در ابدیت ساکت گشت
او، سرشک دربدری بود که بر هیچ دیده‌ای جز دیده‌ی حسرت، آشیان نداشت



از مزار بی کسی کمگشته در موج مزاران
همره باد از نشیب و از فراز کوهساران
می‌خراشد قلب صاحب مرده‌ای را سوز و سازی
سازنه، دردی، فغانی، ناله‌ای، اشک نیازی
مرغ حیران گشته‌ای در دامن شب می‌زند پر
می‌زند پر، بر در، دیوار ظلمت می‌زند سر
«از شعر بلند هذیان یک مسلول»


طبال بزن، بزن! که نابود شدم
بر «تار» غروب زندگی «پود» شدم
عمرم همه رفت خفته در کوره مرگ
آتش زده استخوان بی‌دود شدم
روزگاری که «کارو»، «شکست سکوت» را در سال ۱۳۳۴ خورشیدی در تهران منتشر کرد، به راستی سکوت مرگباری همگان را فراگرفته بود و نسل ما در عنفوان جوانی، اسیر نومیدی شده به سوی مرگ می‌تاخت. کارو شکست سکوت را که با رباعی پربار و زیبا و در عین حال پر شوری ـ که در آغاز این نوشته آمده ـ شروع کرده بود، آن را به این صورت به پایان برد:
گه چه سوز لرزه اندر سینه‌های عور
ناله گشتم واله گشتم در کران دور
گه شدم گود سرشکی بر دو چشم کور
گه سرشک تلخ عشقی بر شکست گور
پائیز ۱۳۳۴ خورشیدی
این آخرین کلام او در شکست سکوت بود، در حالی که قبل از آن با نثری زیبا مقدمه‌ای هم به عنوان وصیت نوشته و در آغاز با این چند جمله آن را به همسرش «کارمن» تقدیم کرده بود:
«کارمن» من، همسر نازنیم، این وصیت‌نامه را با هرچه آرزوی پراکنده در بیکران وجودم موج می‌زند، به تو تقدیم می‌کنم، به تو که آن قدر خوب مرا می‌فهمیدی . . . اگر پس از من، فرزند من از تو پرسید که «پدرم چه بود؟» بگو سرشک دربدری بود، که بر هیچ دیده‌ای جز دیده‌ی حسرت آشیان نداشت . . .
وصیت‌نامه او که طولانی است با رسایی کلام کارو ـ که آن زمان ویژگی کار خودش را داشت ـ ادامه یافته به این صورت به پایان می‌رسد:
و خانه بدوشان همه خاموش شدند . . . و لاشه‌ی مرا در قبرستانی که هیچ کدام از قبرها سنگ نداشتند، خاک کردند . . . و این بر طبق وصیت من بود. وصیتی که کردم . . . وصیتی که می‌کنم: اگر بنا باشد مرا، پس از مرگ من، به خاک بسپارید، بگذارید میهمان جاودانی قبرستانی باشم، که هیچ کدام از قبرها سنگ ندارند.
چون می‌دانم که پس از مرگ من، بالاخره یک روز انسانی پیدا خواهد شد که چند قطره اشک، به خاطر شاعری که در دویست و هشتاد و دو سالگی، در عین دیوانگی، جان کند، چند قطره اشک بریزد. اگر بر قبر من سنگی وجود داشته باشد، این اشک‌ها، مستقیما بر خاک من فرو خواهد ریخت . . . ولی اگر نداشته باشد ممکن است اشتباها بر سر قبر گمنامی ریخته شوند، که هنگام مرگ و پس از مرگ خویش، هیچ کس را برای گریه کردن نداشت! و من سراسر زندگی خود را فدای همین قبیل انسان‌ها کردم و برای پیدا کردن سعادت گمشده‌ای آن‌ها.
یکی دو هفته است که کارو در ایالت امریکا یعنی سرزمینی که بزرگ‌ترین گروه ایرانیان مقیم خارج از کشور را در خود جای داده، دیده از جهان بست و تا آن جا که شنیده و خواندم ـ هرچند میزان خواندنی‌هایم محدود و شنیدنی‌ها و دیدنی‌هایم محدودتر است، زیرا نه دیش برای تماشای برنامه‌های تلویزیونی دارم و نه وقت و حال و حوصله‌ای که روزی چند ساعت پشت کامپیوتر بنشینم، به سایت‌ها پر بزنم و روزنامه‌ها را بخوانم ـ مرگش بی‌سروصدا بود. من هم از زبان شنونده‌ای در برنامه تلویزیونی آقای میبدی شنیدم، هرچند ایشان هم به قول خودش دوست نداشت از مرگ‌ومیر سخن بگوید ولو این که اعلام کرد با کارو دوست بوده و بیت شعری از او را هم زیر لب زمزمه کرد.
تا زمانی هم که زنده بود کمتر از او خبری بود و تنها یک نوبت در برنامه خانم مولود زهتاب در رادیو صدای ایران حضور داشت، آن هم با گفت‌وگویی طولانی که خیلی جالب و در خور کارو نبود. البته اجرا کننده مسلط و مطلع هم به این نکته توجه داشت و در عین حال که کارو را احترام بسیار می‌کردکوشش داشت که برنامه را به درستی هدایت کند و به پایان ببرد که برد. به هر تقدیر و به این دلیل در پیشانی نوشت از غریب مرگ شدن کارو خبر دادم که گمان دارم چنین بوده است. امیدوارم و البته احتمال بسیار می‌دهم برابر وصیت و آروزوهایش ـ که در پایان کتاب شکست سکوت آمده ـ در یک قبرستان بی‌نام و نشان به خاک رفته باشد و کسی را هم که بر قبر او اشکی بیفشاند نداشته است!
اگر جز این بود، بالاخره برای کارو و به نام او هم سروصدایی بلند می‌شد و مراسم و آئینی برپا می‌گردید و تعدادی سخنران همیشه آماده برای ابراز وجود، داد سخن می‌دادند. کسانی که روزگاری آرزو داشتند ساعتی با کاروی شاعر و قهرمان بنشینند و اگر دست ایشان را می‌فشرد، فخر می‌فروختند و افتخار می‌کردند.
من با کارو به آن صورت آشنایی و دوستی و تماس نداشتم و تنها از طریق شعرهایش با او آشنا شدم که در سال‌های آخر دهه بیست‌ودو سال اول دهه سی خورشیدی دست به دست می‌گشت و دهان به دهان نقل می‌شد و در جمع مبارزان جوان چون سرود خاص رزم پا برهنه‌ها، طنین‌افکن بود. بعد از آن کتاب شکست سکوت او در پائیز سال ۱۳۳۴ منتشر شد، درست زمانی که به قول زنده یاد اخوان ثالث نفس در سینه‌ها حبس و سرها در گریبان بود.
کارو در نخستین صفحه آن کتاب، خواننده ناشناس را مورد خطاب قرار داده می‌نویسد:
«شکست سکوت» مجموعه‌ای است از ناله‌های پراکنده من که اکثرا در ماه‌های اخیر، در مجلات پایتخت انعکاس یافته است . . من خود مقدمه‌ای براین مجموعه ننوشتم! و از هیچ کدام از استادان مسلم این زمان، که به من لطف دارند، نخواستم که مقدمه‌ای بنویسند. هر خواننده، پس از مطالعه کتاب، هر مقدمه‌ای را که بهتر تشخیص داده با درنظر گرفتن زمان و مکان پشت این صفحه بنویسد! پائیز ۱۳۳۴
اشاره کارو در همین مقدمه کوتاه یک دنیا معنا داشت که همه در گوشی یادآوری می‌کردند. آن جا که نوشته است: با درنظر گرفتن زمان و مکان خودتان مقدمه‌ای بر این کتاب بنویسید.
ابوالقاسم صدارت هم که گویی مدیر یا نماینده مدیر سازمان مرجان است ـ مؤسسه‌ای که کتاب کارو را منتشر کرد ـ تحت عنوان سخنی که می‌توان درباره‌ی «سازمان مرجان» و «کارو» گفت دو صفحه مطلب دارد که نظیر تیتر نوشته‌اش ایهام و اشاره‌های قابل درکی دارد که آن روزگاران نقل مجالس سر در گریبان‌ها بود.
صدارت با عنوان: سخنی که می‌توان درباره سازمان مرجان و کارو گفت! و این که سازمان مرجان پنج سال فعال بوده ـ ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۴ یعنی دو سال پیش و دو سال بعد از وقایع ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ خورشیدی ـ و با اشکالات و کارشکنی‌هایی روبرو بوده و خوانندگان از آن‌ها اطلاع دارند، چاپ بخشی از آثار کارو را که نوا و خامه‌ی او از احتیاجات و دردهای اجتماع الهام می‌گیرد و آثارش از محرومیت‌های انسان‌های رنجدیده و زجر کشیده به وجود می‌آید و نوشته‌ها و اشعارش ناله‌ی مظلومان و شکوه‌ی محرومان است، داد سخن داده بود!
ناشر کتاب در مورد کارو می‌نویسد: آثار کارو کم نظیر و معرف طبع روان و اندیشه و تحلیل «بلکه حقیقت» اوست. کارو کوشش می‌کند حس یاس و ناامیدی را از دل‌های افرادی که جز رنج و زحمت چیزی نصیبشان نشده، دور کرده آنان را به ادامه کوشش و استقامت در راه بهتر زیستن دعوت کند و با نوشته‌های خود، طی این راه دشوار و پر خم و پیچ را آسان سازد.
متأسفانه ناشر بیوگرافی کوتاهی از کارو ارائه نداده و مطلبی درباره او ننوشته و من هم چیزی به خاطر ندارم که گذشت نیم قرن گرد پیری بر سرم نشانده و حافظه را هم یارای کمک کردن نیست. تنها به خاطر دارم که کارو را سال‌های بعد چند نوبت در رادیو دیدم و آن روزها شنیدم برادر تنی «ویگن» خواننده جاز است که آن ایام کارش گل کرده و سخت مطرح بود و عکس کارو که گوشه‌ای گزیده و گویا به کار تهیه فیلم مستند برای تلویزیون مشغول بود.
اما همان ناشر یادآور شده بود: آثار کارو معرف عالی‌ترین درجات بشری است و فداکاری و ازخود گذشتگی‌اش به قدری ساده و آشکار است که دوست و دشمن را به تحسین وا می‌داد و ما با نوشتن این چند سطر نمی‌توانیم و نخواهیم توانست از عهده‌ای معرفی او برآییم. اما می‌توانیم قول بدهیم در آتیه‌ی نزدیک بیوگرافی کامل کارو را که خواندنی است با شاهکارهای دیگرش به نام: «نامه‌ها، خاطرات، گورکن» تقدیم کنیم. کاری که به گمان من یا انجام نشد و اگر شد من از آن بی‌خبر ماندم که این هم بعید است زیرا کارو با شعرهای نابش همشه در دل من جایی خاصی داشت تا آن جا که در بسیاری از نخستین سرودها از او الهام گرفته‌ام.
کتاب شکست سکوت کارو که پس از نیم قرن هنوز همدم من و اینک روبرویم نشسته پر از طرح‌های سیاه و سپیدی است که اغلب نام جورج یا بهرامی را دربر دارد، هرچند تعدادی فاقد نام نیز هست. در ضمن چندین تصویر زیبا از شاهکارهای جهانی هم دارد مثل، تابلو آهنگی در سکوت اثر رانبراند، حدود جوانی، اثر آنترنلودمسینا و یکی از شاهکارهای راقائیل.
شعر هذیان یک مسلول کارو آن ایام خیلی شهرت داشت که بندی از آن در صدر مطلب آمد و اینک بخش دیگری از آن اثر به یاد ماندنی:
آخر ای مادر زمانی من جوانی شاد بودم
سر به سر دنیا اگر غم بود من فریاد بودم
هرچه دل می‌خواست در انجام آن آزاد بودم
صید من بودند مهرویان و من صیاد بودم
بهر صدها دختر شیرین صفت، فرهاد بودم.
درد سینه آتشم زد، اشک تر شد پیکر من
لاله‌گون شد سربه‌سر، از خون سینه بستر من
خاک گور زندگی شد، دربدر خاکستر من
پاره شد در چنگ سرفه پرده در پرده گلویم
وه چه دانی سل چها کرده است با من، من چه گویم؟
همنفس با مرگم و دنیا مرا از یاد برده
ناله‌ای هستم کنون در چنگ یا فریاد مرده
این هم قطعه کوتاهی به نام لوچ است و نمودار نثر زیبا و در عین حال پربار کارو شاعر مردمی:
دهقان پیر، با ناله می‌گفت: ارباب، آخر، درد من یکی دو تا نیست. با وجود این همه بدبختی نمی‌دانم چرا خدا هم با من لج کرده و چشم تنها دخترم را «لوچ» آفریده تا همه چیز را دو تا ببیند؟
ارباب پرخاش کرد که بدبخت چهل سال است نان مرا زهرمار می‌کنی، مگر کوری و ندیدی که چشم دختر من هم «چپ» است؟!
گفت: چرا ارباب، دیدم . . . اما . . چیزی که هست، دختر شما همه خوشبختی‌هایش را دو تا می‌بیند . . . ولی دختر من، بدبختی‌ها را . . .
در شکست سکوت کارو اشعار انقلابی او کمتر دیده می‌شود که هرچند هنوز آثاری از آزادی دوران پس از جنگ و اشغال به جای مانده بود، به سهل و سادگی هم نمی‌شد سروده‌های آن چنانی را منتشر کرد ولی بخوانید این قطعه را:
پای می‌کوبید و می‌رقصید
لیکن من،
به چشم خویش می‌بینم که می‌لرزید . .
می‌بینم که می‌لرزید و می‌ترسید:
از فریاد ظلمت کوب و بیداد افکن مردم:
که در عمق سکوت این شب پر اضطراب
و ساکت و فانی
خبرها دارد از فردای شورانگیز انسانی
و من، هرچند مثل سایر رزمندگان راه آزادی
کنون خاموش و دربندم!
ولی هرگز به روی چون شما ـ
غارتگران فکر انسانی،
نمی‌خندم! . . .
یاد «کارو» شاعر خاکی و مردمی گرامی باد
که هر که بود، عاشق ستمدیدگان به شمار می‌رفت و تسلیم صاحبان زر و زور و تزویر نمی‌شد.


ارادتمند... امیر عباس... بچه تهرانپارس!!
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #53  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

ویرانه
شبي مست ومستانه مي گذشتم از ويرانه اي...!!
در سياهي چشم مستم خيره شد بر خانه اي
نرم نرمک رفتم تا لب پنجره اي
صحنه اي ديدم دلم سوخت چون پر پروانه اي ...
پدري کور و فلج افتاده اندر گوشه اي
مادري مات وپريشان همچون ديوانه اي!...
پسرک از سوز سرما دندان به هم ميفشارد
دختري مشغول عيش با مرد بيگانه اي
چون به شد فارغ از عيش ونوش آن مرد پليد...
دست اندر جيب برد وداد از ان همه پول درشت چند دانه اي
با خود خوردم قسم تا به بعد ازاين
نروم مست مستانه سوي هر ويرانه اي
که در اين خانه دختري مي فروشد
عفتش را بهر نان خانه اي


__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #54  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

مرگ ماهيگير
آسمان ميگريست ...
و بادها شيون كنان فرياد مي كشيدند : بريز ! ... اي آسمان ، اشك بريز!بريز كه هر يك قطره اشك تو در بيكران زمين ، ستوني بر بناي زندگيست .
و آسمان ميگريست.... ميگريست ...
در پهنه ي كران ناپديد آسمان ، جز ناله ي زائيده از برآشفتگي اشكهاي بي امان و عصيان ابر هاي سر گردان خبري نبود...
و دريا ، در كشاكش انقلاب امواح ديوانه ، همچنان ي بي پايان مرگ صيادان بي پناه را ، مي سرود ...
و در ساحل سر سام گرفته ي درياي بيكرانه ، ماهيگير ، تور پاره پاره به شانه ، خود را براي يك سفر شوم شبانه ، آماده ميكرد ...
«2»
آسمان ميگريست ....
و ماهيگير ، اسير قهر آشتي ناپذير آشمانها ! قهري كه از يك مرگ نا بهنگام داستانها داشت تور صد پاره خود را – به قصد درو كردن ماهي – به دل هزار پاره دريا ميكاشت ...
ساحل ، از ساعتها پيش ، در ظلمت يك مسافت طي شده ، گم شده بود .
وآنطرفتر ساحل ؛ در تنگناي يك كلبه ي محقر ، هم آغوش با يك زندگي فراموش شده ي مطرود ، دست كوچك دختري چهار ساله ، و ديده نگران همسري با نگاه تب آلود ،
نگران بازگشت ماهيگير بود ...
ودريا همچنان حماسه ي بي پايان مرگ صيادان بي پناه را مي سرود ...
«3»
آسمان مي گريست ...
و هنگامي كه ماهيگير ، به خاطر نان خانواده مختصري كه داشت ، پاي شگننده ي مرگ را به زنجير امواج درياي مست مي بست ...
در آنطرف ساحل ، سكوت كلبه ماهيگير را ، ناله شبگير دختر چهار ساله اش ، آهسته در هم شكست ؛
دخترك در حالي كه با نگاه نگران ، در چهار سوي كلبه بي پدر خويش ميگشت :
با ناله اي حزين از مادرش مي پرسيد : كه :« ماما ...بابا جونم ....بر نگشت ؟!»
در حقيقت او پرا نمي خواست ...
او ماهي كو چكي را مي خواست كه پدرش هر شب – پس از مزاجعت از سفرهاي شبانه ي دريا به او ، به دختر نازنينش ، هديه ميكرد ...
و تا سپيده صبح ، دخترك بينوا ، با نگاه بيگناه ، پي بابا جونش مي گشت .
وتا سپيده صبح ، بابا جون دخترك ، ماهيگير بي پناه ، از دريا برنگشت ...
«4»
چند ساعتي بود كه ديگر :
آسمان نمي گريست ... ودريا خاموش بود...
بادهاي سرگردان خوابيده بودند ...
طوفان هم خوابيده بود ...
و آفتاب ، ساعتها پيش ، طومار حكومت شاعرانه ي ماه را ، در بسيط افلاك ،
در هم نورديده بود ...
و از ساعتها پيش ، همسر تيره بخت ماهيگير، دختر چهار ساله اش به دوش در بسيط ساكت و ماتم زده ي دريا ، ساحل به ساحل ، سراغ همسر گمشده اش را ميگرفت ...
و در يا در مقابل استغاثه ي زن تيره بخت ، بطور وحشتناكي لال شده بود ...
و سه روز و سه شب ... پي ماهيگير گشتند ... تا آنكه :
غروب سومين روز ، لاشه ي يخ بسته ي او را ،لا بلاي كفني پاره پاره كه درقاموس ماهيگيران " تور"ش مينامند ، در گوشه ي ناشناسي از سواحل آشنا ، يافتند
و در بساط او ، همراه با جسدش ، جز يك ماهي كوچك كه لابلاي مشت يخ زده اش جان مي كند ، هيچ نيافتند .




__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #55  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

ایزابل...
گریه کنید !... گریه کنید ای خاطرات گذشته ، ای خاطرات دوران از یاد رفته جوانی ، ای اشکهای پنهانی ، گریه کنید ، ایزابل من رفت .... ایزابل من مرد...

نمیتوانم ! باور کنید ، هیچ نمیتوانم او را . خودش را نه ، همه آنچه او در پریشانی نگاه پریشانش برای من ، و بالاتر از من ! برای قلب دیوانه پرست من ، داشت ، فراموش کنم.

امشب هم مثل هر شب ، قلبم به یادزندگی شاعرانه ای که با او داشتم ، همانطور ساده ، پاچه پارچه فرو می ریزد .

از دور ، نمی دانم چقدر دور ، ناله های سرگردان پیانویی تار و پود وجود وحشی و منقلبم را به لرزه انداخته است ، نمی دانم انگشتان کدام انسان دلشکسته ایست که در کشاکش امواج شرنگ آلوده ی این ناله های جگر سوز ، لابلای دندانه های پریده رنگ پیانو ، پی گمشده ی بخت برگشته ی خویش می گردد ...

سوز ناله های پیانو : جان زندگی صاحب مرده ام را به لب مزار آرزو ها ی بخاک سپرده ام رسانیده ..! یک مشت اشک پراکنده در گوشه و کنار دیدگان شب زنده دارم ، بیداد میکنند. مدتها با آهنگ پیانو ساکت و در هم کوفته اشک می ریزم ...آنوقت ... دلم می خواهد فریاد بکشم ، و فرمان دلم را بلا اراده انجام دهم !

شوپن ...آخ شوپن ! ناله مکن ....اشک مریز ؛ دیوانه شدم ....مردم...بیچاره شدم...شوپن !

یکباره ناله ی پیانو در تیرگی شب سرسام گرفته خاموش میشود و اشکهای من ... اشکهای وحشت زده و گیج من هم ، همراه با واپسین ناله ی پیانو ، در پریدگی رنگ گونه های مرطوب و رنگ پریده ام می میرند....

تنها ، یک قطره اشک ، یک قطره اشک دل افسرده ، در گوشه ی چشمم لنگر انداخته و هیچ خیال فرو ریختن ندارد ، فکر میکنم شاید دلش شکسته است از اینکه همه آن اشکها با آهنگ پیانو مردند ، ولی او باید در دامن سکوت بدون هیچگونه تشریفات بمیرد ..

دلم هیچ نمی خواهد که قلب آخرین قطره ی اشک دل شوریده ام را بشکنم ..با دستمال سپیدم ، که تنها یادگار «او»ست ، آهسته پاکش می کنم ...آنوقت ...آنوقت هیچ ! جنون ! جنون مرگ ... مرگ عشق نا تمامی که همانطور نا تمام ماند ... با اشک گمشده در دستمال سپیدم حرف می زنم : ببین ! ... تو خودت دیدی که همه ی آن اشکها بدون کفن مردند ...ولی تو ...؟...!

کفن آخرین قطره اشکم ، دستمال سپیدم را ، که تنها یادگار « او» ست دیوانه وار در پارچه ی سیاهی می پیچم ، و تابوت اشکم را به امواج آسمان نورد بادها می سپارم ، ببرید بادها ! ببریر . این تابوت ، آرامگاه متحرک قلب در هم شکسته ایست که آغشته به اشک و خون ، زیر پای ناکامی ، ناله کنان جان داد ...

و بادها به خاطر من ! به خاطر قلب شکسته ی من ، ناله سر دادندو ناله ی بادها همه آسمانها را که پناهگاه ناله های بی پناه من بودند به گریه انداخت ..

من در تلاطم امواج آشفته ی سرشک طوفانی آسمانها ، زندگی خود را دیدم که سر افکنده و پریشان حال ، دست وپا زد و مرد !.. من دلم برای زندگی جوانمرده ام نسوخت ، دلم برای قلب تیره بخت بیچاره ام سوخت ، که در آخرین لحظه ی زندگی اهمت زده و محنت باری که داشت ، نومیدانه فریاد کشید :

ایزابل!...

آخ ....

ایزا......

بل ........

__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #56  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

فرياد فرياد



فرياد از اين دوران تار تيره فرجام.

اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر :

خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام !

فرياد ! فرياد !

از دامن يخ بسته ومتروك الوند

تا بيكران ساحل مفلوك كارون

هر جا كه اشكي مرده بر تابوت يك عشق.

هر جا كه قلبي زنده مدفون گشته در خون....

هر جا كه اه بيكس اوارگيها ....

دل ميشكافد در خم پس كوچه ي مرگ :

در سينه بي صاحب يك طفل محزون...

هر جا كه ديروزش ، غم افزا حسرتي تلخ:

بر ديده بد بخت فرداست ...

هر جا كه روزش ، انعكاسي وحشت انگيز :

از سيون تك سرفه ي خونين شبهاست .

يا جان انساني به ساز مطرب پول :

بازيچه اي بر سردي لب دوز لبهاست .

هر جا كه رنگ زندگي ، از چهره ي عشق :

از ترس فرداهاي ناكامي ، پريده است .

يا هستي وناموس فرزندان زحمت :

يا مال مشتي رهزن دامن دريده ست

.

يا آتش عصيان صدها كينه گيج :

در تنگ شب – در خون خاموشي طپيده ست ...

در يا به دريا .....

صحرا به صحرا – سر به سر – تا اوج افلاك :

آنسان كه من كو بيده ام بر فرق اوراق .

فرياد عصيان ، از تك دلها رميده ست

فرياد! .... فرياد !...

شامم سيه – بامم سيه – دل رفته بر باد ...

سرگشته ام در عالمي سر گشته بنياد.

كاشانه ام : سر پوش عريان سفره ي فقر

گمنامي ام : تابوت يادي رفته از ياد .

در خانه ام جز سايه بيگانه ؛ كس نيست ....

ديوانه شد ، زبس بيگانه ديدم !

بيگانه با خود ! بسكه خود " ديوانه " ديدم !

پروردگارا !

پس مشعل عصيان دهر افروز من كو ؟

فرداي ظلمت سوز من كو؟ روز من كو ؟

فرياد افلاك افكن ديروز من كو ؟

رفتند !....مردند؟!

فرياد !....فرياد!....

اي زندگيها ...! اي آرزوها ...!

اي آرزو گم كرده خيل بينوايان !

اي آشنايان !

اي آسمانها ! ابرها ! دنيا ! خدايان !

عمرم تبه شد ،هيچ شد ، افسانه شد ، واي !

آخر بگوييد !

بر هم دريد اين پرده ي تاريك ابهام !

كشكول نا چاري به دست و واژگون پشت :

تا كي پي تك دانه اي : پا بند صد دام !؟

تا ستك پي سايه بيگانه برسر :

لب بسته – سرگردان ، ز سر سامي بسر سام؟!

فرياد...! فرياد.....!

فرياد از اين شام سيه كام سيه فام !

فرياد از اين شهر!....فرياد از اين دهر!

فرياد از اين دوران تار تيره فرجام ؟

اين تيره دوراني كه خورشيد از پس ابر



خون ميفشاند – جاي مي – بر جام ايام !

فرياد ...! فرياد ...!

آري ! بدينسان تلخ وطوفانزا و مرموز...

هر جا و هر روز...

پيچيده وحشت گستر اين فرياد جانسوز !

ليكن شما ، تك شاعران پنبه در گوش

بازيگران نيمه شبهاي گنه پوش ...

محبوب افيون آفريده ، تنگ آغوش ...

در انعكاس شكوه ها ، خاموش ، مرديد ؟!

آخر... خداوندان افسونهاي مطرود !

سرگشتگان وادي دلهاي مفقود...!

تا كي اسير « خاطرات عشق ديرين » !؟

مجنون صدها ليلي وهم آفريده ....

فرهاد افسون تيشه ي افيون ليلي ؟!

تا كي چنين كوبيده روح و منگ و مفقود،

بيقد و بيعار .

در خلوت تار خرابات تبهكار.

اعصابتان محكوم تخدير موقت.

احساس صاحب مرده تان بازيچه ي ياد ...

افكارتان سر گشته در تاريكي محض :

در حسرت آلوده پستاني هوس باز ؟!

زيباست گر پستان دلداري كه داريد ...

دلدار از دلداده بيزاري كه داريد...

آخر ، چه ربطي با هزاران طفل بي شير

يا صد هزاران عصمت آواره دارد ؟!

اي خاك عالم بر سر آن قلب شاعر...

آن شاعر قلب...

كاندر بسيط اين جهان بيكرانه ....

دل بر خم ابروي دلداري سپارد!

شاعر؟! چرا شاعر! چه شاعر! هرزه گويان !

كور است و بيگانه ست با اين ملك و ملت ،

جاني ست هر كس كاندر اين شام تبهكار!

اين تيره قبرستان انسانهاي محروم ...

با علم بر بدبختي اين ملك بدبخت ...

بر پيكر نا كامي اين قوم ناكام :

رقصان به افسون مي و مسحور افيون:

گيرد زياري كام وبر ياري دهد كام !

من شاعر عصيان انسانهاي عاصي .

افسون شكن ناقوس دنياي فسانه .

دردي كش مي خانه آزرده بختان.

مطرود درگاه خدايان زمانه ...

تا ظلمت افكن صبح فردا زاي فردا :

در خدمت اين شكوه هاي بيكرانه...

چون آسماني ، طايري ، ابر آشيانه ...

با هر كلام و هر طنين و هر ترانه .

دل ميزنم – در تنگ شب – صحرا به صحرا ....

تا جويم از فرداي انساني نشانه ....

فرياد ....! فرياد....!





__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #57  
قدیمی 12-11-2007
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

مرسی امیر عزیز
عالی بود و خسته نباشی. از بقیه دوستان هم که تو این تاپیک مطلب گذاشتن ممنونم
__________________
پاسخ با نقل قول
  #58  
قدیمی 12-11-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

بازم تشكر ميكنم از همگي دوستاني كه زحمت كشيدند
من خودم با شخصيت اين شاعر گرامي آشنا نيستم متاسفانه چيزي هم ازش نخوندم
اما نوشته هاي اين تاپيك رو خواهم خوند
آيا تمام نوشته هاي اينجا از ايشونه ؟ چون بعضيهاش شعر نبود اما مشخص بود كه متون پرباريه
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
  #59  
قدیمی 12-11-2007
امیر عباس انصاری آواتار ها
امیر عباس انصاری امیر عباس انصاری آنلاین نیست.
مسئول ارشد سایت ناظر و مدیر بخش موبایل

 
تاریخ عضویت: Sep 2007
محل سکونت: تهرانپارس
نوشته ها: 8,211
سپاسها: : 8,720

6,357 سپاس در 1,362 نوشته ایشان در یکماه اخیر
Wink مجموعه اشعار کارو ... شاعر فقید

نقل قول:
نوشته اصلی توسط دانه کولانه نمایش پست ها
بازم تشكر ميكنم از همگي دوستاني كه زحمت كشيدند
من خودم با شخصيت اين شاعر گرامي آشنا نيستم متاسفانه چيزي هم ازش نخوندم
اما نوشته هاي اين تاپيك رو خواهم خوند
آيا تمام نوشته هاي اينجا از ايشونه ؟ چون بعضيهاش شعر نبود اما مشخص بود كه متون پرباريه

سنبل جان بی اندازه شرمنده کردین... متشکرم.
و بله کوروش جان این نویسنده هم شاعر و هم متن نویس و هم بیت سرا و هم تراژدی نویس و هم غمنامه نویس هستند
درحقیقت ایشان از دریچه حقیقت و فارغ از حس فانتزی و خیال پردازی به دنیا نگاه می کنند و در نگاه و متون نوشته شده ایشان حقیقت انسانی به صورتی بسیار تلخ و قابل تعمق مشهود است
اینکه کارو چرا اینقدر تلخ و سیاه می نویسد تا امروز بر من نیز نامعلوم بود .....
که زندگی نامه ایشان رو خوندم و در نهایت متوجه شدم که زاده شدن در بستری پر از محنت و بزرگ شدن در حالتی یتیم گونه و توام با فقر و نبرد با مشکلات زندگی در سنین کم عامل اینگونه سخت زیستن و تلخ دیدن و سیاه نوشتنهای کارو بوده است.
در حقیقت کارو شاید زیاد از حد به نظر سیاه و تله باشد ولی به جرات می توان گفت که متن نوشته ها و اشعارش در درون خود نمایی پر رنگ از حقیقت دارد
در کتاب شکست سکوت او حمله و کشتار سیل و ناله محرومان و بی کسان جامعه راچنان بازگو می کند که گویا خود از سیل زدگان است...
و در زندگی نامه او متوجه می شویم که ویگن برادر او در خردسالی در اثر فشار شدید آب نزدیک بوده در رودخانه غرق شود و تا مدتها تاثیر مواجهه با مرگ را در خود و زندگی خود داشته و طبعا کارو با دیدن تکه تکه سختی ها و تلخی های اینچنین در زندگی خود به حقیقتی رسیده بوده به نام زندگی تلخ
او هرگز مانند هدایت صحبت از زوال و یا خودکشی نکرد
و همیشه از زندگی و صبوری و تحمل ناملایمت و سختی ها متعدد و مبارزه با کاستی های زندگی سخن می گوید و همواره بشر ایده آلش را افرادی فقیر و نادار اما با شرف و با وجدان و بی نیاز از مخلوقات دیگر می بیند
کارو نگرشی دارد بر زندگی چونان مهاتما گاندی که اسارت قوم و ملت خود را در پنجه استبداد و امیال و هوسها وحشتناک تر و ترسناک ترین عامل پلیدی در دنیا می دید
کارو به زر و زیور فروخته شدن و از درد و رنج همنوع دوری گزیدن و به صدای ناله مردم پاسخ ندادن را پلیدی و بی صفتی انسانها می بیند
او از فقر مادی و قناعت دنیوی به عنوان نشانه انسانیت یاد می کند و از فقر معنوی و کمبود مهر و محبت به دیگران به عنوان فقر انسانی در نوع بشر....
کارو اگر چه کم زیست و کم نوشت و کم آوازه در این شهر به در کرد...
اما
با ابیات و نوشته هایش به شیوایی در دل مردم آزاد اندیش و حقیقت نگر... با حقیقتی محض و جاودان اثر کرد.

ارادتمند... امیر عباس... بچه تهرانپارس!!
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
پاسخ با نقل قول
  #60  
قدیمی 12-11-2007
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

واقعا ممنونم بابت این همه توضیح جامع و کاملت دستت درد نکنه وجب شد حتما این تاپیکو کامل بخونم
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:24 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها