بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1  
قدیمی 09-30-2009
آیـدا آواتار ها
آیـدا آیـدا آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 438
سپاسها: : 0

16 سپاس در 16 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض .:: مولانا و مباني زيبايي‌شناسي ::.

« مولانا و مباني زيبايي‌شناسي ماهيت زيبايي‌هاي صوري »



"زيبايي صوري" در مقابل "زيبايي معنوي" قرار دارد. مراد مولانا از زيبايي‌هاي صوري لزوما زيبايي‌هاي حسي نيست بلكه وي زيبايي علم رسمي و عقل نظري را نيز جزو زيبايي‌هاي صوري محسوب كرده است.


معني تو صورت است و عاريت
بر مناسب شادي بر قافيت
معني آن باشد كه بستاند تو را
بي‌نياز از نقش گرداند تو را
معني آن نبود كه كور و كر كند
مرد را بر نقش عاشق‌تر كند
كور را قسمت خيال غم فزاست
بهره چشم اين خيالات فناست
(مثنوي، دفتر 2، ابيات 719722)
در نزد مولانا زيبايي‌ها صوري و ظاهري و دنيوي، اصالت و اعتبار ندارد و كاملا عاريتي است. مولانا اين مطلب را در ضمن تمثيل‌هاي زيادي بيان كرده است.
زيبايي‌هاي عالم طبيعت، مانند پرتوي است كه بر ديوار ماده تافته است. روشني ديوار ازديوار نيست و اگر خورشيد روح نباشد، ديوار براي هميشه در تاريكي مطلق و زشتي قرار مي‌گيرد.

پرتو خورشيد بر ديوار تافت
تابش عاريتي ديوار يافت
(مثنوي، دفتر 2، بيت 708)
آن شعاعي بود بر ديوارشان
جانب خورشيد وارفت آن نشان
بر هر آن چيزي كه افتد آن شعاع
تو بر آن هم عاشق آيي اي شجاع
(مثنوي، دفتر2، ابيات 3 552)
نور از ديوار تا خور مي‌رود
تو بدان خور رو كه در خور مي‌رود
(مثنوي، دفتر 3، بيت 559)
آن جمال و قدرت و فضل و هنر
ز آفتاب حسن كرد اين سو سفر
باز مي‌گردند چون استاره‌ها
نور آن خورشيد زين ديواره‌ها
(مثنوي، دفتر 5، ابيات 6 985)
نور مه راجع شود هم‌سوي ماه
وارود عكسش ز ديوار سياه
پس بماند آب و گل بي‌آن نگار
گردد آن ديوار بي‌مه، ديووار
(مثنوي، دفتر 6، ابيات 7-976)
مثال ديگر براي زيبايي‌هاي صوري، "ابر نوراني" است . روشن است كه ابر في نفسه زيبا نيست، بلكه زيبايي ابر، ناشي از نور ماه است.

پر من ابر است و پرده است و كثيف
ز انعكاس لطف حق شد او لطيف
(مثنوي، دفتر 5، بيت 699)
در مثنوي زيبايي‌هاي جسمي انسان از قيافه و جمال ظاهري و حتي فضيلت‌هاي علمي به "حجاب ابر" تعبير شده است، يعني سبب مي‌گردد كه نور ماه روح كمرنگ شود، اگر چه ابر جسم، خود به دليل نور روح، زيبا به نظر مي‌رسد.

ابر را سايه بيفتد بر زمين
ماه را سايه نباشد همنشين
بي خودي بي‌ابري است اي نيكخواه
باشي اندر بي‌خودي چون قرص ماه
باز چون ابري بيايد رانده
رفت نور، از مه خيالي مانده
از حجاب ابر، نورش شد ضعيف
كم ز ماه نو شد آن بدر شريف
مه، خيالي مي‌نمايد ز ابر و گرد
ابر تن ما را خيال انديش كرد
لطف مه بنگر كه اين هم لطف اوست
كه بگفت او ابرها ما را عدوست
مه فراغت دارد از ابر و غبار
بر فراز چرخ دارد مه مدار
ابر ما را شد عدو و خصم، جان
كه كند مه را ز چشم ما نهان
حور را اين پرده زالي مي‌كند
بدر را كم از هلالي مي‌كند
(مثنوي، دفتر 5، ابيات 691 683)
آنگاه كه قيامت برپا مي‌شود، تمام زيبايي‌هاي عاريتي به اصل خويش رجوع مي‌كند و انسان‌ها ماه زيباي حقيقت را بدون ابر مشاهده مي‌كنند.

نور مه بر ابر چون منزل شده است
روي تاريكش زمه مبدل شده است
گرچه هم رنگ مه است و دولتي است
اندر ابر آن نور مه عاريتي است
در قيامت شمس و مه معزول شد
چشم در اصل ضيا مشغول شد
تا بداند ملك را از مستعار
وين رباط فاني از دار القرار
(مثنوي، دفتر 5، ابيات 97 694)
زيبايي‌هاي عالم طبيعت مانند روكش طلاست كه بر روي فلزي بي‌ارزش مثل مس كشيده باشند. در حقيقت زيبايي‌هاي صوري "حسن زراندود‌"اند.

قلب را كه زر ز روي او بجست
بازگشت آن زر، به كان خود نشست
پس رسوا بماند دو دوش
زو سيه‌روتر بماند عاشقش
(مثنوي، دفتر 6، ابيات 8 977)
در حقيقت عشق انسان به همان طلايي است كه روي مس طبيعت و دنيا كشيده‌اند و اگر آدمي مي‌توانست حقيقت جيفه مانند دنيا را مشاهده كند، طبيعتش سير مي‌شد و دنيا را سه‌طلاقه مي‌كرد.

عشق تو بر هر چه آن موجود بود
آن ز وصف حق زراندود بود
چون زري با اصل رفت و مس بماند
طبع، سير آمد، طلاق او براند
از زراندود صفاتش پا بكش
از جهالت قلب را كم گوي خوش
كان خوش در قلبها عاريتي است
زير زينت، مايه بي‌زينتي است
زر ز روي قلب، در كان مي‌رود
سوي‌آن كان رو تو هم كآن مي‌رود
نور از ديوار تا خور مي‌رود
تو بدان خور رو كه در خور مي‌رود
(مثنوي، دفتر 3 ، ابيات 559- 552)
تفسير مولانا درباره ماهيت زيبايي‌هاي دنيا، مبتني بر قرآن و احاديث به ويژه احاديث پيامبر اكرم(ص) و حضرت امير(ع) است. قرآن كريم زيبايي‌هاي دنيا را "زينت شيطان" ناميده است و از آن به "تسويل" تعبير كرده است.

كان خوشي در قلبها عاريتي است
زير زينت، مايه بي‌زينتي است
(مثنوي، دفتر 3، بيت 557)
دنيا در مكاشفه علي(ع) به صورت "مردار" و "مار زهرآگين" آمده است. در نهج‌البلاغه آمده است كه‌:"دنيا ماري را ماند كه سودنش نرم و در اندوهش زهري كشنده است، فريب خورده نادان بدان گرايد و فرزانه خردمند، از آن حذر كند." همين حديث را مولانا به صورت شعر بيان نموده است.

ملك ومال و اطلس اين مرحله
هست بر جان سبك رو سلسله
سلسله زرين بديد و غره گشت
ماند در سوراخ چاهي جان ز دشت
صورتش جنت، به معني دوزخي
افيعي پر زهر و نقشش گلرخي
الحذر اي ناقصان زين گلرخي
كه به گاه صحبت آمد دوزخي
(مثنوي، دفتر 6، ابيات 248 -243)
مولانا شيفتگي بر عقل و علم را نيز از انحاء خودخواهي دانسته و آن را نيز همچون طلايي كه روي مس كشيده باشند، تعبير نموده است.

اي كه تو هم عاشقي بر عقل خويش
خويش بر صورت پرستان ديده پيش
پرتو عقل است آن بر حس تو
عاريت مي‌دان ذهب بر مس تو
(مثنوي، دفتر 2، ابيات 11 -710)
عاريتي بدون زيبايي‌هاي اين جهاني با كمي تامل و دقت و تذكر روشن مي‌شود و نياز به برهان و استدلال ندارد. مولانا در آثارش جابه‌جا عاقبت صورت‌هاي زيبا را ترسيم كرده است؛ در يك موضع مي‌گويد: اگر زيبايي دنيا پابرجا بود، چرا شاهد رعناي تو، تبديل به پير خر شده است؟ چرا زماني او را فرشته خواندي و حال تبديل به ديوي شده است؟ اگر زيبايي طبيعي اصالت مي‌‌داشت، چرا معشوقه‌ات را كه مي‌ميرد، فرو مي‌گذاري؟
تصويرهاي مولانا از سير زيبايي صوري بشر به سمت زشتي‌ها، واقعا كم‌نظير است. نرگس چشم خمار در آخر عمر، ضعيف و دچار آبريزش مي‌شود، طبعي كه تيزهوش بود، حال كودن شده؛ زلف مجعدي كه دل مي‌ربود، اكنون به دم خر تبديل شده است.

بس انامل رشك استادان شده
در صناعت، عاقبت لرزان شده
نرگس چشم خمار همچو جان
آخر اعمش بين و آب از وي چكان
طبع تيز دوربين محترف
چون خر پيرش بين آخر خزف
زلف جعد مشكبار عقل بر
آخرا چون دم زشت خنگ خر
(مثنوي، دفتر 4، ابيات 1608 -1604)
تن بلوريني كه همه در جستجوي تصاحب آن بودند، به تني همچون پنبه‌زار بدل مي‌شود. حقيقت زيبايي‌هاي دنيا به مانند غذاهاي چرب و خوشمزه‌اي است كه در نهايت به مدفوع بدل مي‌شود.

اي ز خوبي بهاران لب گزان
بنگر آن سردي و زردي خزان
روز ديدي طلعت خورشيد خوب
مرگ او را ياد كن، وقت غروب
بدر را ديدي برين خوش پار طاق
حسرتش را هم ببين اندر محاق
كودكي از حسن، شد مولاي خلق
بعد فردا شد خرف، رسواي خلق
گر تن سيمين‌تنان كردت شكار
بعد پيري بين تني چون پنبه‌زار
اي بديده لوت‌هاي چرب، خيز
فضله آن را ببين در آبريز
مر خبث را گو كه: آن خوبيت كو؟
بر طبق آن ذوق و آن نغزي و بو؟
گويد او: آن دانه بد؛ من دام آن
چون شدي تو صيد، شد دانه نهان
(مثنوي، دفتر 4، ابيات 1603 -1596)
زيبايي‌هاي صوري نيز در ابتدا اعجاب همگان را برمي‌انگيزد؛ اما به تدريج و در اثر خزان عمر، زرد و خشكيده گرديده، آب و رنگ خود را از دست مي‌دهد.
آن رخي كه تاب او بد ماه‌وار
شد به پيري همچو پشت سوسمار
و آن سر و فرق كش شعشع شده
وقت پيري ناخوش و اصلح شده
وان قد صف در نازان چون سنان
گشته در پيري دو تا همچون كمان
رنگ لاله، گشته رنگ زعفران
زور شيرش گشته چون زهره‌ زنان
گل نماند، خارها ماند سياه
زرد و بي‌‌مغز آمده چون تل كاه
(مثنوي، دفتر 5، ابيات 72 -968)
در حديثي از پيامبر (ص) نقل شده كه فرمودند: "اياكم و خضراءالدمن( ."از سبزه‌هاي روي مزبله و جاهاي كثيف بپرهيزيد.) اصحاب پرسيدند: مرادتان از اين سبزه‌ها چيست؟ فرمودند: زني كه صورتي نيكو دارد، اما از نظر اخلاق و تربيت زشت است." در جايي ديگر همين حديث را تعبير به تسبيح و عبادت‌هاي ريايي نموده‌اند.

آن نبات آنجا يقين عاريت است
جاي آن گل مجلس است و عشرت است
(مثنوي، دفتر 2، ابيات 271)
بس بدان كه صورت خوب و نكو
با خصال بد نيرزد يك تسو
(مثنوي، دفتر 2، بيت 1018)

تبديل زيبايي صورت به معنا

مولانا در بحثي عالي، مساله تبديل صورت به معنا را مطرح مي‌كند. جسم و صورت اولياء در مراحل كمال، به لطافت رسيده، به قول فلاسفه، به "جسم متروح" يا "ارض نوراني" و "جسم نوراني" بدل مي‌شود. به قول مولانا، ابر صورت از شدت محو در نور ماه، همرنگ آسمان مي‌شود. در اين حال اگرچه ابر صورت هست، اما خوي ابري از وي رفته است.

معجزه پيغمبري بود آن سقا
گشته ابر از محو هم‌رنگ سما
بود ابر و رفته از وي خوي ابر
اين چنين گرد تن عاشق به صبر
(مثنوي، دفتر 5، بيت‌هاي 8 -707)
مولانا صفت زشتي را كه در دنباله زيبايي‌هاي صوري پديد مي‌آيد، شامل صورت اوليا و اهل ايمان نمي‌داند. وي سستي اوليا در پيري را به سستي مستان تشبيه كرده است كه صد رستم زال در حسرت آن مي‌سوزند.

ليك گر باشد طبيبش نور حق
نيست از پيري و تب، نقصان و دق
سستي او هست چون سستي مست
كاندر آن سستيش رشك رستم است
گر بميرد، استخوانش غرق ذوق
ذره ذره‌اش در شعاع نور شوق
(مثنوي، دفتر 5، ابيات 6- 974)


انفطار صورت

مولانا و عارفان تاكيد فراوان دارند كه ظاهر، حجاب باطن است و اگرچه صورت، علامت باطن است، اما رسيدن به زيبايي عالم بالا ميسر نيست؛ جز با دريدن و انفطار زيبايي‌هاي صوري. از آموزه‌هاي مهم كتب عرفا آن است كه ظاهر راهزن است و نبايد ملاك داوري قرار گيرد. به صرف زيبايي ظاهر، نمي‌توان درباره زيبايي باطن داوري نمود.
مولانا در داستاني دلكش، خواننده را از ظاهرگرايي برحذر مي‌دارد. وي مي‌گويد حتي سگ را كه خداوند "نجس" خوانده، تحقير مكن؛ شايد سگ كوي ليلي باشد.

همتش بين و دل و جان و شناخت
كو كجا بگزيد و مسكنگاه ساخت
او سگ فرخ‌رخ كهف من است
بلكه او هم درد و هم كهف من است
آن سگي كه باشد اندر كوي او
من به شيران مي‌دهم يك موي او؟
اي كه شيران مرسگانش را غلام
گفت: امكان نيست، خامش والسلام
(مثنوي، دفتر 3، ابيات 76- 574)
تنها با شكستن صورت و زيبايي‌هاي صوري مي‌توان به مرتبه بالاتر زيبايي دست يافت.

گر ز صورت بگذريد اي دوستان
جنت است و گلستان در گلستان
صورت خود چون شكستي، سوختي
صورت گل را شكست آموختي
بعد از آن هر صورتي را بشكني
همچو حيدر، باب خيبر بركني
(مثنوي، دفتر 3، ابيات 580 -578)


نقد صوفيه جمال‌پرست

گروهي از صوفيان، بر مبناي "المجاز قنطره الحقيقه( "يعني عشق مجازي پلي به سوي عشق حقيقي است)، مدعي بودند كه بايد جمال و كمال مطلق را در رخساره ماه رويان و زيباچهر‌گان مشاهده كرد. يكي از سردمداران اين مسلك "اوحدالدين كرماني" بود.
"معروف است كه وقتي شمس تبريزي در اثناي مسافرت به بغداد رسيد، با اوحدالدين ملاقات كرد و به او گفت: در چيستي؟ گفت: ماه را در آب طشت مي‌بينم. گفت: اگر در گردن، دنبل نداري، چرا در آسمان نمي‌بيني؟ يعني اگر عشق تو را از اغراض شهواني عاري است و جوياي عشق حقيقي هستي، به هر نقطه از اين جهان بنگري، او را مي‌بيني، پس نياز به اين كار ناروا نيست."
مولانا در مثنوي اين گروه از صوفيه را مذمت كرده است و در نقد اين گروه در چند موضع استدلال كرده است. به نظر مولوي، اگرچه صورت و معنا نسبت وثيقي باهم دارند و از يك جهت نزديكند، اما از جهات گوناگون از يكديگر دورند. وي نسبت صورت و معنا را به آب و درخت مثل مي‌زند: آب اگرچه باعث رشد درخت مي‌شود، اما درخت از نوع نبات و آب از جنس جماد است.

و آن كه معني را در اين صورت بديد
صورت از معني، قريب است و بعيد
در دلالت همچو آب‌اند و درخت
چون به ماهيت روي، دورند سخت
(مثنوي، دفتر 1، ابيات 41-2640)
ذات حق كه معناي صورت عالم است، اگرچه در اين صور پيدا و ظاهر است و به يك اعتبار، عين همه است، اما به اعتبار تعيين و اطلاق، غير همه است.
مولانا معتقد است صوفي جمال‌پرست، خلط فاحشي كرده ميان وحدت وجود و وحدت موجود. درست است كه اجزاء عالم به روح كل متصل است، اما جزء، جزء است و كل، كل؛ چنان كه خار هم به گل پيوسته است؛ اما خار، خار است و گل، گل. اگر قرار بود صورت عين معنا باشد، بعثت رسولان حق، عبث و بيهوده مي‌گرديد.

همچو صيادي كه گيرد سايه‌اي
سايه، كي گردد ورا سرمايه‌اي؟
مرغ حيران گشته بر شاخ درخت
سايه مرغي گرفته مرد سخت
اينت باطل، اينت پوسيده سبب
كين مدمغ بر كه مي‌خندد؟ عجب؟
ورنه، خود باطل بدي بعث رسل
جز ز يك روز نيست پيوسته به گل
پس چه پيوندندشان؟ چون يك تن‌اند
چون رسولان از پي پيوستن‌اند
(مثنوي، دفتر1، ابيات 13-2808)

نسبيت زيبايي

آيا زيبايي مطلق است يا نسبي؟ براي پاسخ به اين سوال مي‌توان به رابطه عشق و زيبايي در نزد عارفان و مولانا اشاره كرد. تصور عمومي اين است كه عشق، كور و كر مي‌كند. بنابراين، زيبايي و زشتي نسبتي وثيق با عشق دارد. از برخي ابيات مولانا برمي‌آيد كه عشق است كه زيبايي را مي‌آفريند.

همچو مجنون كو سگي را مي‌نواخت
بوسه‌اش مي‌داد و پشتش مي‌گداخت
گرد او مي‌گشت خاضع در طواف
هم جلاب شكرش مي‌داد صاف
بوالفضولي گفت: اي مجنون خام
اين چه شيداست اين كه مي‌آري دام؟
پوز سگ دائم پليدي مي‌‌خورد
مقعد خود را به لب مي‌استرد
عيبهاي سگ بسي او برشمرد
عيب‌دان از عيب‌دان بويي نبرد
گفت مجنون: تو همه نقشي و تن
اندرآ ‌و بنگرش از چشم من
(مثنوي، دفتر 3، ابيات 72-567)
اما با توجه با مباني مولانا، حقيقت اين است كه عشق تابع زيبايي است و زيبايي به نحو مطلق وجود دارد ؛ يعني زيبايي تابع انسان نيست؛ بلكه زيبايي خود وصف واقعيتي است كه وجود دارد. اسماء‌الهي، حقيقي‌اند و نه اعتباري. اسم جميل، مبدع و ذاتي است كه با صفت جمال، بديع و ظهور مي‌كند.
حضرت رسول‌(ص)، با آن همه كمال و درك، دعا مي‌فرمود كه خداوند، زشتي‌ها و زيبايي‌ها را همان‌گونه كه در واقعيت هستند، به ايشان بنماياند.

زين سبب درخواست از حق مصطفي
زشت را هم زشت و حق را حق نما
(مثنوي، دفتر 6، بيت 3513)


هنر براي هنر

اگر تعهد به معناي آن باشد كه هنرمند براي مقصودي و هدفي دست به كار هنري بزند، نه در هنر، كه مولانا معتقد است هيچ فعل و عملي نيست مگر براي منظوري و غايتي و فعل براي خود فعل بي‌مورد است، بلكه فاعل حتي اگر ادعا كند كه منظوري ندارد. به دلايل و براهيني كه در كتابهاي فلسفي به اثبات رسيده، از هر كاري غايتي مي‌جويد. مولانا با مثال‌هاي قابل فهمي اين مساله مهم را مطرح مي‌كند.

اي بسا حمال گشته پشت ريش
از براي دلبر مه‌روي خويش
كرده آهنگر، جمال خود سياه
تا كه شب آيد ببوسد روي ماه
خواجه تا شب بر دكاني چهارميخ
زانكه سروي در دلش كرده است بيخ
(مثنوي، دفتر 3، ابيات 3-541)
هيچ نقاشي نگارد زين نقش
بي‌اميد نفع، بهر عين نقش؟
بلكه بهر ميهمانان و كهان
كه به فرجه وارهند از اندهان
شادي بچگان و ياد دوستان
دوستان رفته را از نقش آن
(مثنوي، دفتر 4، بيت83-2881)
هيچ خطاطي نويسد خط به فن
بهر عين خط، نه بهر خواندن؟
نقش ظاهر، بهر نقش غايب است
و آن براي غايب ديگر ببست
تا سوم، چارم، دهم برمي‌شمر
اين فوايد را به مقدار نظر
(مثنوي، دفتر 4 ابيات 88-2886)
اما اگر مراد از تعهد در هنر، واژه‌‌اي است كه در دهه‌هاي اخير مطرح شده، يعني وجه ايدئولوژيك هنر و جنبه ابزاري آن در خدمت اجتماع و سياست، مولانا درباره آن ساكت است. مراد مولانا و عارفان از تعهد، معنايي مساوي با تزكيه نفس و صيقلي كردن نفس است.
دلايل مولانا بر رابطه هنرمند و تزكيه نفس، مبتني بر هستي شناسي و انسان شناسي عارفانه است. عارفانه دل انسان را مجلاي تجليات الهي مي دانند و آن را درست مانند آينه مي دانند. به نسبتي كه آينه صاف و صيقلي باشد، حقايق اسماء و صفات را در خويش منعكس مي كند و چنان كه كژ و تيره باشد، حقيقت كژ و مشوشي را بازتاب مي دهد.

تاكنون كردي چنين، اكنون مكن
تيره كردي آب را، افزون مكن
بر مشوران، تا شود اين آب، صاف
و اندرو بين ماه و اختر در طواف
زانكه مردم هست همچون آب جو
چون شود تيره، نبيني قعر او
هين مكن تيره كه هست او صاف حر
قعر جو پرگوهر است و پر ز در
جان مردم هست مانند هوا
چون به گرد آميخت، شد پرده سما
مانع آيد او ز ديد آفتاب
چون كه گردش رفت، شد صافي و ناب
(مثنوي، دفتر 4، ابيات 6-2480)
از اين حد بالاتر، اتحاد قلب با مقام اسماء و صفات است؛ به نحوي كه سالك به مقام خلق و ايجاد مي‌رسد و مظهريت اسم خلاق و بديع را پيدا كرده. نه‌تنها در اشياء تصرف مي‌كند كه مي‌تواند اشياء را از عدم خلق كند.
عارفان و فيلسوفان متأله ، بويژه ملاصدرا ثابت كرده اند كه علم حقيقي از نوع وجود است و دانايي عين توانايي است. مولانا در آثارش، به نحو مبسوط و عميقي درباره خيال و انديشه سخن گفته است. به نظر وي، خيال اگرچه به حسب ظاهر ديده نمي‌شود، اما منشأ تمام حركتهاي عالم است.

نيست وش باشد خيال اندر روان
تو جهاني بر خيالي بين روان
بر خيالي، صلحشان و جنگشان
وز خيالي، فخرشان و ننگشان
(مثنوي، دفتر 1، ابيات 71-70)
مولانا ميان خيال عارف و غيرعارف تفاوت بنيادي قائل است. خيالي كه در نزد اصحاب كشف و شهود است، به "دام اولياء" تعبير شده است.
آن خيالاتي كه دام اولياست
عكس مه رويان بستان خداست
(مثنوي، دفتر1 ، بيت 73)
اما خيالات ديگران، "وهم" است.
بر زمين گر نيم گز راهي بود
آدمي بي وهم ايمن مي‌رود
بر سر ديوار عالي گر روي
گر دو گز عرضش بود، كژ مي شوي
بل كه مي افتي ز لرز دل به وهم
ترس وهمي را نكو بنگر به فهم
تزكيه و صيقلي كردن خيال و انديشه، آن را آماده مي سازد براي دريافت حقايق الهي.
آينه دل چون شود صافي و پاك
نقشها بيني برون از آب و خاك
هم ببيني نقش و هم نقاش را
فرش دولت را و هم فراش را
(مثنوي، دفتر 2، ابيات 7203)
مولانا بر اين مبنا، به سماع و موسيقي حرام و حلال معتقد است. به نظر وي، هنر و ازجمله موسيقي، باعث تمركز خيال است.

پس غذاي عاشقان آمد سماع
كه درو باشد خيال اجتماع
(مثنوي ، دفتر 4، ابيات 742)
سماع فردي كه خيالش شيطاني است، حرام است، چون افكار شيطاني را در وي قوت مي بخشد، اما خيال رسته از شيطان و پيوسته به رحمان، روحانيت را در انسان قوي مي كند.

قوتي گيرد خيالات ضمير
بلكه صورت گردد از بانگ و صفير
آتش عشق از نواها گشت تيز
آنچنان كه آتش آن جوز ريز
(مثنوي، دفتر 4، ابيات 4-743)
آموزه مهم مولانا براي هنرمندان، توصيه به "تزكيه" است. هيچ چيز براي هنرمند مهمتر از تزكيه نيست. صرف عمر در كسب علم و دانش به كار هنرمند نمي آيد؛ مگر آنكه آن علم در شناخت تكنيك هاي هنري به وي كمك كند؛ والا مطالعه فلسفه و منطق و علوم ديگر، نه تنها تاثيري در افزايش هنر هنرمند ندارد كه مانع محسوب مي شود و باعث غرور مي گردد و در نقطه مقابل صيقل قلب قرار دارد.

پس چو آهن‌گر چه تيره هيكلي
صيقلي كن، صيقلي كن، صيقلي
تا دلت آيينه گردد، پر صور
اندر او هر سو مليحي يشم بر
آهن ارچه تيره و بي نور بود
صيقلي، آن تيرگي از وي زدود
صيقلي ديد آهن و خوش كرد رو
تا كه صورتها توان ديد اندر او
گر تن خاكي غليظ و تيره است
صيقلش كن؛ زان كه صيقل گيره است
تا در او اشكال غيبي رو دهد
عكس حوري و ملك در وي جهد
(مثنوي، دفتر 4، ابيات 74-2469)
آهني كآيينه غيبي بدي
جمله صورتها درو مرسل شدي
تيره كردي، زنگ دادي در نهاد
اين بود يسعون في الارض فساد
(مثنوي، دفتر4، ابيات 9-2478)


علي تاجديني
جام جم آنلاین
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 04:44 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها