بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #411  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


عهد بوق

داستان:
این مثل از جهت معانی مجازی و مفاهیم استعارهای با مثل عهد دقیانوس ترادف دارد و هرگاه بخواهند در قدمت و کهنگی و فرسودگی چیزی مبالغه کنند در لفافه ی هزل و طنز آن را به عهد بوق منتسب میکنند.

بوق آلت نای مانندی است که به قول علامه دهخدا:
« در حمام­ها و آسیاها و هنگامه­ ها نوازنده و آواز مهیب و مکروهی از آن برآید.»
نوع قدیمی بوق از شاخ بود که بر اثر مرور زمان مدارجی را طی کرد و بعد آن را از استخوان و فلز ساختند امروزه انواع و اقسام بوق شاخی و استخوانی و فلزی پیدا می­شود که سابقا از آن در موارد مختلف استفاده می­کردند و در حال حاضر نیز بخصوص در روستاها خالی از فایده و استعمال نیست.
حمامی­ ها هرچند بار ناگزیر بودند آب خزینه را خالی کنند، سپس خزینه را با وسایل موجود بشویند، سیاهی­ ها و کثافات و موهای لزج را از آن بزدایند و خزینه را با آب تمیز و پاکیزه پر کنند.
پیداست تخلیه آب و تنظیف خزینه و گرم کردن آب تازه خزینه که از راه گلخن حمام انجام می­شد مستلزم چند روز صرف وقت بود تا به صورت اولیه درآید و مورد استفاده و بهره برداری قرار گیرد. چون روز موعود فرا می­رسید و حمام مورد بحث، برای پذیرفتن مشتری آماده می­گشت، حمامی در نیمه های شب، بخصوص هنگام سحر به پشت بام حمام می­رفت و در بوق کذایی می­دمید و خفتگان را برای انجام غسل و نظافت دعوت می­کرد. امروزه که تلگراف و تلفن باسیم و بی­سیم اختراع شده است دیگر به بوق زدن در شاه راههای کشور احتیاج نیست. در جنگ­ها و محاربات کنونی هم انفجارهای وحشتناک ناشی از بمب­های خانمان برانداز اتم و ناپالم و کبالت و هیدروژن و جز این­ها دیگر مجال تامل نمی­دهد تا محتاج بوق زدن باشند.
آسیاها تبدیل به کارخانجات گندم کوبی شد. حمام ها بر اثر تصفیه و لوله کشی آب و بسته شدن خزینه­ ها همیشه و در همه حال آماده­ ی پذیرایی است. مرگ و میر را هم از طریق رادیو و آگهی در جراید اعلام می­دارند. همچنین برای جشن و عروسی به قدری وسایل عیش و طرب فراهم آمد که بوق نقشی ندارد، ولی در ازمنه و اعصار گذشته، بوق تا آن اندازه قرب و منزلت داشت که تقریبا کلیه شئون زندگی مردم را در بر می­گرفت.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #412  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


عاقبت به خیر

داستان:
فکر می­کنم معنی و مفهوم این ضرب المثل احتیاج به بحث و توضیح نداشته باشد چه موضوع عاقبت به خیری به قدری مهم بود که عقلای قوم در هر عصر و زمانی آن را صدر المسائل می­دانستند و افراد و جماعات را به رعایت مال اندیشی توصیه می­کردند.
«کرزوس» آخرین پادشاه لیدی ( ترکیه امروز) چون در ثروت و عظمت به درجه اوج کمال رسید آن­چنان مغرور شد که از خویش برتر و بالاتر ندید و در واقع خود را خوشبخت­ترین و سعادتمندترین فرد روی زمین شناخت ولی از طرف دیگر شنید فیلسوف نکته سنجی به نام «سولون» در یونان زندگی می­کند که برای جاه و جلال دنیوی ارج و مقداری قائل نیست و اصولا در عقیده و مشربش سعادت و خوشبختی از مجرایی ورای قدرت و ثروت سیراب می­شود. تصمیم گرفت این مرد را ببیند و با نمایش دادن حشمت و شکوه درباری و ثروت بی­انتهای خویش او را از گمان و تصوری که در مفهوم سعادت و خوشبختی دارد باز دارد.
پس «سولون» را از یونان به لیدی دعوت کرد و قبلا فرمان داد دربار را آن چنان آیین ببندند که نظیر آن را در هیچ نقطه ­ای از عالم ندیده و نشنیده باشد.
«سولون» با نرمی و متانت در جواب بزرگ­نمایی­ های «کرزوس» گفت:
« راستش این است که ما یونانی­ها به تنعمات دنیوی و جاه و جلال ظاهری که همواره در معرض دستبرد روزگار است اعتنا و اعتماد نداریم چه سیر زمان هر روز مستلزم حوادث گوناگون است که هرگز آدمی فکر و تصور آن را نمی­کند. معلوم نیست پایان کار تو و سایر زورمندان و ثروتمندان عالم چگونه باشد تا عاقبت کار کسی معلوم نشود نمی­توان او را سعادتمند خواند. خوشبخت کسی است که عاقبت به خیر باشد.»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #413  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


پالان خر دجال شده

داستان:
عبارت مثلی بالا هنگامی به کار می­رود که انجام کاری بیش از حد انتظار به طول انجامد و یا آن­که با همه­ی سعی و تلاش و مجاهدت، آن­جا که می­رود به پایانش نزدیک شده به طور کلی خاتمه پذیرد به مانع و مشکلی برخورد کند و دوباره، سه باره و چندباره از سر گرفته شود.
در چنین مورد صرفا از باب طنز و تعریض اصطلاحا میگویند : «پالان خر دجال شده» وگاهی هم گفته می­شود «پالان خر دجال شده، شب می­دوزد صبح از هم وا می­شود».
این مثل در موردی به کارمی­رود که اجرای کاری زیاده ازحد انتظار طولانی شود یا هرچند درراه آن بکوشند هر دفعه به مانعی برخورد و ناتمام بماند.
طبیعی است لجاج و یکدندگی وخیره رایی و پیروی از عقل لجوج که به قول اهل اصطلاح نوعی از مهلکات غضبی است دست کمی از پالان خر دجال ندارد که نسنجیده و بدون تامل و تفکر می­بافند و هنوز دیر زمانی نگذشته همه و همه پنبه می­شود.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #414  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


جعفرخان از فرنگ برگشته

داستان:
عبارت مثلی بالا به افراد کم مایه ­ای اطلاق می­شود که گمان می­کنند چیزی می­دانند و در مقام فضل فروشی چند واژه­ی خارجی را چاشنی کلام کنند.
بعضی از جوانان کم ­سواد چند صباح که به خارج از کشور سفر کرده باشند با مغلق گویی و استعمال کلمه ­ی بیگانه و تلفیق رطب ویابس هم ­عرض و آبروی خویش می­برند و هم سامعه شنونده را آزار میدهند.
به این دسته افراد از باب طنز وتعریض گفته می­شود:
جعفرخان از فرنگ برگشته یا به عبارت دیگر: جعفرخان از فرنگ آمده، یعنی خودستایی می­کند در حالی­که چیزی بارش نیست.

«حسن مقدم» فرزند «محمد تقی احتساب الملک» (خورشیدی 1277 - 1304) در نگارش داستان­های کوتاه و مناظره­ های نمایشی و مزاح و نیشخند در فولکور ایران و گردآوری امثال و حکم و افسانه ­ها زحمت زیادی کشیده و آثار خود را به زبانهای فارسی و فرانسه می­نوشت.
حسن مقدم نویسنده­ای توانا و شیرین قلم بود و با مقالات و نوشته های خود به زبان فرانسه در محافل ادبی جهان شهرت و معروفیت پیدا کرده بود و با بزرگان و دانشمندانی چون «آندره ژید» و «مازاریک» سیاستمدار و نخستین رییس جمهور چکسلواکی و «رومن رولان» و «هانری ماسه» و «ماسینیون» دوستی و مکاتبه داشت.
حسن مقدم نیز که تازه از اروپا به ایران بازگشته بود در کنفرانس ­هایی درباره­ی تئاتر و تاریخ تئاتر، سخنرانی­هایی ایراد کرد و پس از چندی نمایشنامه ­ی معروف خود به ­نام «جعفرخان از فرنگ آمده» را نوشت و خود نیز در نمایش آن که شب هشتم فروردین 1301 خورشیدی در سالن گراند هتل تهران داده شده بود، بازی کرد.
این نمایشنامه ­ی کمدی یک پرده­ای است که در آن از طرز رفتار و گفتار جوانان از فرنگ برگشته و همچنین از خرافات و تعصبات بیجای ایرانیان محافظه کار انتقاد شده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #415  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



تو نیکی می­کن ودر دجله انداز

داستان:
مصراع مثلی بالا نیم­بیتی از ابیات روان و سلیس شیخ اجل سعدی شیرازی است که به دوشکل و صورت در دیوانش آمده شهرت و شیاع آن در افواه تا به حدی است که احتیاج به توضیح و تعبیر ندارد.
تفکر و تامل در این موضوع کافی است مدلل دارد که سعدی از این شعر مقصودی نداشت واصولا ماجرای جالبی انگیزه­ی شاعر ارجمند ایران در سرودن آن بوده است که ذیلا شرح داده می­شود .
«متوکل» خلیفه­ ی جابر و سفاک عباسی که به تحریک وزیر ناصبی مذهبش «عبدالله بن­یحیی بن­خاقان» در عداوت و دشمنی با خاندان بنی­ هاشم زبانزد خاص و عام می­باشد اخلاقا مردی عیاش وشهوت پرست بود و به جوانان صبیح المنظر نیز تعلق خاطر داشت.
یکی ازاین جوانان خوش سیما به ­نام «فتح» بیش از دیگران مورد علاقه و توجه خلیفه قرار گرفت به­ قسمی که دستور داد تمام فنون زمان را از سوارکاری و تیراندازی و شمشیربازی به او آموختند تا این­که نوبت به شناوری و شناگری رسید.
قضا را روزی که فتح در شط دجله شنا می­کرد تصادفا موج سهمگینی برخاست و جوان را در کام خود فرو برد. غواصان وشناگران متعاقبا به دجله ریختند و تمام اعماق آن شط را زیرورو کردند ولی کمترین اثری از جوان مغروق نیافتند.
چون خبر به متوکل رسید آن­چنان پریشان شد که از فرط اندوه و کدورت گوشه ­ی عزلت گرفت و در به روی خویش و بیگانه بست :
« وسوگندان غلاظ یاد کرد که تا آن را بدان حال که باشد نیاورند و او را نبینم طعام نخورم.»
ضمنا فرمان داد که هرکس زنده یا مرده­ ی فتح را پیدا کند جایزه ­ی هنگفتی دریافت خواهد داشت. شناگران معروف بغداد همگی به­ دنبال غریق شتافتند و زیر و بالای شط دجله را معرض تفحص و جستجو قرار دادند.
دیر زمانی از این واقعه نگذشت که عربی به دارالخلافه آمد و پیدا شدن گمشده را بشارت داد.
متوکل عباسی چنان مسرور و شادمان شد که سرتاپای بشارت دهنده را غرق بوسه کرد و او را از مال و منال دنیوی بی­نیاز ساخت. چون محبوب خلیفه را به حضور آوردند چگونگی واقعه را از او استفسار کرد.
فتح درحالی که از فرط خوشحالی در پوست نمی­گنجید چنین پاسخ داد:
« هنگامی که موج نابهنگام مرا برداشت تا مدتی در زیر آب غوطه خوردم و از سویی به سوی دیگر رانده می­شدم. با مختصر آشنایی که از فنون شناوری آموخته بودم گاهی در سطح و گاهی در زیر آب دجله دست و پا می­زدم. چیزی نمانده بود که واپسین رمق حیات را نیز وداع گویم که در این موقع موج عظیمی برخاست و مرا به ساحل پرتاب کرد. چون چشم باز کردم خود را درحفره­ای ازحفرات دیواره­ ی دجله یافتم. از این­که دست تقدیر مرا از مرگ حتمی نجات بخشید بسیارخوشحال بودم لیکن بیم آن داشتم که به علت گذشت زمان و براثرگرسنگی از پای درآیم. ساعت­های متمادی با این اندیشه خوفناک سپری شد که ناگهان چشمم به طبقی نان افتاد که از جلوی من بر روی شط دجله رقص کنان می­گذرد. دست دراز کردم نان را برداشتم و سدجوع کردم هفت روز بدین منوال گذشت و مرا در این هفت روز هر روزه ده نان بر طبقی نهاده می­آمد. من جهد کردمی و از آن دو سه گرفتمی و بدان زندگانی می­کردمی. روز هفتم بود که این مرد به قصد ماهیگیری به آن منطقه آمد و چون مرا در آن حفره یافت با تور ماهیگیری خود بالا کشید. راستی فراموش کردم به عرض برسانم که بر روی قطعات نان که همه روزه در ساعت معین بر روی دجله می­آمد عبارت «محمد بن الحسین الاسکاف» دیده می­شد که باید تحقیق کرد این شخص کیست و غرض و مقصودش از این عمل چیست ؟»
متوکل چون این سخن بشنید فرمان داد در شهر و حومه ­ی بغداد به جستجو پردازند و این مرد عجیب را هرجا یافتند به حضور آورند.
پس از تفحص و جستجو بالاخره محمد اسکاف را در حومه­ ی بغداد یافتند و برای عزیمت به حضور خلیفه تکلیف کردند.
محمد اسکاف در جواب جریان قضیه نان گفت:
«برنامه­ ی زندگی من از ابتدای تشکیل عائله این است که هر روز مقداری نان برای اطعام و انفاق مساکین کنار می­گذارم تا اگر مستمندی پیدا شود با آن سدجوع کند یا آنکه با خود به خانه ببرد و با اهل و عیالش صرف کند، ولی اکنون چند روزی است که کسی به سراغ نان نمی­آید. ازآن­جا که نان صدقه و انفاق را در هر صورت باید انفاق کرد لذا در این چند روزه قطعات نان را چند ساعتی پس از صرف ناهار و عدم مراجعه­ ی مستمندان، به دجله می­انداختم تا اقلا ماهی­های دجله بی­نصیب نمانند.»
خلیفه وی را مورد تفقد و نوازش قرار داد و از مال و منال دنیا بی­ نیاز کرد. ضمنا در لفافه­ ی مطایبه به محمد اسکاف گفت:
« تو نیکی را به دجله می­اندازی بی­خبر از آن­که خدای سبحان آن را در خشکی به تو باز می­گرداند

«خواجه نظام الملک» سوال و جواب متوکل و محمد اسکاف را در قابوسنامه به این صورت نقل کرده که :
«خلیفه پرسید : غرض تو از این چیست ؟
گفت : شنوده بودم که نیکویی کن و در آب انداز که روزی بردهد.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #416  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بوی حلوایش می­آید

داستان:

عبارت مثلی بالا ناظر بر افراد معمر و سالمند و سالخورده است که آفتاب عمرشان به لب بام رسیده به اصطلاح دیگر بوی الرحمانشان بلند شده است.
یکی از مراسم و تشریفاتی که هم­اکنون پس از تغسیل و تکفین میت به عمل می­آید این است که به­هنگام تشییع جنازه یک یا چند نفر از خدمه (بسته به تمکن و شخصیت متوفی) مجمعه ­ای پراز نان و حلوا بر سر می­گیرند و به عنوان پیش جنازه در جلوی تابوت حرکت می­کنند.
این نان و حلوا را که سابقا یک مجمعه گوشت گوسفند هم به آن اضافه می­شد در گورستان و کنار قبر تازه مرده بین افراد فقیر و بی­بضاعت تقسیم می­کنند تا دعای خیرشان موجب آرامش روح این مهمان تازه وارد به درون قبر گردد و در پرسشها و بازجوییهای اولیه که بر طبق روایات عدیده در درون قبر انجام می­پذیرد دچار وحشت و اضطراب و لغزش زبان نگردد.
پیران و سالمند به علت سبقت و پیشتازی بوی حلوایشان زودتر به مشام می­رسد یا به عبارت دیگر،نوجوان،جوان،و جوان،پیر می­شود و پیر در طی زمان و مهاجرت از این خراب آباد به دیار ناکجا آباد پیشتازی می­کند و به همین مناسبت عبارت بالا در رابطه با سالخوردگان وپیران فرسوده مورد استناد و تمثیل قرار گرفته است.



__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #417  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


بوقش را زدند

داستان:
عبارت بالا که غالبا از باب طنز وتعریض و کنایه گفته می­شود مراد از این است که فلانی روی در نقاب کشید و از دار دنیا رفت.
این مثل بیشتر در مورد مردگانی به کار می­رود که با وجود ثروت سرشار و زندگی مرفه منشا آثار خیر نبوده به زعم و گمان آن­که عمر جاودان دارند همه­ چیز را صرفا برای خود و فرزندانشان می­خواسته ­اند.
ضمنا این عبارت مثلی ناظر بر افرادی نیز خواهد بود که از مشاغل حساس برکنار شده کوس قدرت وتوانایی آنان فروکش کرده باشد.
اگر مرد یا زن بیماری به ­هنگام شب از دار دنیا می­رفت با آهنگ مخصوصی که می­توان آن را به آهنگ عزا تعبیر کرد بوق می­زدند تا سکنه آن آبادی آگاه شوند و صبحگاهان در تشییع جنازه متوفی شرکت کنند.
دیر زمانی پس از انجام این مراسم اگر احیانا افراد بی­خبر از جریان مرگ آن شخص، از حال و احوالش می­پرسیدند مخاطب از باب طنز یا کنایه جواب می­داد بوقش را زدند یعنی ازاین دنیا رفت و روی در نقاب خاک کشید. این عبارت رفته رفته به صورت ضرب المثل درآمد و اکنون نه تنها در مورد اموات و مردگان به کار می­رود بلکه درباره افرادی که از مشاغل حساس برکنار شده باشند نیز مورد استشهاد و تمثیل قرار می­گیرد ، فی­المثل می­گویند فلانی بوقش را زدند یعنی دیگر کاره­ای نیست و از گردونه خارج شده است.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #418  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جنگ زرگری

داستان:
جنگ زرگری کنایه از جنگی است ساختگی و ظاهری، جدال و نزاعی است دروغین که میان دو تن برای فریفتن شخص سوم در می­گیرد و پایه و اساسی جز فریب و نیرنگ و زیاده طلبی ندارد.
به گفته شادروان «عبدالله مستوفی» جنگ زرگری کنایه از تظاهر در مناقشه و مشاجره است که هیچ یک از طرفین نمی­خواهند واقعا با هم بجنگند.
جنگ زرگری به این ترتیب بود که گاهی مشتری چاق و پولداری برای خریداری جواهر گرانبها و سنگین قیمت به دکان زرگری مراجعه می­کرد و از کم وکیف وعیار و قیمت جواهر می­پرسید.
در این موقع زرگر قیمت جواهر مشتری را به چند برابر قیمت واقعی اعلام می­کرد و ضمنا با چشمک زدن، زرگر رو به رویی را و یا به وسیله ­ی شاگردش زرگر مغازه­ ی همسایه را خبر می­کرد تا به ترتیبی که مشتری متوجه جریان قضیه نشود سروگوش آب دهد و وارد معرکه شود. زرگر دومی که گوشی دستش بود به به انه­ای خود را نزدیک می­کرد و بدون تمهید مقدمه، مطلبی قریب به این موضوع به مشتری می­گفت :« من این جواهر را درمغازه دارم و به این قیمت – کمتر از قیمتی که زرگر اولی گفته بود - می­فروشم و بدین تریب زرگر اول با زرگر دومی به جدال و نزاع ساختگی برمی­خاست و فی المثل می­گفت:«چرا جلوی مغازه من آمدی و چه حق داری که در گفتگوی ما دخالت کنی ؟» زرگر دومی جواب می­داد :« تو دین نداری ! تو انصاف نداری ! تو دروغگویی و می­خواهی مالی را که این مبلغ قیمت دارد به چند برابر بفروشی. من نمی­گذارم سر این آقای محترم – یا خانم محترمه – کلاه بگذاری و پولش را بالا بکشی !»
زرگر اولی می­گفت :« دروغگو تو هستی که می­خواهی جنس بنجل کم عیارت را آب کنی.»
زرگر دومی می­گفت:« اگر جنس من کم عیار باشد می­تواند به سنگ محک بزند تا سیه روی شود هرکه دروغش باشد. کاسبی و زرگری حساب و کتاب دارد. تو می­خواهی برای چند دینار زیادتر از قیمت واقعی آبروی تمام زرگرها را ببری و ما را کنفت کنی !»
خلاصه این بگو و آن بگو، جنگ در می­گرفت و قشقرقی برپا می­شد.
مشتری ساده لوح که این صحنه را حقیقی و از روی خیرخواهی تلقی می­کرد بدون اعتنا و توجه به سر و صدای زرگر اولی به مغازه ­ی زرگر دومی می­رفت وجنس مورد نظر را به قیمتی که زرگر دومی گفته بود، بدون کمترین تحقیق و چانه زدن می­خرید و قیمتش را تمام و کمال می­پرداخت.
در نتیجه مشتری بی­چاره ضرر می­کرد و دو نفر زرگر مورد بحث، سود حاصله را با یکدیگر تقسیم می­کردند.
این جنگ مصلحتی و صوری و ساختگی را که صرفا اختصاص به زرگرها داشت – و شاید بعدها به سایر اصناف بازار هم سرایت کرده باشد – در عرف به اصطلاح جنگ زرگری می­گفتند که رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در رابطه با هرگونه مناقشه و مشاجره و نزاع مصلحتی که برای اغفال و فریفتن شخص ثالث باشد مورد استفاده و اصطلاح قرار گرفت.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #419  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض



جنگل مولا

داستان:
هر محلی که بی نظم و ترتیب و توام با هیاهو و جنجال و زد وخورد و درگیری باشد اصطلاحا به جنگل مولا و یا جنگل مولی تعبیر می­شود.
بعضی از ظرفا ونکته سنجان این تعبیر مثلی را در رابطه با جهان و آن­چه در آن هست نیز به کار می­برند و با توجه به نابسامانی­ها و بی قاعدگی­ها و درگیری­هایی که غالبا در میان ملل و جوامع دنیا حکم­فرما باشد از باب تعریض و کنایه می­گویند :«دنیا جنگل مولاست» یعنی قانون و ضابطه در آن وجود ندارد و معیار وامیال نظام جهانی براساس هوی وهوس و خودکامگی اقویا و زورمندان است نه براصول و موازین عدالت و انصاف و برابری و برادری.
اکنون می­بینیم جنگل مولا کجاست وچه عاملی موجب شده است که این جنگل معروف و مبین بی­قانونی و بی­قاعدگی گردد.
«جوگی رامپورا» شهر کوچکی است در شمال شهر «لکنهو» در هندوستان که در شمال این شهر جنگل انبوه ومتراکمی وجود دارد.
بدیهی است در این جنگل همچون جنگل­های دیگر، حیوانات وحشی وغیر اهلی از هر نوع زندگی می­کنند و قانون جنگل به تمام معنی در آن حکمفرما می­باشد.
اما واقعه­ ای که موجب گردید این جنگل به جنگل مولا موسوم گردد این است که : سالی در این جنگل کم آبی و خشکسالی رخ داد و سکنه آبادی­های آن و همچنین حیوانات اهلی و وحشی از کثرت عطش و تشنگی به جان آمده صدها انسان و حیوان از شدت و حدت گرما وبی آبی تلف شدند.
این مطلب هم ناگفته نماند که در این جنگل دراویش مسلمان هم زندگی می­کردند که البته کارشان ریاضت وچله نشینی بود.
پیداست این دراویش هم از فرط تشنگی می­سوختند و جز شکر و شکیبایی و مددخواهی از مولای متقیان چاره و علاجی نداشتند تا اینکه روزی، به طوری که اهالی منطقه می­گویند و به آن اعتقاد دارند، یکی از دراویش صدای سم اسبی را شنید که به سوی او می­آید وچون نزدیک شد سمش را بر زمین زد وخود ناپدید شد.
درویش موصوف با دیدگان حیرت زده مشاهده کرد که چشمه­ای از محل سم اسب جوشید و آب زلال وخوشگواری از آن جاری گردید که انسان و حیوان از آن نوشیدند و سیراب گردیدند.
این اسب به عقیده­ ی دراویش آن جنگل همان اسب مولای متقیان علی بن ابی طالب بود که جان سکنه آن جنگل را از بی آبی نجات بخشید و به پاس و افتخار این واقعه و این چشمه که هنوز در این جنگل می­جوشد و جریان دارد جنگل مزبور را جنگل مولا نامیده­اند که غرض از مولا همان امام اول شیعیان است و همه ساله بالغ بر یک صد هزار نفر از مسلمانان هندوستان در ایامی مخصوص به آن جنگل می­روند و در پیرامون آن چشمه به زیارت و عبادت می­پردازند.

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #420  
قدیمی 01-19-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض




قاپش پراست

داستان:
اصطلاح مثلی بالا به کسی گفته می­شود که کهنه قالتاق و ناقلا باشد، در تسلط و غلبه بر حریف، ترس و بیمی به خود راه ندهد و با اعتماد و اطمینان کامل مبارزه کند.
به همین مناسبت در مورد هریک از افراد کاربر وآزموده گفته می­شود: «قاپش پر است» یعنی پشت بند و پشتوانه ­ی قوی دارد.
اکنون ببینیم قاپی که پر باشد چه ملازمه و ارتباطی با کاربری و آزمودگی پیدا می­کند.
قاپ در بازی­های معمول ومتداول ایران استخوان پاشنه پا و سر زانوی گوسفند است که به انواع مختلف از قبیل سرپا وسه قاپ و چهار قاپ و پنج قاپ و جز این­ها با آن بازی می­کنند.
در قاپ بازی هریک از بازیکنان یک شاه قاپ میان دوانگشت دست دارد و در خارج از دایره بازی متناوبا و پشت سرهم با شاه قاپش به قاپ­های وسط دایره می­زند. پیداست هرکس توانسته باشد قاپ­های بیشتری را بزند و از دایره بازی خارج کند برنده شناخته می­شود. شاه قاپ همان طوری که از نامش پیداست بزرگتر از قاپ­های معمولی است و غالبا استخوان پاشنه پا یا سر زانوی قوچ کوهی و بز کوهی را که قدری بزرگتر است شاه قاپ انتخاب می­کنند. شاه قاپ را به دوشکل روغن کشی می­کنند : یکی آن­که سطح اسب یا خر قاپ را در برابر آفتاب قرار می­دهند تا روغن آن سطح نزول کرده در سطح دیگر فرو نشیند و سطح اخیر را سنگینتر کند­. چنین قاپی به مناسبت سنگین شدن سطح خر به صورت اسب و یا بالعکس می­ایستد. این نوع قاپ­ها را روغن کشیده واین کار را روغن کشی می­گویند.
درباره­ ی پر کردن قاپ با سرب رجوع کنید به «قاپ کسی را دزدیدن».
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 11:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها