بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

 
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
Prev پست قبلی   پست بعدی Next
  #1  
قدیمی 09-17-2009
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
جدید عاشقانه های شاهنامه

داستان شوریدهگی و دلدادهگی این دو از اینجا آغاز میشود که بدون دیدار یکدگر، مهر و عشق در جانشان مینشیند. رودابه راز دل باختن خود را به زال، با ندیمههای خویش باز میگوید و راه میجوید:
که من عاشقام همچو بحر دمان / از او بر شده موج تا آسمان
ندیمهگان که نمایندهگان نسل کهنه و محافظهکارند، او را نهیب میزنند که زال پروردهی سیمرغ است و رودابه را با چنین زیبایی همسری دیگر سزاست، اما رودابهی جوان و دلیر و گستاخ و عاشق، گلبانگ عاشقانه در می افکند که:
چو رودابه گفتار ایشان شنید / چو از باد آتش دلاش بر دمید
ولی بر سر راه عشق، بسیار کسان و خسان ایستادهاند: اندیشههای کهنه، مال و ثروت، ایل و تبار، نژاد و دین. مهراب از تبار ضحاک و زال از یلان ایران زمین است. زال اما پهلوان عشق است. او این همه را نادیده گرفته و آرزوی دیدار رودابه را در سر پرورده و برای دستیابی به آن راهی بارگاه دلدار میشود. زال در دامان البرز و بر بال سیمرغ پرورش یافته است. زال نماد آزادهگی و خرد و دلیریست. زال پدر عشق و داناییست.
رودابه از باروی کاخ زال را میبیند و:
کمندی گشاد او ز سرو بلند / که بر مشک زانسان نپیچد کمند
و از زال میخواهد که گیسوی او را چون کمندی گرفته و از ایوان قصر بالا رود. پهلوان بر گیسو بوسه زده و به راه خویش و با افکندن ریسمانی به بام بر میآید. شگفتا دعوت رودابه! شگفتا عشق! شگفتا دلآوری و دانایی رودابه!
در آن شب زیبا، عشق بال میگشاید و بر بام کاخ ستاره میبارد. حماسه و عشق در هم میآمیزد و صحنهیی باشکوه در شاهنامه آفریده میشود: عشقبازی رودابه و زال.
اما به گمانام برخی بیتها در اینجا به شاهنامه افزوده شده و آن این است که در آن نیمهشبان و در آن جهان سراسر زیبایی، ناگهان رودابه و زال بدین فکر میافتند که رابطهی آنها باید قانونی و شرعی باشد و در جستوجوی موبدی بر میآیند تا بر این عشق نوری بتاباند. این ماجرا به همین شکل در داستان تهمینه و رستم نیز تکرار شده است.
شگفتا که نخست به شاه خبر میدهند و سپس موبدی را در آن نیمه شب مییابند و هنوز همچنان نیمهشب است. کسی که داستان شرعی کردن این عشق را به شاهنامه افزوده، از یاد برده است که زمان میگذرد و پردهها بر میافتد.
به هر روی، سام آنگاه که از شیدایی فرزند آگاه میشود، موبدان را فراخوانده و آیندهی چنین عشقی را از ایشان جویا میشود و آنان نیز مژده میدهند که از این پیوند یل نامآوری زاده میشود . سام نیز موافقت خود را با ازدواج زال و رودابه اعلام میدارد. زال زنی را با هدایای فراوان سوی رودابه میفرستد تا پیغام موافقت سام را با ازدواج آن دو به او رساند. زن در بازگشت با سیندخت روبهرو شده و سیندخت به او بدگمان شده و به سوی دختر میشتابد.
به رودابه گفت ای سرافراز ماه / گزین کردی از ناز بر گاه چاه
داستان شیدایی زال و رودابه به مهراب میرسد و او را خشمگین میسازد. سیندخت برای آرام کردن مهراب به وی میگوید که سام به این پیوند رضایت داده است. سیندخت مژده به دختر برده و از او میخواهد که پیرایههایی که هدیه زال است، از سر و دست بگشاید و پیش پدر رود، چراکه بیم آن میرود مهراب این کار وی را حمل بر گستاخی کند، ولی رودابه شیدایی خویش را نهان نمیدارد. چونان ماده پلنگی به سوی ماه گردن میکشد و بر آن نیست تا راز عشق نهان دارد:
بدو گفت رودابه: پیرایه چیست / به جای سرمایه بیمایه چیست ...
به پیش پدر شد چو خورشید شرق / به یاقوت و زر اندرون گشته غرق
مهراب این داستان را دسیسهیی از سوی منوچهر و سام برای دست یافتن بر کابلستان قلمداد کرده و از سوی دیگر از جنگ با شاه ایران میهراسد. پس برای رهایی از این درگیری، سیندخت و رودابه را به مرگ تهدید میکند تا شاید بدین ترتیب خود را از این شرایط نجات دهد، اما سیندخت نیز شیرزنیست. بانگ بر میدارد که با خرد و دانایی همهی مشکلات از میان بر خواهد خاست.
سیندخت از جمله زنان خردمند و فداکار شاهنامه است که با خردمندی از بروز جنگ میان شاه کابل و سپاه ایران جلوگیری میکند. مهراب با رفتن سیندخت به سوی سام و صحبت با وی موافقت می کند
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری

ویرایش توسط رزیتا : 09-17-2009 در ساعت 12:59 AM
پاسخ با نقل قول
 


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 10:21 PM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها