بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > رمان - دانلود و خواندن

رمان - دانلود و خواندن در این بخش رمانهای با ارزش برای خواندن یا دانلود قرار میگیرند

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #29  
قدیمی 04-13-2011
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

« قسمت چهل وهفتم »

صدای زنگ تلفن چشمام رو نیمه باز کرد . دستم رو در جستجوی گوشی روی پاتختی حرکت دادم و خواب آلود پاسخ دادم :
-بفرماید .
-...
-الو
-...
-خواب دیدی ؟خیر باشه ان شاءا.. حالا بگیر بخواب .
گوشی رو گذاشتم و دوباره چشمامو بستم هنوز چند لحظه بیشتر نگذشته بود ، که تلفن دوباره زنگ خورد . نمی دونستم این کیه که این موقع شب رو واسه مردم آزاری انتخاب کرده ؟با ترسی که از گذشته تو ذهنم بود ، گوشی رو برداشتم .
-بله؟
صدای نفس های آشناش ، پاسخ سوال من بود .بی اختیار تو چشام اشک حلقه زد . با صدایی که از بغض دورگه شده بود گفتم :
-پدرام برو بخواب دیر وقته .
باصدای گرفته ای گفت :
-اگه خوابم می اومد ، که به تو زنگ نمی زدم .
با خنده گفتم :
-یعنی تو هر وقت خوابت نمی بره ، مزاحم می شی ؟
-یعنی می خوای بگی مزاحمم ؟
-شما خیلی وقته که مزاحم من و زندگیم شدید ! نمی دونستید ؟
آهی کشید و گفت :
-مگه تو مزاحم زندگی من نشدی ؟
-نه !
-چه با اطمینان حرف می زنی خودتون بهم گفتید ، به همین زودی یادتون رفت .
-پری من اون موقع....
-لازم نیست توصیح بدید . درکتون می کنم ، شاید اگه منم تو اون موقعیت بودم همین کارو می کردم .
-می شه اونقدر رسمی حرف نزنی ! یادته یه روز بهت گفتم دوست دارم همون طور که با داریوش حرف می زنی با من حرف بزنی ولی الان انگار باید بگم که دوست دارم رفتارت با من ، مثل رفتار و برخوردت با حمید باشه .
-چه فرقی می کنه تو یا شما ، توی اصل قضیه تغییر ایجاد نمی کنه . در ضمن حمید خیلی با شما فرق اون توی روزایی که شما بهم پشت کردید دستمو گرفت و بلندم کرد .
-خوش به حالش که تونست محبت توروجلب کنه .
-حمید یه دنیا صفاست هیچ وقت تحقیرم نکرد . هیچ وقت بهم حرف ناروا نبست و همیشه حرفام گوش می کرد .
-درست برعکس من .
-دقیقا
-وتو داری انتقام می گیری ؟
-انتقام ؟نه من مثل شما سنگدل نیستم ، من فقط شما رو از ذهن و قلبم پاک کردم .
-خواهش می کنم اینقدر رسمی حرف نزن من توام نه شما .
سکوت کردم . نمی دنستم کار درست چیه . احساسم کم کم داشت تسلیم می شد و عقل و منطقم ، احساسم رو با تمام وجود محکوم می کرد .
-پدرام !
-جانم حرف بزن پری من بذار شنیدن صدات یه کم آشفتگیم کم کنه ، بذار امید بگیرم بذار قلبم آروم بگیره حرف بزن خانوم کوچولوی من مهربونم .
چشمامو رو هم گذاشتم ، تا از فوران احساسم جلوگیری کنم . انگار اونم متوجه شده بود که توی دریای تردید دست و پا می زنم و سعی داشت دوباره گذشته رو برام زنده کنه .
-پریا یادته اون بهار ، اون موقع که رفته بودیم شمال چقدر بهمون خوش گذشت
پوزخندی زدم و گفتم :
-جوک می گی پدرام با وجود مریم خیلی بد گذشت .
-ولی به من خوش گذشت .
-خوب معلومه منم جای شما بودم بهم بد نمی گذشت .
-بازم شدم شما ! چرا همه اش می خوای یه حصار بینمون بکشی ؟
-حصار ؟ خواه نخواه بین من و شما یه حصار هست !
-از چی حرف می زنی ؟
-از اون زندگی که به جز خودت به کس دیگه ای هم تعلق داره .
-زندگی من فقط مال توئه.
-دیگه بسه پدرام ، تو چی رو می خوای انکار کنی .
-برام حرف بزن پری ! از روزایی که نبودی بگو ، چی کار می کردی ؟به منم فکر می کردی ؟
-چه فرقی برات می کنه ، مگه قصه غصه ها هم گفتن داره .
-تو این چهار سال چه کار می کردی ؟
-زندگی
-همین
-نه خیلی چیزایی دیگه ام بود . بی کسی ، دربه دری، تحمل نگاه های پر کینه دختر خاله ها و حسادت های کینه توزانشون
خندید :
-یعنی اونجا هم از همه سرتر بودی ؟
-نمی دونم ، ولی اونا به رابطه صمیمانه من و آقا جون حسادت می کردن .
-تو مهره مار داری
-امشب حرفای خنده دار می زنی .
-درست برعکس تو ، که حرفات سرد وتلخ .
-زندگی مجبورم کرده .
-که تلخ بشی ؟
-نه که به هر کسی اعتماد نکنم و بی خود احساسم در گیر نکنم.
-من چه کار کنم که تو منو ببخشی
براز به حال خودم بمونم .
-که دوباره برگردی ؟
-تو نمی تونی جلوی منو بگیری .
-مشکل منم همین جاست . اصلا کجا بری ؟ خونه تو اینجاست .
-خونه مهم نیست ، مهم دل آدماست دلم منم دلم اونجاست توی باغ .
-دوستش داری ؟
-اره عاشق اونجام .
-منظورم حمید بود .
-یه بار گفتم دوست دارم ولی عاشقش نیستم مثل یه دوست خوب .
-مثل آرش .
-اره
-ازش خبر داری ؟
-نه دیگه ندیدمش .
-وقتی دنبالت بودم رفتم پیشش فکر کردم پیش اون هستی
-چرا این فکررو کردی
-اخه تو براش احترام قائل بودی .
-احترام قایل شدن واسه آدم ها دلیل اعتماد به اونا نیست .
-درسته ولی من چاره ای نداشتم می دونستی ازدواج کرده ؟
-نه از کجا باید بدونم
-بگذریم می دونی وقتی چریان شید چی گفت ک گفته اگه می دونستم تو لیاقت عشق اونو نداری هیچ وقت پامو کنار نمی گشیدم اونقدر می رفتم و می اومدم تا بلاخره اون قبول کنه .حق با اون بود من لیاقت تورو نداشتم .
-حالا چرا این حرفا رو می زنی ؟ زنده کردن خاطره هایی که به یاد آوردنشون هیچ نفعی نداره به چه درد می خوره ؟
آهی کشید و گفت :
-پریا من نمی ذارم تو بری .
-تو هیچ حقی در قبال من نداری .
-من بهت احتیاج دارم .
-ولی من نه ! من به اونایی محتاجم که توی تنهایی و در به دری و بی کسیم به دادم رسیدن دلم براشون تنگ شده بعد از چهلم بابا دیگه ندیدمشون .
-فردا می ام با هم بریم .
-چرا فکر کردی به حرفت گوش می دم . پدرام تو الن باید به فکر زندگیت باشی .
صداش بالا برد
- کدوم زندگی پری ؟ من دارم تو جهنم زندگی می کنم . جهنمی که خودم ساختم .
-انتخاب خودت بود .
-از کدوم انتخاب حرف می زنی ؟
-از همسرت و کودکی که قراره به زودی زندگیتون رو گرم کنه .
-کدوم همسر ؟
-مریم
-مریم ؟چرا فکر می کنی مریم زن منه ؟
-خودت فراموش کردی کارت به هم دادی اونم مخصوص و سفارشی به این زودی فراموش کردی ؟
-مریم بزرگترین اشتباه زندگی من بود .
-اشتباهی که جبران نداره .
-پری من ..من واسه گذشته متاسفم اجازه بده جبران کنم .
-جبران پدرام تو به نظر من یه بت بودی ، یه بت پرستیدنی ، ولی باهام بد تا کردی
-دارم تاوانش رو می دم .
-راهیه که خودت انتخاب کردی تو خودت اونو خواستی .
-نه پری من اونو نخواستم من نتونستم اونو تو زندگیم راه بدم .
-یعنی می خوای بگی ...
-آره پری من مریم همسر من نیست .
-ولی ...اخه ...شما که ...
-روز بعد از رفتن تو ، همه چی تموم شد .
یه چی راه گلومو بست صداش تو سرم تکرار شد «من نتونستم اونو تو زندگی راه بدم ، اون سهمی از زندگی من نبود »
اشکام خودشون راهشونو بلد بودن ، گونه هامو بوسه بارون کردن با صدایی که از بغض دور رگه شده بود گفتم :
-تو فقط می خواستی منو از زندگیت بیرون کنی ، این من بودم که سهمی توی زندگی تو نداشتم .
-نه پریا ، من اینو نمی خواستم من ...من ...
ساکت شد انگار توی گفتن حرفش تردید داشت .
-می شه تمومش کنی ، من می خوام بخوابم .
-باشه مزاحمت نمی شم .
-شب بخیر
-رو حرفام خوب فکر کن فردا منتظر تماست می مونم .
-شب بخیر دایی پدرام .
آهی کشید و گفت :
شب بخیر پری آروزهام .

__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:50 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها