بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات

شعر و ادبیات در این قسمت شعر داستان و سایر موارد ادبی دیگر به بحث و گفت و گو گذاشته میشود

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #61  
قدیمی 04-16-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مقاله چهارم : عطار و داستانهای زیبایش

حج در آینه ادب فارسی (4)

مقاله چهارم : عطار و داستانهای زیبایش




عطار، شیخ فرید الدّین ابوحامد محمّد بن ابوبكر ابراهیم بن مصطفى; (متوفاى 627 هـ . ق.)
از عارفان بزرگ ایران و از پیشوایان شعراى متصوّفه این سرزمین است كه در قرن هفتم درسال627 درگذشته است. عطّار خودبه زیارت كعبه وانجام حج نائل شده است.
عطّار در عین حال كه خود عارف بزرگى است، لیكن با اعمال بعضى از عرفا كه بدون استطاعت و توان مالى و بدون اینكه خداوند تكلیف را بر دوش آنها گذاشته باشد به حج مى روند و خود و دیگران را به زحمت مى اندازند مخالفت كرده و گفته است:


كسى كو سوى حج كردن هوا كرد
اگر حج كرد بى امرت خطا كرد

عطّار نیز از جمله شعرایى است كه در ارتباط با حج و كعبه سخن بسیار گفته، هم در قالب حكایت و داستان و هم به صورت ابیاتى جداگانه در موارد مختلف; به عنوان نمونه در مصیبت نامه در تعریف حج گفته است:

حج چیست از پا و سر بیرون شدن *** كعبه دل جستن و در خون شدن
كعبه چیست اندر جوار افتادن است *** تو بتو در ناف عالم زادن است
زهد فروشى و خود نمایى از نظر همه صاحبنظران مردود است، این چنین حجّى كه بر پایه تظاهر استوار باشد بت پرستى است نه خداپرستى، عطّار در این زمینه مى گوید:
برو مفروش زهد و خود نمایى *** كه نه زرقت خرند اینجا نه طاعات
كسى را كى فتد بر روى این رنگ *** كه در كعبه كند بت را مراعات
او مثنوى اشتر نامه را با چند نعت و مدح از ذات احدیّت و پیامبر اكرم و ذات و صفات پروردگار آغاز كرده سپس در عزم سفر حج گفته است:
یك دمى اى ساربانِ عاشقان *** در چرا آور زمانى اشتران...
تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوى حج رانیم ما بى مشغله
كعبه مقصود را حاصل كنیم *** در تجلّى خویش را واصل كنیم...
باز سرگردان این صحرا شویم *** در درون كعبه ناپروا شویم...
بر قطار اشتران عاشق شوى *** در درون كعبه صادق شوى...
در محبّت تا كه غیرى باشدت *** در درون كعبه دیرى باشدت...
تا مگر در كعبه جانان روى *** در مقام ایمنى خوش بغنوى
كعبه جانها مكانى دیگر است *** این زمان آنجا زمانى دیگر است...
كعبه عشّاق را دریاب زود *** جمله ذرّاتشان این راه بود...
كعبه عشّاق یزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان
حج عبادتى است صددرصد براى خدا كه «وَلله عَلى النّاسِ حِجُّ الْبَیتِ...» عطّار در الهى نامه داستانى در این زمینه نقل كرده است:
یكى دیوانه گریان و دلسوز *** شبى در پیش كعبه بود تا روز
خوشى مى گفت اگر نگشاییم در *** بدین در همچو حلقه مى زنم سر
كه تا آخر سرم بشكسته گردد *** دلم زین سوز دایم خسته گردد
یكى هاتف زبان بگشاد آنگاه *** كه پر بت بود این خانه دو سه راه
شكسته گشت آن بتها درونش *** شكسته گیر یك بت از برونش
اگر مى بشكنى سر از برون تو *** بتى باشى كه گردى سرنگون تو
در این راه از چنین سر كم نیاید *** كه دریا بیش یك شبنم نیاید
بزرگى چون شنید آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزدیده واقف
به خاك افتاد و چشمش خون روان كرد *** بسى جان از چنین غم خون توان كرد
چو با او هیچ نتوانیم كوشید *** نمى باید به صد زارى خروشید
عطّار طى داستانى گفته است كه كسى از مجنون پرسید: قبله كدام سوى است؟
مجنون پاسخ داد: قبله در جان آدمى است، آنچه به صورت ظاهر كعبه و قبله مى نامید سنگى بیش نیست:




آن یكى پرسید از مجنون مگر *** كز كدامین سوى قبله است اى پسر
گفت اگر هستى كلوخى بى خبر *** اینكت كعبه است در سنگى نگر...
گر چه كعبه قبله خلق جهانست *** لیك دایم قبله جاى كعبه جانست
در حرم گاهى كه قرب جان بود *** صد هزاران كعبه سرگردان بود
فریدالدّین از قول سالكى، كعبه و بخصوص حجرالأسود را مخاطب قرار داده و گفته است:
هست یك سنگ تو رحمان را یمین *** وان دگر سنگت سلیمان را نگین


سنگ در پاسخ مى گوید:
گر یمین الله در عالم مراست *** حصن كعبه خانه خاص خداست...
چون میان كعبه بادى بیش نیست *** سنگ را از كعبه ره در پیش نیست
چون كلوخ كعبه را شد بسته راه *** چون برد ره سوى او سنگ سیاه
در سیاهى ساكنم زین ره مدام *** مانده ام در جامه ماتم مدام
هر زمان از من بتى دیگر كنند *** خویشتن را و مرا كافر كنند
و بدین ترتیب هشدار مى دهد كه كعبه حقیقى از سنگ و گِل نیست كه از جان و دل است و آنان كه تنها به ظاهر كعبه توجّه دارند با بت پرستان تفاوتى ندارند. و آنان كه از سر صدق و اخلاص از خداى كعبه درخواستى داشته باشند بدون شك خواسته آنها برآورده مى شود.
عطّار در این زمینه داستان اعجاز آمیزى را كه در جوار كعبه معظّمه رخ داده بیان كرده است:
بود آن اعرابیى شوریده رنگ *** كرد روزى حلقه كعبه به چنگ
گفت یارب بنده تو برهنه است *** وى عجب برهنگیم نه یك تنه است...
چند دارى برهنه آخر مرا *** جامه اى ده این زمان فاخر مرا
مردمان چون این سخن كردند گوش *** بر زدندش بانگ كاى جاهل خموش
از طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابى همى آمد به ناز
از قصب دستار وز خز جامه داشت *** گوئیا ملك جهان را نامه داشت
باز پرسیدند ازو كى بى نوا *** این كه دادت؟ گفت: این كدهد؟ خدا
چون من آن گفتم مرا این داد او *** وین فروبسته درم بگشاد او
آنچه گفتم بود آن ساعت روا *** زانكه به دانم من او را از شما

عطّار شیوه انجام حجّ صحیح و كیفیّت عزم حج را بیان كرده و گفته است:
كاملى گفته است از پیران راه *** هر كه عزم حج كند از جایگاه
كرد باید خان و مانش را وداع *** فارغش باید شد از باغ و ضیاع
خصم را باید خوشى خشنود كرد *** گر زیانى كرده باشى سود كرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوى تو مُحرم بیت الحرام
چون رسیدى كعبه دیدى چیست كار *** آنكه نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت كار نبود بر دوام *** كار سرگردانیت باشد مدام
تا بدانى تو كه در پایان كار *** نیست كس الاّ كه سرگردان كار
عاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنست
آن چه مى جویى نمى آید به دست *** وز طلب یك لحظه مى نتوان نشست




حاجیان چون به مكّه مى رسند و چشم به جمال كعبه مى گشایند، خواهشهاى قلبى خود را در نظر مى آورند و بر آوردن آن را از خداوند مى خواهند. عطّار داستانى نقل كرده كه پدر مجنون مجنون را به مكّه مى برد و در جوار كعبه به او مى گوید: از خداوند بخواه تا عشق تو را درمان كند... مجنون به درگاه خداوند مى نالد كه: خدایا! عشق من را به لیلى دو صد چندان كن كه هست.
برد مجنون را سوى كعبه پدر *** تا دعا گوید شفایابد مگر...
دست برداشت آن زمان مجنون مست ***
گفت یارب عشق لیلى زآنچه هست


مى توانى گرد و صد چندان كنى *** هر زمانم بیش سرگردان كنى...
حج از عبادات ارزشمند اسلامى است كه نمى توان قیمتى براى آن تعیین كرد امّا گاهى آهى از سر سوز و درد، ارزش چندین حجّ مقبول مى یابد. عطّار در این زمینه داستان شورانگیزى دارد. او در مصیبت نامه مى گوید:

شد جوانى را حج اسلام فوت *** از دلش آهى برون آمد به صوت
بود سفیان حاضر آنجا غمزده *** آن جوان را گفت اى ماتمزده
چهار حج دارم برین درگاه من *** مى فروشم آن بدین یك آه من
آن جوان گفتا خریدم و او فروخت *** آن نكو بخرید و این نیكو فروخت
دید آن شب اى عجب سفیان به خواب *** كامدى از حق تعالىش این خطاب
كز تجارت سود بسیار آمدت *** گر به كارى آمد این بار آمدت
شد همه حجها قبول از سود تو *** تو زحق خشنود و حق خشنود تو
كعبه اكنون خاك جان پاك تواست *** گر حجست امروز بر فتراك تو است

با نقل داستان بس آموزنده عطّار در مورد اینكه چگونه باید حج كرد، بررسى شعر او را در ارتباط با حج به پایان مى بریم، در این داستان عطّار گفته است زائر بیت الله براى رسیدن به خدا، باید همه تعیّنات را كنار بگذارد و دل را از قید و بند مادّیات رها سازد:
از اكابر بود شیخى نامدار *** دید در خواب آن بزرگ كامكار
كو به راهى مى شدى روشن چو ماه *** یك فرشته آمدى پیشش به راه
پس بدو گفتى كه عزمت تا كجاست *** گفت عزم من به درگاه خداست
آن فرشته گفتش آخر شرم دار *** تو شده مشغول چندین كار و بار...
فرشته به آن بزرگ مى گوید: تو خود را به چندین گرفتارى و دلبستگى مشغول كرده اى. اسباب و املاك فراوان دارى. این همه دلبستگى به دنیا با قرب حق سازگار نیست. شب دیگر در حالى كه نمدى پوشیده بود باز همان فرشته را درخواب دید، فرشته:
گفت: هان قصد كجا دارى چنین *** گفت قصد قرب ربّ العالمین
گفت آخر بى خرد آنجا روى *** با چنین ژنده نمد آنجا روى...
شب دیگر باز همان فرشته را در خواب دید:
روز دیگر مرد آتش برفروخت *** وان نمد پاره بیاورد و بسوخت
دید القصّه شب دیگر به خواب *** كان فرشته كرد سوى او شتاب
گفت عزم تو كجاست اى نامدار *** گفت نزدیك خداى كامكار
آن فرشته گفت اى بس پاكباز *** چون تو كردى هر چه بود از خویش باز
تو كنون بنشین مرو زین جایگاه *** چون تو بنشینى بیاید پادشاه
چون همه سوى حق آمد پوى تو *** حق خود آید بى شك اكنون سوى تو
پاك شو از هر چه دارى و بباز *** تا حقت در پاكى آید پیش باز...
فقر همچون كعبه چار اركان نمود *** پنجمش جز ذات حق نتوان نمود...
گر بود یك ذره در فقرت منى *** نبودت جاوید روى ایمنى

برگرفته از کتاب حج در آینه شعر فارسی با تلخیص
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #62  
قدیمی 05-19-2010
آريانا آواتار ها
آريانا آريانا آنلاین نیست.
کاربر بسیار فعال
 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 1,863
سپاسها: : 1,245

743 سپاس در 365 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض وادی حیرت به زبان خود عطار

بجز غم خوردن عشقت غمی دیگر نمی‌دانم
که شادی در همه عالم ازین خوشتر نمی‌دانم
گر از عشقت برون آیم به ما و من فرو نایم
ولیکن ما و من گفتن به عشقت در نمی‌دانم
ز بس کاندر ره عشق تو از پای آمدم تا سر
چنان بی پا و سرگشتم که پای از سر نمی‌دانم
به هر راهی که دانستم فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم رهی دیگر نمی‌دانم

به هشیاری می از ساغر جدا کردن توانستم
کنون از غایت مستی می از ساغر نمی‌دانم

به مسجد بتگر از بت باز می‌دانستم و اکنون
درین خمخانهٔ رندان بت از بتگر نمی‌دانم
چو شد محرم ز یک دریا همه نامی که دانستم
درین دریای بی نامی دو نام‌آور نمی‌دانم
یکی را چون نمی‌دانم سه چون دانم که از مستی
یکی راه و یکی رهرو یکی رهبر نمی‌دانم
کسی کاندر نمکسار اوفتد گم گردد اندر وی
من این دریای پر شور از نمک کمتر نمی‌دانم
دل عطار انگشتی سیه رو بود و این ساعت
ز برق عشق آن دلبر بجز اخگر نمی‌دانم

__________________
There's a fire starting in my heart
Reaching a fever pitch and
It's bringing me out the dark
Finally I can see you crystal clear
پاسخ با نقل قول
  #63  
قدیمی 07-16-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض عطار....


عطار.....


عطار از شعرا و نویسندگان قرن ششم هجری قمری است. نام اصلی او "فرید الدین ابوحامد" بوده است و اطلاع دقیقی از سال تولد او در دست نیست و تاریخ ولادتش را از سال 513 هجری قمری تا 537 هجری قمری دانسته اند. عطار در روستای "کدکن" که یکی از دهات نیشابور بود به دنیا آمد و از دوران کودکی او جزئیات خاصی در دست نیست.
پدر عطار به شغل عطاری (دارو فروشی) مشغول بوده و "فریدالدین" هم پس از مرگ پدرش به
همین شغل روی آورد. عطار علاوه بر دارو فروشی به کار طبابت هم مشغول بود و خود در این مورد می گوید:


به داروخانه پانصد شخص بودند ----- که در هر روز نبضم می نمودند


آنچه مسلم است عطار در اواسط عمر خود دچار تحولی روحی شد و به عرفان روی آورده است.
در مورد چگونگی این انقلاب روحی داستانهایی وجود دارد که درستی آنها از نظر تاریخی معلوم نیست ولی معروف ترین آنها این است که روزی عطار در دکان خود مشغول به معامله بود که درویشی به آنجا رسید و چند بار با گفتن جمله چیزی برای خدا بدهید از عطار کمک خواست ولی او به درویش چیزی نداد .
درویش به او گفت : ای خواجه تو چگونه می خواهی از دنیا بروی؟
عطار گفت : همانگونه که تو از دنیا می روی . درویش گفت :تو مانند من می توانی بمیری؟ عطار گفت : بله ، درویش کاسه چوبی خود را زیر سر نهاد و با گفتن کلمه الله از دنیا رفت.
عطار چون این را دید شدیدا" منقلب گشت و از دکان خارج شد و راه زندگی خود را برای همیشه تغییر داد.
او بعد از مشاهده حال درویش دست از کسب و کار کشید و به خدمت عارف رکن الدین رفت که در آن زمان عارف معروفی بود و به دست او توبه کرد و به ریاضت و مجاهدت با نفس مشغول شد و چند سال در خدمت این عارف بود.
عطار سپس قسمتی از عمر خود را به رسم سالکان طریقت در سفر گذراند و از مکه تا ماورالنهر به مسافرت پرداخت و در این سفرها بسیاری از مشایخ و بزرگان زمان خود را زیارت کرد.

تندیس عطار نیشابوری


در مورد مرگ عطار نیز روایت های مختلفی وجود دارد و بعضی می گویند که او در حمله مغولان به شهر نیشابور به دست یک سرباز مغول کشته شد و زمان مرگ او احتمالاً بین سالهای 627 یا 632 هجری قمری بوده است.



آرامگاه عطار در نزدیکی شهر نیشابور



سنگ قبر شیخ عطار




ویژگی های آثار


عطار شاعری است که شیفته عرفان و تصوف است. کلام عطار ساده گیر است. او با سوز و گداز سخن می گوید و اگر چه در فن شاعری به پای استادانی چون سنایی نمی رسد ولی سادگی گفتار او وقتی با دل سوختگی همراه می شود بسیار تأثیرگذار است.


عطار در مثنوی "منطق الطیر" با بیان رموز عرفان، سالک این راه را قدم به قدم تا مقصود می برد.


عطار در سرودن غزل های عرفانی نیز بسیار توانا است و اندیشه ژرف او به بهترین شکل در این اشعار نمود یافته است.


عطار برای بیان مقصود خود از همه چیز از جمله تمثیلات و حکایت هایی که حیوانات قهرمان آن هستند بهره جسته است و امروزه می توان مثنوی "منطق الطیر" را یکی از مهمترین فابل ها در ادب فارسی دانست.


بدون شک عطار سرمایه های عرفانی شعر فارسی را - که سنایی آغازگر آن است- به کمال رساند و به راستی می توان گفت که عطار راه را برای کسانی چون مولوی باز کرده است.


عطار از معدود شاعرانی است که در طول زندگی خود هرگز زبان به مدح کسی نگشود و هیچ شعری از او که در آن امیر پادشاهی را ستوده باشد یافت نمی شود.


آثار


دیوان اشعار:


1- مجموعه قصاید و غزلیات عطار، که بیشتر آنها عرفانی و دارای مضمونهای بلند صوفیانه است به نام "دیوان عطار" چند بار چاپ شده است.


از میان مثنویهایی که بی گمان از اوست می توان به این آثار اشاره کرد:


2- منطق الطیر


این مثنوی، که حدود 4600 بیت دارد مهم ترین و برجسته ترین مثنوی عطار و یکی از مشهورترین مثنویهای تمثیلی فارسی است.


این کتاب که در واقع می توان آن را "حماسه ای عرفانی" نامید، عبارت است از داستان گروهی از مرغان که برای جستن و یافتن سیمرغ – که پادشاه آنهاست- به راهنمایی هدهد به راه می افتند و در راه از هفت مرحله سهمگین می گذرند.


در هر مرحله گروهی از مرغان از راه باز می مانند و به بهانه هایی یا پس می کشند تا این که، پس از عبور از این مراحل هفتگانه که بی شباهت به هفت خان در داستان "رستم" نیست، سرانجام از این گروه انبوه مرغان که در جستجوی "سیمرغ" بودند تنها "سی مرغ" باقی می مانند و چون به خود می نگرند در می یابند که آنچه بیرون از خود می جسته اند- سیمرغ- اینک در وجود خود آنهاست.


منظور عطار از مرغان، سالکان راه و از "سی مرغ" مردان خدا جویی است که پس از عبور از مراحل هفت گانه سلوک – یعنی طلب، عشق، معرفت، استغنا، توحید، حیرت، فقر و فنا- سرانجام حقیقت را در وجود خویش کشف می کنند.




3- الهی نامه


این منظورمه در واقع مجموعه ای است از قصه های گوناگون کوتاه و مبتنی بر گفت و شنود پدری با پسران جوان خود که بیهود در جستجوی چیزهایی برآمده اند که حقیقت آن با آنچه عامه مردم از آن می فهمند تفاوت دارد.


4- مصیبت نامه


از دیگر منظومه های مهم عطار مصیبت نامه است که در بیان مصیبت ها و گرفتاری های روحانی سالک و مشتمل است بر حکایت های فرعی بسیار که هر کدام از آنها جذاب و خواندنی است.


در این منظومه شیخ نیشابور خواننده را توجه می دهد که فریفته ظاهر نشود و از ورای لفظ و ظواهر امر، به حقیقت و معنی اشیا پی ببرد.


5- مختار نامه


عطار یکی از شاعرانی است که به سرودن رباعیات استوار و عمیق عارفانه و متفکرانه مشهور بوده است.


رباعیات وی گاهی با رباعیات خیام، او بسیار نزدیک شده و همین امر سبب گردیده است که بسیاری از آنها را بعدها به خیام نسبت دهند و در مجموعه ترانه های وی به ثبت برسانند.


همین آمیزش و نزدیکی فکر و اندیشه، کار تمیز و تفکیک ترانه های این دو شاعر بزرگ نیشابوری را دشوار کرده است.


6- تذکرة الاولیا


عطار از آغاز جوانی به سرگذشت عارفان و مقامات اولیای تصوف دلبستگی زیادی داشته است.


همین علاقه سبب شده است که او سرگذشت و حکایات مربوط به نودو هفت تن از اولیا و مشایخ تصوف را در کتابی به نام تذکرة الاولیا گردآوری کند.


بیش از او در کتاب کشف المحجوب هجویری و طبقات الصوفیه عبدالرحمان سُلَمی نیز چنین کاری صورت گرفته است. اگر چه این دو کتاب به علت قدیمی تر بودن همیت دارند ولی تذکرة الاولیای عطار، نزد فارسی زبانان شهرت بیشتری پیدا کرده است. این کتاب در سالهای آخر سده ششم یا سالهای آغاز سده هفتم هجری تألیف شده است.


مابقی آثار عطار نیشابوری :


اسرارنامه
اشترنامه
بلبل‌نامه
بیان ارشاد (مفتاح‌الاراده)
بی‌سرنامه
پندنامه
جواهرنامه
جوهرالذات
حیدرنامه
خسرونامه
سی‌فصل
شرح‌القلب
گل و هرمز
لسان‌الغیب
مظهرالعجایب
نزهت‌الاحباب
هیلاج‌نامه
وصلت‌نامه
ولدنامه
اخوان‌الصفا



نمونه آثار




نمونه ای از شعر عطار


دریغا


ندارد درد ما درمان دریغا ----- بماندم بی سرو سامان دریغا


در این حیرت فلک ها نیز دیری است----- که میگردند سرگردان دریغا


رهی بس دور میبینم در این ره----- نه سر پیدا و نه پایان دریغا


چو نه جانان بخواهد ماند و نه جان----- ز جان دردا و از جانان دریغا


پس از وصلی که همچون یاد بگذشت ----- در آمد این غم هجران دریغا


***


نمونه ای از نثر عطار از "تذکرة الاولیاء"


حکایتی از ذوالنون مصری


نقل است که جوانی بود و پیوسته بر صوفیان انکار کردی.
یک روز شیخ انگشتری خود به وی داد و گفت: "پیش فلان نانوا رو و به یک دینار گرو کن".
انگشتری از شیخ بستد و ببرد. به گرو نستدند. باز خدمت شیخ آمد و گفت: "به یک درم بیش نمی گیرند".
شیخ گفت: "پیش فلان جوهری بر تا قیمت کند." ببرد. دو هزار دینار قیمت کردند. باز آورد و با شیخ گفت. شیخ گفت: "علم تو با حال صوفیان، چون علم نانواست بدین انگشتری". جوان توبه کرد و از سر آن انکار برخاست.


حکایتی از بایزید بسطامی


نقل است که شیخ را همسایه ای گبر بود و کودکی شیرخواره داشت و همه شب از تاریکی می گریست، که چراغ نداشت.
شیخ هر شب چراغ برداشتی و به خانه ایشان بردی، تا کودک خاموش گشتی.
چون گبر از سفر باز آمد، مادر طفل حکایت شیخ باز گفت. گبر گفت: "چون روشنایی شیخ آمد، دریغ بُوَد که به سر تاریکی خود باز رویم".
حالی بیامد و مسلمان شد.


منبع : سایت رشد و ویکی پدیا
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 07:51 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها