بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #11  
قدیمی 05-03-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض هم‌نشين بدنام


هم‌نشين بدنام


مهدی آذر یزدی



روزي روزگاري دسته‌اي از راهزنان راه كارواني را بسته بودند و دارايي مسافران را برده بودند. وقتي خبر به شهر رسيد حاكم دستور داد لشكري انبوه فراهم آوردند و فرسخ‌ها دورتر از محل واقعه اطراف بيابان وسيع را در محاصره گرفتند و راه آمد و شد را بستند و اندك اندك حلقه‌ي محاصره را تنگ‌تر كردند و هر آينده و رونده‌اي را زير نظر گرفتند تا عاقبت در گودي ميان تپه‌هاي دور افتاده به دسته‌ي راهزنان دست يافتند، همه را گرفتند و دست و بازو بستند و پيش حاكم آوردند.
حاكم به قاضي گفت :‌ «هياهو در اندازيد، دزدان را در جمع مردم محاكمه كنيد، اگر بي‌گناهي در ميان آن‌ها هست بشناسيد و گناهكاران را عذابي سخت بدهيد و خبر آن‌را به همه جا برسانيد تا ديگران بهوش باشند و راه‌ها امن و امان شود.»
قاضي يكي يكي را محاكمه كرد و دزدان همه خود را بي گناه مي دانستند و بهانه‌ها مي‌تراشيدند ولي اموال كاروان را تقسيم كرده بودند و هر يك چيزي از آن داشت و هيچ‌يك نمي‌توانستند عذر وجهي بياورند و ناچار اعتراف كردند كه كارشان راهزني است. اما يكي از ايشان گناه خود به گردن نمي‌گرفت و مي‌گفت : «من از ايشان نيستم و كارم دزدي نيست، شاعرم، نقاشم، نويسنده‌ام، هنرمندم و اگر بخت بد مرا با اين جماعت پيوند داده است مرا با دزدان در يك رديف نبايد شمرد.»
نامه‌اي پر از آثار فضل و بلاغت و شعر و حكايت و حديث و روايت به حاكم نوشت و شكايت كرد كه «قاضي حرف مرا نمي‌پذيرد و داد مرا نمي‌دهد، من دزد نيستم و اهل دانش و هنرم.»
حاكم متاثر شد‌، جوان را احضار كرد و گفت : «نامه‌اي بسيار خوب نوشته‌ بودي كه دليل فهم و معرفت توست، چه مي گويي؟»
گفت : «من دزد نيستم و خود را مستحق كيفر نمي‌دانم.» حاكم پرسيد : «هم‌دسته‌ي دزدان چرا بودي؟» گفت : «ايشان را نمي‌شناختم و كارشان را نمي‌دانستم. به ايشان خدمت مي‌كردم و مزد مي‌گرفتم، حساب مي‌نوشتم و كتاب مي‌خواندم و موعظه مي‌كردم.»
پرسيد : «قاضي چه مي‌گويد؟»
گفت : «او نيز مرا هم‌دست راهزنان مي‌شمارد و به عرايضم توجه نمي‌كند.»
حاكم دستور داد : «جوان را در حضور من محاكمه كنيد.»
قاضي در حضور حاكم محاكمه را تجديد كرد و از جوان پرسيد : «مي‌دانستي كه ايشان راهزنند يا نمي‌دانستي؟» گفت : «نمي‌دانستم و از وقتي كاروان را زدند فهميدم و از همراهي با اين جماعت پشيمان بودم.»
قاضي گفت : «بسيار خوب، نمي‌گويم كه همنشيني دليل همكاري است ولي چگونه از اين لباس دزدي كه پوشيده‌اي شرمنده نبودي؟»
گفت : «راضي نبودم و شرمنده بودم ولي چاره نبود.»
پرسيد : «خوب چند وقت است كه اين نا اهلان كاروان را زده‌اند؟»
گفت : «دو ماه»
پرسيد : «آنجا كه كاروان را زدند كجا بود؟»
گفت : «فلان گردنه در فلان شهر و آبادي.»
قاضي پرسيد : «آيا مي‌تواني نقشه‌ي اين راه ها را روي كاغذ بكشي تا در راه شناسي به ما كمك كني؟»
گفت : «چرا نتوانم؟ من اين راه‌ها را مانند كف دستم مي شناسم و در رسم نقشه هيچ‌كس چون من استاد نيست.»
قاضي گفت : «آفرين! آيا مي‌تواني شعري بسازي و پشيماني خود را از همراهي با دزدان وصف كني؟»
گفت : «چرا نتوانم؟ كلمات در دست من چون موم نرم هستند و مي‌توانم با يك شعر شور بر پا كنم.»
قاضي گفت : «بارك‌الله! آيا مي‌تواني داستاني بنويسي و برخورد دزدان را با كاروان و وحشت مسافران و گفت و شنيد آنان را تعريف كني؟»
گفت : «چرا نتوانم؟ ترس مردم قافله و التماس آنان و بي‌رحمي اين دزدان خود داستان سوزناكي است.»
قاضي گفت : «احسنت! اما اين دزدان چگونه زندگي مي‌كردند كه هيچ‌كس ايشان را نمي‌شناخت؟ آيا در اين مدت جز اهل قافله چوپاني، دشت‌باني، مسافر تنهايي، صحراگردي، دهقاني، غريبه‌اي آشنايي از مردم آن نواحي در حوالي جايگاه اين دزدان ديده نمي‌شدند؟»
گفت : «چرا، ولي دزدان با اينگونه اشخاص كاري نداشتند و اين اشخاص دسته‌ي دزدان را مسافراني خوشگذران مي‌دانستند.»
قاضي گفت : «با اين ترتيب تو كه دزدان را شناخته بودي و ناراضي و شرمنده بودي در مدت دو ماه با اينكه به مردم آبادي اطراف دسترسي داشتي و اسير دزدان نبودي و مي‌توانستي نقشه‌ي راه و جايگاه دزدان را بكشي و داستان دزدي را بنويسي چرا دزدان را رسوا نكردي و خبر را به گوش راه‌بانان نرساندي؟ چرا از ايشان جدا نشدي و فرار نكردي؟»
گفت : «در اين فكر بودم و توفيق ياري نكرد.»
قاضي پرسيد : «آيا در اين مدت هيچ شعر نساخته‌اي؟»
گفت : «چرا يك شعر.»
قاضي گفت : «بخوان!»
جوان غزلي را كه ساخته بود خواند. و قاضي به حاكم گفت : «بر من ثابت است كه اين جوان هم مانند باقي دزدان دزد است و گناهش از ديگران بيشتر است كه دانسته‌تر و فهميده‌تر شريك و همكار ايشان بوده است. شعرش هم از بي‌دردي و بي‌خيالي حكايت مي‌كند. به شعر و داستان و معاني بيانش فريفته نبايد شد زيرا كه از همنشيني با دزدان پشيمان نيست. اگر دزد نبود همنشين ايشان نبود و اگر پشيمان بود پيش از دستگيري به جاي غزل، شكايت‌نامه مي‌ساخت. درخت را از ميوه‌اش مي‌شناسند و آدم بي‌معني را از كارش و كسي كه با بدكاران همنشين است و از آن راضي است همراه و همدست و يار و مددكار ايشان است. اگر از كارشان راضي نبود حتي اگر در دست ايشان اسير بود مي‌توانست به وسيله‌ي چوپاني، دهقاني، آينده و رونده‌اي راز ايشان فاش كند. همنشيني هم دليل خوبي است.»
جوان گفت : «من جامه از تن كسي نكندم.»
قاضي گفت : «نمي‌توانستي، ولي از پوشيدن لباس دزدي پرهيز نكردي.»
جوان گفت : «با ايشان هم‌دل نبودم.»
گفت : «دروغ مي‌گويي.»
گفت : «توبه مي‌كنم.»
قاضي گفت : «حالا چاره‌اي ندارد. توبه پيش از رسوايي است، بعد از گرفتاري همه توبه‌كار مي‌شوند»
گفت : « با من غرض داري و نمي‌خواهي از كيفر معاف شوم.»
گفت : «همان غرضي را دارم كه با ديگر راهزنان دارم.»
حاكم گفت : «به‌نظر مي‌رسد كه اين هم محكوم است. تنها چيزي كه از ديگر دزدان بيشتر داد زبان‌آوري و هوشياري است. دريغ از هوشياري كه در راه كج به‌كار مي‌رود كه اگر در راه راست بود به بزرگي و بزرگواري مي‌رسيد.»
برگرفته از قصه‌هاي گلستان و ملستان – نوشته‌ي مهدي آذر يزدي
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 2 نفر (0 عضو و 2 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 12:32 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها