بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > فرهنگ و تاریخ

فرهنگ و تاریخ تاریخ و فرهنگ - مطالبی در زمینه فرهنگ و تاریخ ایران و جهان اخبار فرهنگی و ... در این تالار قرار میگیرد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #121  
قدیمی 12-14-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بهترین موسیقی های عاشورایی کدامند؟




در سالیان گذشته تعداد آثار مناسبتی در مورد واقعه عاشورا چندان قابل توجه نبود، اما چند سالی است كه تولید كنندگان آثار صوتی، مجموعه های متنوعی در كیفیتهای مختلف و در شاخه های متنوع موسیقی، تولید و روانه بازار می كنند. این آثار چندان متنوع هستند كه می توان آنها را به لحاظ قالب، در چند شاخه تقسیم بندی كرد.




دسته اول آثاری هستند كه درونمایه اثر بر مصیبت وارده تكیه دارد و مرثیه ایست بر آنچه در این حادثه عظیم روی داده است. خوانش این آثار بیشتر با سوز و گداز همراه است و بر مظلومیت كاروان كربلا تكیه می کند. اگر اثر در قالب موسیقی سنتی باشد، معمولا آوازخوانی جزء ضروری اثر خواهد بود. اینگونه آثار یا مستقیما به ذكر حادثه اشاره دارد و یا در لفافه سخن می گوید. اثری مثل «وداع» اثر حسام الدین سراج یا «خروش بحر» با صدای علیرضا افتخاری از این دسته آثارند.
دسته اول آلبوم های تولید شده برای محرم، آثاری هستند كه درونمایه اثر مرثیه ایست بر آنچه در این حادثه عظیم روی داده است.دسته دوم، آثاری هستند که در آنها تصنیف ها یا آهنگها بیشتر بازسازی موسیقایی نوحه های قدیم یا جدید هستند و دسته سوم آثاری هستند كه لحنی حماسی و تاثیرگذار دارند.

دسته دوم، آثاری هستند که در آنها تصنیف ها یا آهنگها بیشتر بازسازی موسیقایی نوحه های قدیم یا جدید هستند که در مواردی این بازسازی به خلق اثری جدید با مختصات جدید بدل شده است. آثاری چون «ماه نی» با صدای امیرحسین مدرس و «غریبانه»، اثر غلام كویتی پور از این دسته اند.
دسته سوم، آثاری هستند كه لحنی حماسی و تاثیرگذار دارند. شاید سرآمد آثاری كه در این قالب تولید شده را بتوان، «مولای عشق» به خوانندگی علیرضا عصار دانست.



----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #122  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اشعاری در مورد حضرت علی اکبر (ع)
چه شبها را ببالینت پسرجان تا سحر کردم
بصد امید اندر دل به آینده نظر کردم
بگلزار حیاتم چون تو سرویرا همی دیدم
سرودم نغمة شادی و غم از سر بدر کردم
بدل گفتم که دامادت کنم زینت خود بندم
زخونت جان مادر زینت اندر موی سر کردم
تو نشکفته هنوز ای نوگل لیلی خزان گشتی
منم چون بلبل سرگشته سر در زیرپر کردم
بمرگت عزتم رفت و اسیر کوفیان گشتم
بجای جامة دامادیت نیلی بسر کردم
چو مرغی آشیانم سوخته نومید سرگردان
دودست اندر بغل در این بیابان ناله سر کردم
فلک زد پشت پائی بر بساطم در بدر گشتم
بیا شبهای مادر بین که بیتو چون سحر کردم
بیاد غنچة پژمرده­ام هر جا گلی دیدم
بجای اشک از دیده روان خون جگر کردم



رسم است که چون مرد زکس تازه جوانی
گویند بمرگش که بقا باد پدر را
چون بر سر نعش پسر آید پدر پیر
باگریه در آغوش کشد نعش پسر را
از داغ پسر تا نکند چاک گریبان
گیرند همه دستش و پوشند نظر را
آن یک بنوازش که مکن ناله و افغان
وین یک بتسلی که مزن صورت و سر را
یک دوست بگیرد ز وفا بازوی او را
وان دوست همی پاک کند اشک بصر را
تا آنکه فراموش کند این غم جانسوز
بندند برایش ز وفا بار سفر را
در حیرتم آندم که حسین با دل پرخون
بر جسم پسر داشت زغم دیدة تر را
کی داد بر او تسلیت از مرگ جوانش
میریخت چو از دیده فرو خون جگر را




شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز
بهر مخالفان عراق آن مه حجاز
در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب
کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز
زآن انجمن رسید بانجم غباز غم
زآن دوده رفت بگردون دون نواز
شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت
کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز
پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز
همواره باد نخل مراد تو سرفراز
مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد
بهر جهاد بد منشانم خط جواز
رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم
پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز
با مادر شکستة خود در وداع گفت
در هجر من مسوز بسودای من بساز
شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش
گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز
و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود
روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز
گفتا بر این گروه گواهی که میکنند
آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز
چون میشدیم مایل روی رسول تو
ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز
یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم
ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز
برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم
تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز


دلبردة من عاشق شیدا شدة ای تو
پوشیده کفن باز چه زیبا شدة ای تو
از دیده مروجان من این دل شده ویران
من تشنة تو آبحیاتی تو لب عطشان
جز آه نمانده است در این سینه سوزان
با دیدة من بین که چه غوغا شدة ای تو
آهسته برو تا که کنم سیر نگاهی
من راضیم از رنج و بلا هر چه توخواهی
از پای تو بوسم بدلم ده تو پناهی
در راه بلا رهبر لیلا شدة ای تو
دل از همه کس من که بریدم بتو بستم
بعد از تو اسیرم بشود بند بدستم
از دوری تو ناله کنم تا که من هستم
با خون دلم دلبر رعنا شدة ای تو
یک لحظه بمن گوش بکن باب مرادم
از بسکه شدم حول سخن رفته زیادم
حالم تو ببین مرتعش از سوز نهانم
بیند کفنت دیده غم افزا شدة ای تو
کردی تو قیامت بمن ای نرگس شهلا
محشر شده از دوری تو خاطر لیلا
تعجیل مکن کرده دلم روی تو یغما
ای محشر من چونشده برپا شدة ای تو
حاجی رضا هشیار
سرو قدّى ز حرم با دل سوزان مى‏رفت
پيش چشمان پدر «وَه» چه خرامان مى‏رفت
مأذنه كرببلا بود و اذان سر مى‏داد
بر لبش نغمه تكبير و به ميدان مى‏رفت
بر فراز سرِ سرو قد او قرآن بود
زير قرآن ز چه رو پاره قرآن مى‏رفت
زينب اسپند به كف داشت و دل مى‏سوزاند
يوسف كرببلا جانب كنعان مى‏رفت
اشك مى‏ريخت به پشت سر او آب نبود
به بيابان بلا، جان سليمان مى‏رفت
دور مى‏شد ز حرم، هر قدمى بر مى‏داشت
گوئيا از تن اهل حرمش جان مى‏رفت
صفحه اول ايثار، چو مى‏خورد ورق
مصحف عشق سوى صفحه پايان مى‏رفت
گيسويش در طيران بود و به دستان نسيم
دست از دل شده با موى پريشان مى‏رفت
پرده از صفحه اسرار عدم بر مى‏داشت
آب مى‏كرد دل شاه و قدم بر مى‏داشت
رفت ميدان و دل شاه دگر بار شكست
لحظاتى پس از آن مخزن اسرار شكست
دست بر گردن مركب سوى بازار آمد
يوسف كرببلا رونق بازار شكست
هركه با هرچه به كف داشت خريدارش شد
عضو عضو بدن آن بت عيار شكست
نيزه‏ها بهر طواف بدنش صف بستند
بى صف آمد يكى و پهلوى آن يار شكست
نرخ شمشير چه سنگين و گران بود كزان
باز هم فرق سر حيدر كرار شكست
ناله سرداد و سرآسيمه شه آمد به سرش
دلش از ديدن آن منظره بسيار شكست
پاى بر روى زمين مى‏زد و بابا مى‏گفت
دل خورشيد از اين واقعه صد بار شكست
يك طرف قطعه‏اى و قطعه ديگر طرفى است
زين مصيبت الف قامت دلدار شكست
بر سر نعش على غصه ز جان سيرش كرد
لرزه افتاد به زانو و زمين گيرش كرد
شبه نبی نمود چو آهنگ رزم ساز
بهر مخالفان عراق آن مه حجاز
در گریه شد سکینه و در ناله شدر باب
کلئوم شد بناله و لیلی در اهتزاز
زآن انجمن رسید بانجم غباز غم
زآن دوده رفت بگردون دون نواز
شد از نیاز در بر شاه حجاز گفت
کایآسمان بدرگه قدرت برد نماز
پیوسته باد گلشن چهر تو دل فروز
همواره باد نخل مراد تو سرفراز
مستدعیم زحضرت فیضت که تا دهد
بهر جهاد بد منشانم خط جواز
رخصت گرفت و و کرد وداع از شه حرم
پشت عقاب گرم شد از فر شاهباز
با مادر شکستة خود در وداع گفت
در هجر من مسوز بسودای من بساز
شه از قفای اکبر شیرین مقال خویش
گریان شد و نمود سوی چرخ سرفراز
و آنگه بحالتی که نیارم بیان نمود
روی نیاز کرد بدرگاه بی نیاز
گفتا بر این گروه گواهی که میکنند
آنرا که هست شبه پیمبر زامتیاز
چون میشدیم مایل روی رسول تو
ما چشم اشتیاق بر آن روی کرده باز
یعقوب و ارزین سپس از هجر یوسفم
ابواب خوشدلی برخ خود کنم فراز
برپای شهریار جهان بوسه زن حکیم
تا دست مسئلت نکنی پیش کس دراز
حکیم ساوجی
گــفــت اي تـــازه جــوان نـوثـمـرم
ديــده بـگــشــا و بـبـين چشم ترم
اي گـــل ســرســبـــد بـــاغ امـــيــد
قــد مـن از غــم داغ تـــو خـمـيـد
خـيــز و بــابــا بــه كـنـارم بـنـشـين
مـاتـمــت كـرده مرا زار و غمين
اي پـسـر رفـتي و خون شد دل من
ســيــل غــم كند ز بن حاصل من
عـلـي اي يـوســف گــل پــيــرهــنم
مـن چـو يـعــقــوب دچـــار مـحنم
اي جوان چشم بره، خواهر توست
مـنـتـظـر، عمه غـم پرور توست
نـوجـوان اكـبـرم اي نـيـك خـصال
ايـكـه بودي به نبي،‌شبه و جمال
هـيـجــده ســالــه مـن خـيز ز جـاي
گــرد غــم از رخ بــابــا بـــزداي
عـلي اي كـوكــب تــابـــان ســحـــر
بــود كــوتــاه چــه عـمـر تو پسر
اي دريــغـــا كــه ز بـيـداد زمـــــان
بــاغ امـيـد دلــم گــشــتــه خزان
شـد تـنــت پــاره ز تــيـــغ اعــــــدا
ايــن چـه حـالـسـت فــدايـت جـانا
نــازنـيـن پـيــكـر تـو از چه بخاك
بــيــنـم افـتـاده و ليكن صد چاك
داغ جــانـكـاه تـو پـرسـوخــت مرا
فـاش گـويم كه جگر سوخت مرا
روشــنــي بـخـش بـكـاشـانــــه دل
بــي تــو تـاريـك بــود خـانــه دل
حـيـف و صـد حـيـف فتادي تو ز پا
بــعــد تــو خــاك بــفـــرق دنــيـا
تــن مـجــروح تــرا اي پــســــــرم
نـتــوانــم كــه بــرم ســوي حـرم
خــم شــد و چــهــره اكـبـر بـوسـيد
گــل پــر پــر شــده اش را بـوئيد
بـوســه بـر نعش پسر داد و بگفت
با كسم نيست دگر گفت و شنفـت
هــر زمـان لـب بـگـشايم به سخن
گـويــم اي اكـبـر مـن اكـبـر مـن
گــو «حـيـاتـي»‌ز مـصيبت لب بند
نــالــه اهــل عــزا گـشـت بـلـنـد
ما هم فتاده بر خاک با جسم پاره پاره
اي اشک‌ها بريزيد از ديده چون ستاره
جز من که همچو خورشيد افروختم در اين دشت
کي پاره پاره ديده اندام ماهپاره
ما هم فتاده بر خاک ديدم که خصم ناپاک
با تيغ زخم مي‌زد بر زخم او دوباره
در پيش چشم دشمن بر زخمت اي گل من
جز اشک نيست مرحم ،جز آه نيست چاره
زد خنده قاتل تو بر اشک ديده من
با آن که خون بر آمد ،از قلب سنگ خاره
وقتي لبت مکيدم، آه از جگر کشيدم
جاي نفس برآيد، از سينه‌ام شراره
اي جان رفته از دست ،بگشاي ديده از هم
جاني بده به بابا ،حتي به يک اشاره
دشمن چنين پسندد، استاده و بخندد
فرزند ديده بندد، بابا کند نظاره
چون ماه نو خميدم، با چشم خويش ديدم
خورشيد غرق خون را، در يک فلک ستاره
دردا که پيش رويم، در باغ آرزويم
افتاد ياس خونين ،با زخم بي‌شماره
جسم عزيز جانم ،چون دامن زره شد
از زخم هر پياده ،از تيغ هر سواره
افتاده جسم صد چاک، جان حسين برخاک
ميثم بر آن تن پاک ،خون گريه کن هماره
نام شاعر:حاج غلامرضا سازگار
ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیرپایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد >
<
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا*
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید

با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبارچرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است

یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینهء در خاک مکدر شده ای

چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم

هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
من آن پدرم کز پسرم دست کشیدم
صبحم زستاره سحرم دست کشیدم
شد روز جهان از نظرم تیره تر ازشب
آنجا که زنور بصرم دست کشیدم
دربادیه عشق زطوفان حوادث
من از شجر و از ثمرم دست کشیدم
با خون جگر این گهر افتاد به دستم
وز موج بلا از گهرم دست کشیدم
از داغ ابوالفضل گرفتم به کمر دست
با داغ علی از جگرم دست کشیدم
همراه سفر بود مرا در سفر عشق
افسوس که از هم سفرم دست کشیدم
اثار شهادت به رخش دیدم و مردم
وقتی به به جبین پسرم دست کشیدم

سیدرضا مؤید
يارب زحالم آگهي كز تن روانم ميرود
مانند گل از گلستان اكبر جوانم ميرود
يارب گواهي كاين زمان شد جانب ميدان روان
شبه رخ ختم رسل سرو روانم ميرود
اي شبه خير المرسلين مهلاً‌كه از داغت يقين
تا آسمان هفتمين آه و فغانم ميرود
رفتي تو اي بابا برو ،‌بنگر كه از داغت چسان
صبر و قرار و طاقت و تاب و توانم ميرود
يارب تو مي باشي گواه كاكنون به سوي اين سپاه
با سينه پر سوز و آه ،‌آرام جانم ميرود
(رضائي)
نوگلا، گردیدنت پرپر بدینسان زود بود
دریم خون خفتنت از جور عدوان زود بود
ای علی ، ای بلبل گلزار باغ مصطفی
این چنین خاموشیت جانا بدوران زود بود
طایر قدس آشیان از تیر صیاد جفا
بی پر و بی بالیت در این بیابان زود بود
همچو مرغ بسملی بینم ترا در خاک و خون
توتیاسان جسمت از سم ستوران زود بود
خاک بر فرق جهان و زندگانی بعد تو
رفتنت زین دار ای سرو خرامان زود بود
خیز ای رعنا جوان بین گشتم از داغ تو
پیرفرقتت از بهر من ای ماه تابان زود بود
بین جوانان بنی هاشم به بالینت غمین
داغت اندر قلب این رعنا جوانان زود بود
با دوصد افغان برم بر خیمه گاه اما فسوس
محنتت بر مادر گیسو پریشان زود بود
اشگ میریزد بصیر از چشم گوید این چنین
ماتم اکبر برای شاه خوبان زود بود
.


یک گل ز گلزار حسین در بزم جانان میرود
از بهر جانبازی حق اکبر بمیدان میرود
چون دید بابش بی معین گردیده در آن سرزمین
بهر قتال مشرکین با لعل عطشان میرد
آن سر و قد نوجوان چون شد بسوی دشمنان
بابش بدنبالش روان با چشم گریان میرود
جان پدر بود آن پسر با چهرة همچون قمر
گوئی که در چشم پدر آن جسم چون جان میرود
آن اکبر فرخنده خو، آن گلعذار مشگبو
بر عزم هیجا با عدو چون شیر غرّان میرود
از قبّه کرب و بلا ار آن بود عرش خدا
فریاد آل مصطفی تا عرش رحمان میرود
طوطی بکن ورد زبان بر عارفان حق بخوان
یک گل زگلزار حسین در بزم جانان میرود
طوطی همدانی

پسر از بهر جانبازى به ميدان ظفر مى رفت
پدر را سيل اشك از ديده همراه پسر مى رفت
پسر تنها نمى رفت از براى بذل جان زيرا
پسر مى رفت و دنبال سرش جان پدر مى رفت
پاسخ با نقل قول
  #123  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

خطبه حضرت ابالفضل العبّاس در شهر مكّه مكرّمه در سال60 هجري
[پيش از هجرت كاروان از مكّه به كوفه]
در آن مقطع حساس تاريخ که حسين-درود خدا بر او - رو به سوي خانه خدا نهاد تا در سايه حرم امن الهي، زمينه مبارزه اصلاح طلبانه و عدالتخواهانه خويش را فراهم آورد؛ حراميان آن روزگار، راه را سنگدلانه بر او بستند، و حج حسين عليه السلام به ظاهر نيمه تمام ماند. (اگر چه حسين عليه السلام ، ايام حج را به چهل روز كشاند و حج نيمه تمام خود را در وادي طف با بوسه برخنجر به اتمام رساند).

عباس -جان عالمي به فدايش- که از نزديک شاهد ماجرا بود، گستاخي دشمن را با فرزند مکه و منا تاب نياورد، و با ايراد خطبه اي دشمن شکن، پس از حمد خدا، بر دشمن دون چنين فرياد آورد که:




... أَيُّهَا الکَفَرةُ الفَجَرة اَتَصُدُّونَ طَريقَ البَيتِ لِاِمامِ البَرَرَة؟ مَن هُوَ اَحَقُّ بِه مِن سائِرِ البَريَّه؟ وَ مَن هُوَ اَدني بِه؟ وَ لَولا حِکمَ اللهِ الجَليَّه وَ اَسرارُهُ العِلّيَّه وَاختِبارُهُ البَريَّه لِطارِ البَيتِ اِليه قَبلَ اَن يَمشيَ لَدَيه قَدِ استَلَمَ النّاسُ الحَجَر وَ الحَجَرُ يَستَلِمُ يَدَيه وَ لَو لَم تَکُن مَشيَّةُ مَولايَ مَجبُولَةً مِن مَشيَّهِ الرَّحمن، لَوَقَعتُ عَلَيکُم کَالسَّقرِ الغَضبانِ عَلي عَصافِيرِ الطَّيَران.
اَتُخَوِِّنَ قَوماً يَلعَبُ بِالمَوتِ فِي الطُّفُوليَّة فَکَيفَ کانَ فِي الرُّجُوليَّهِ؟ وَلَفَدَيتُ بِالحامّاتِ لِسَيِّد البَريّاتِ دونَ الحَيَوانات.
هَيهات فَانظُرُوا ثُمَّ انظُرُوا مِمَّن شارِبُ الخَمر وَ مِمَّن صاحِبُ الحَوضِ وَ الکَوثَر وَ مِمَّن في بَيتِهِ الوَحيُ وَ القُرآن وَ مِمَّن في بَيتِه اللَّهَواتِ وَالدَّنَساتُ وَ مِمَّن في بَيتِهِ التَّطهيرُ وَ الآيات.
وَ أَنتُم وَقَعتُم فِي الغَلطَةِ الَّتي قَد وَقَعَت فيهَا القُرَيشُ لِأنَّهُمُ اردُوا قَتلَ رَسولِ الله صلَّي اللهُ عَلَيهِ وَ آلِه وَ أنتُم تُريدُونَ قَتلَ ابنِ بِنتِ نَبيّکُم وَ لا يُمکِن لَهُم مادامَ اَميرُالمُؤمِنينَ (ع) حَيّاً وَ کَيفَ يُمکِنُ لَکُم قَتلَ اَبي عَبدِاللِه الحُسَين (ع) مادُمتُ حَيّاً سَليلاً؟
تَعالوا اُخبِرُکُم بِسَبيلِه بادِروُا قَتلي وَاضرِبُوا عُنُقي لِيَحصُلَ مُرادُکُم لابَلَغَ الله مِدارَکُم وَ بَدَّدَا عمارَکُم وَ اَولادَکُم وَ لَعَنَ الله عَلَيکُم وَ عَلي اَجدادکُم.


اي ناسپاسان گناهکار ! آيا راه بيت را بر امام نيکوکاران مي بنديد؟ چه کسي سزاوارتر به اين خانه است از ديگر موجودات؟ و چه كسي نزديکترين به اين خانه است؟ و اگر حکمت هاي خداوند بلند مرتبه نبود و اسرار بالا و امتحانات موجودات نبود، همانا بيت به سوي ايشان[حسين (ع)] پرواز مي کرد؛ قبل از اينكه مردم حجر را لمس کنند، حجر دستانش[حسين (ع)] را استلام مي کند و اگر خواست مولاي من خواست خداوند رحمن نبود هر آينه بر سر شما مانند بازِ شکاري که بر گنجشکان فرود مي آيد نازل مي شدم.
آيا قومي را که مرگ را در کودکي به بازي مي گرفتند مي ترسانيد، در حاليکه الان در مردانگي قرار دارند. همه جانم فداي آقا و مولاي همه موجودات كه برتر از حيوانات[هستند].
هيهات بنگريد به کسي که شراب مي نوشد[مراد يزيد ملعون است] و به کسي که صاحب حوض و کوثر است؛ و به کسي که در خانه وحي و قرآن است [مراد امام حسين(ع)است] و به کسي که در بيتش اسباب لهو و نجاست است[مراد يزيد ملعون است]؛ و به کسي كه در خانه اش نزول آيات[نشانه ها] و[آيه] تطهير است.
شما در غلطي واقع شديد که قريش واقع شدند. چرا که اراده قتل پيامبر(ص) را کردند و شما اراده قتل پسر دختر پيامبرتان را و[اين حيله] براي ايشان تا وقتي اميرالمؤمنين(ع) زنده بود ممکن نشد. پس چگونه ممکن است كشتن ابا عبدالله الحسين(ع) تا وقتي که من زنده ام.
بياييد تا به راهش[راه كشتن امام حسين(ع)] آگاهتان کنم؛پس مبادرت به كشتن من كنيد، و گردنم را بزنيد تا به مقصودتان برسيد. خدا شما را به مقصودتان نرساند و عمرتان و فرزندانتان را کوتاه کند و لعنت خدا بر شما و پدرانتان[كه قصد كشتن پيامبر(ص)را داشتند] باد

پاسخ با نقل قول
  #124  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض


جملاتی از حسین در سوگ عزیزانش







امام حسين (عليه السلام) در سوك ده تن از افراد مورد علاقه و ياران خويش كه با حزن و اندوه سخن گفت، عبارت بودند از:


1 - على بن الحسين (على اكبر): زمانى كه وى به شهادت رسيد، حضرت، بالين او آمد و فرمود:
قَتلَ الله قوما قتلوك ما اجراءهم على الرحمان و على انتهاك حُرمة الرسول، على الدنيا بعدك العفا.
((خدا بكشد مردم ستمگرى كه تو را كشتند، اينان تا چه اندازه بر خدا و به هتك حرمت رسول خدا (صلى الله عليه و آله و سلم) بى پروا شده اند، پس از تو، اف بر اين دنيا!))

2 - عباس بن على (عليه السلام): وقتى عباس (عليه السلام) به فيض شهادت نايل گشت، امام حسين (عليه السلام) بالين او حاضر شد و فرمود:
الآن انكسر ظهرى و قلّت حيلتى و شُمت بى عدوّى.
((اكنون پشتم شكست، چاره انديشى ام اندك و زبان شماتت دشمن به رويم باز شد)).

3 - قاسم بن حسن (عليه السلام): آن گاه كه وى به شهادت رسيد، امام (عليه السلام) بالين او حضور يافت و فرمود:
بُعدا لقوم قتلوك و خصمهم فيك رسول الله (صلى الله عليه و آله و سلم).
((دور باد از رحمت خدا! گروهى كه تو را به شهادت رساندند، جدت رسول خدا در روز رستاخيز در اين زمينه با آنان دشمنى كند)).
سپس فرمود: عزّ على عمّك إن تدعوه فلا يجيبك.
((بر عمويت بس دشوار است كه او را به يارى خود فراخوانى، ولى نتواند به تو پاسخ مثبت دهد)).

4 - عبدالله بن حسن (عليه السلام) هنگامى كه عبدالله به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) او را در آغوش گرفت و فرمود:
يابن اخى! اصبر على ما نزَل بك، و احتسِب فى ذلك الخير، فان الله يُلحقك بآبائك الصالحين.
((فرزند برادر! صبر و شكيبايى ورز و از آن اميد خير داشته باش كه خداوند تو را به دنياى پاك و شايسته ات ملحق خواهد ساخت...)).

5 - عبدالله بن حسين (عليه السلام): زمانى كه او به شهادت رسيد، امام حسين (عليه السلام) خون گلويش را به آسمان پاشيد و عرضه داشت:
اللهم لا يكن عليك من دم فصيل.
((خدايا! ارزش خون او كه از خون بچه ناقه صالح در نزد تو كمتر نيست))
.
6 - مسلم بن عوسجه: هنگامى كه مسلم به شهادت رسيد، امام (عليه السلام) بالين وى حاضر شد و فرمود: رحمك الله يا مسلم؛
((اى مسلم! خداوند تو را مشمول رحمت خويش گرداند)) و اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: فمنهم من قضى نحبه و منهم مَن ينتظرُ و ما بدَّلوا تبديلا.

7 - حبيب بن مظهر: آن گاه كه وى به فيض شهادت نايل گشت، امام حسين (عليه السلام) بالين سر او آمد و فرمود:
عند الله احتسب نفسى و حُماة اءصحابى.
((بذل جان خود و شهادت يارانم را در پيشگاه خدا ذخيره مى نهم.

8 - حر بن يزيد رياحى: هنگامى كه وى به شهادت رسيد، حضرت بر بالين او قرار گرفت و فرمود: انت كما سمّتك امّك حرُ فى الدنيا و سعيد فى الآخرة.
((همانگونه كه مادرت تو را نام نهاده، در دنيا آزاد مرد و در آخرت، سعادتمندى)).

9- زهير بن قين: آن گاه كه زهير شربت شهادت نوشيد، حضرت بالين او آمد و فرمود:
لا يبعدنّك يا زهير من رحمته و لعن الله قاتليك، لعنَالَّذِينَ مسخوا قردة و خنازير.
((زهير! خداوند تو را از رحمت خويش دور ندارد و قاتلانت را لعنت كند به سان كسانى كه به صورت ميمون و خوك در آمدند.))

10 - جَون برده ابوذر: زمانى كه جون به شهادت رسيد، حضرت بالين او حاضر شد و فرمود:
اللهم بيّض وجهه و طيّب ريحه و عرّف بينه و بين محمد و آله.
((خدايا! چهره اش را سفيد، بدنش را خوشبو و ميان او و محمد و خاندانش، آشنايى بيشتر قرار ده)).
پاسخ با نقل قول
  #125  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

اشعار حضرت علی اکبر (ع)...





ناگهان قلب حرم وا شد و یک مرد جوان
مثل تیری که رها می شود از دست کمان
خسته از ماندن و آماده رفتن شده بود
بعد یک عمر رها از قفس تن شده بود
مست از کام پدر بود و لبش سوخته بود
مست می آمد و رخساره برافروخته بود
روح او از همه دل کنده ، به او دل بسته
بر تنش دست یدالله حمایل بسته
بی خود از خود ، به خدا با دل و جان می آمد
زیر شمشیر غمش رقص کنان می آمد
یاعلی گفت که بر پا بکند محشر را
آمده باز هم از جا بکند خیبر را
آمد ، آمد به تماشا بکشد دیدن را
معنی جمله در پوست نگنجیدن را
بی امان دور خدا مرد جوان می چرخید
زیر پایش همه کون و مکان می چرخید
بارها از دل شب یک تنه بیرون آمد
رفت از میسره از میمنه بیرون آمد
آن طرف محو تماشای علی حضرت ماه
گفت:لاحول ولاقوه الابالله
مست از کام پدر، زاده لیلا ، مجنون
به تماشای جنونش همه دنیا مجنون
آه در مثنوی ام آینه حیرت زده است
بیت در بیت خدا واژه به وجد آمده است
رفتی از خویش ، که از خویش به وحدت برسی
پسرم! چند قدم مانده به بعثت برسی
نفس نیزه و شمشیر و سپر بند آمد
به تماشای نبرد تو خداوند آمد
با همان حکم که قرآن خدا جان من است
آیه در آیه رجزهای تو قرآن من است
ناگهان گرد و غبار خطر آرام نشست
دیدمت خرم و خندان قدح باده به دست
آه آیینه در آیینه عجب تصویری
داری از دست خودت جام بلا می گیری
زخم ها با تو چه کردند ؟جوان تر شده ای
به خدا بیش تر از پیش پیمبر شده ای
پدرت آمده در سینه تلاطم دارد
از لبت خواهش یک جرعه تبسم دارد
غرق خون هستی و برخواسته آه از بابا
آه ، لب واکن و انگور بخواه از بابا
گوش کن خواهرم از سمت حرم می آید
با فغان پسرم وا پسرم می آید
باز هم عطر گل یاس به گیسو داری
ولی اینبار چرا دست به پهلو داری؟!
کربلا کوچه ندارد همه جایش دشت است
یاس در یاس مگر مادر من برگشته است؟!
مثل آیینه ی در خاک مکدر شده ای
چشم من تار شده ؟یا تو مکرر شده ای؟!
من تو را در همه کرب و بلا می بینم
هر کجا می نگرم جسم تو را می بینم
ارباْ اربا شده چون برگ خزان می ریزی
کاش می شد که تو با معجزه ای برخیزی
مانده ام خیره به جسمت که چه راهی دارم
باید انگار تو را بین عبا بگذارم
باید انگار تو را بین عبایم ببرم
تا که شش گوشه شود با تو ضریحم پسرم
پاسخ با نقل قول
  #126  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

عاشورا، اتحاد بزرگ اسلامى ، و سخنى از ((دارالتقريب )) مصر



آرى ، بايد عاشورا را، رمز وحدت اسلامى و اتحاد مسلمانان پيرامون محور قرآن قرار داد، و اينگونه آن را شناخت ، و اينگونه از اين سرمايه انسانى عظيم بهره بردارى كرد. در اينجا مناسب است توجه كنيم به سخنان شيخ محمد محمد مدنى مصرى رئيس هيات تحريريه مجله ((دارالتقريب بين المذاهب الاسلاميه ))، چاپ قاهره .



دارالتقريب ، در مصر تشكيل يافت ، و در روزگار خود، رسالت ايجاد اتحاد ميان مسلمانان جهان را بر عهده خويش مى دانست و دراين باره مى كوشيد، و مجله اى برپا به نام ((رساله الاسلام ))، در سطح جهان منتشر مى كرد، و جمعى از مصلحان و عالمان بزرگ و نويسندگان معروف و محققان و استادان و اديبان سرشناس مذاهب اسلامى - از كشورهاى مختلف - با آن همه همكارى داشتند. رئيس هيئت تحريريه مجله ، شيخ محمد محمد مدنى مصرى ، يكى از شخصيت هاى بر جسته جماعت تقريب است . وى در سر مقاله شماره چهارم ، از سال چهارم (محرم 1372 ق )، به يادكردى از ماه محرم مى پردازد، و در آن مقاله چنين مى گويند:



...ماه محرم ما را به ياد حادثه اى سترگ ، و فاجعه اى عظيم مى اندازد، كه اسلام در نخستين روزگار خويش بدان مبتلا گشت . اين فاجعه (از بعد مصائب آن )، ضربه اى بر پيكر اسلام وارد آورد كه مسلمانان تا امروز مانند مادران داغدار، براى آن مى نالند، يعنى كشته شدن امام شهيد، زاده زهراى بتول ، اباعبدالله - عليه و على جده و آله الصلاه و السلام - حسين ، نمونه كامل مجاهدان راه خداست . حسين نگريست كه حق پايمال گشته و خرد شده است ، و باطل از همه سو بر آن احاطه كرده و راه عرض وجود را بر آن بسته است ؛ و ديد كه خود او - كه شاخه درخت نبوت است ، و فرزند امام شيردلى كه لحظه اى نترسيد، و سر خود را از ذلت فرود نياورد - اكنون مكلف است كه اين پرده هاى تار ستم را بدرد، و اين سياهيهاى متراكم باطل را نابود سازد. گويى بانگى از اعمال قلبش بر سر او فرياد مى زند:
اى فرزند پيامبر، تو مرد ميدان اين مبارزه اى ! تو كه خداوند به بركت جدت پيامبر، ظلمات جاهليت را بر طرف ساخت ، و حق را استوار گردانيد، و باطل را بر انداخت ، تا نصر خدايى و فتح و پيروزى در رسيد، و مردمان دسته - دسته به دين خدا در آمدند؛ همچنين پدرت شير و شمشير خدا، كه تا مشركان مغلوب نگشتند، و تا چشم منافقان و مفسدان كور نگرديد، لحظه اى نياسود. پس اكنون اى حسين قيام كن ، و پرچم مبارزه و جهاد را بر افراز ، چنانكه جدت و پدرت ، - از پيش - مبارزه و جهاد را برانداز، و زمين را از لوث وجود متجاوزان ستمگر فاجر تطهير كن .
اى حسين ! حرمت خاندان پيامبر را در ميان امت شكسته اند و آنان را به ذلت كشانده اند، و زنان و كودكان و يتيمان و بى سرپرستان پايمال شده اند، آنسان كه هيچ چاره اى براى آنان نمانده ، و را نجات و رهايى به روى آنان بسته شده است ؛ اكنون ، اگر پسر على و فاطمه به داد مظلومان نرسد و براى نجات محرومان قيام نكند - چه كسى بيچارگان و بى پناهان و مظلومان را نجات خواهد داد؟



آرى ، گوئيا حسين، ازا اعماق قلب خود بانگى مى شنيد كه او را با اين فرياد تكان دهنده فرا مى خواند، و شبانه روز با اصرار به قيام وا ميداشت ، و به هنگام خواب و به گاه بيدارى در همه وجودش طنين مى افكند. و حسين ديگر چاره اين نديد جز اينكه به اين ندا پاسخ دهد، و به كمك دادخواهان و وحشت زده و مظلوم بشتابد، و به سخنان كسانى كه او را از اين جهاد الهى باز مى داشتند يا مى ترساندند، كمترين اعتنايى نكنند.


و با اينكه مى دانستند كه دشمنان او فاجرانى هستند خدانشناس ، كه هيچ عهد و پيمانى را در مورد خاندان پيامبر (از سر بى اعتنايى و بى دينى ) رعايت نمى كنند، و حرمت آنان را پاس نمى دارند، از آماده شدن براى جهاد در راه خدا باز نايستاد، چرا؟ چون او مرزبانى مجاهد بود كه به امر خدا قيام مى كرد؛ پس براى او مهم نبود كه غلبه كند يا مغلوب شود، زيرا در هر دو صورت او (به تكليف دينى خويش عمل كرده بود و) شرف قيام در راه خدا را بدست آورده بود. و آيا براى قيام كنندگان در راه خدا جز يكى از دو نيكوترين پاداشها خواهد بود: پيروزى يا شهادت (كه آن نيز پيروزى است به شكلى ديگر).
و اگر حسين ، در راه خدا و حقيقت شهيد شد، قاتلان وى براى هميشه به لعنت خدا و فرشتگان و مردمان دچار گشتند؛ و او در نزد خدا، به بالاترين درجات نايل آمد، بهمراه پيامبران و صديقان و شهيدان و صالحان . و ما بايد از ياد ماه محرم سرمشق بگيريم ، و از پيشينيان خود در دين ، براى خويشتن ، الگو و اسوه بسازيم . و اين سخنان براى آنان كه داراى دلى زنده اند (و خردى بيدار) و با همه وجودش گوش فرا مى دهند، آموزنده و سازنده است .


اكنون بنگريد كه اين دانشمندان مصرى - از برادران اهل سنت - كه خود از مصلحان دينى و اعضاى ((جماعت تقريب )) است : همان سخن را مى گويد كه ما مى گوييم ، يعنى اينكه در آن عهد اسلام رو به نابودى بود، و ظلمات جاهليت و ستم همه جا را گرفته بود، و حق و عدل راهى براى تحقق نداشتند، و امام حسين (ع ) خود را مكلف ديد تا براى بازگرداند اسلام و تاراندن جاهليت قيام كند، و قيام و جهاد او نيز مانند قيام و جهاد جدش پيامبر اكرم (ص ) در برابر جاهليت و مردم جاهليت بود، و همچون مبارزات پدرش على (عليه السلام )، در برابر دشمنان گوناگون اسلام ؛ پس او تكرار وجود محمد(ص ) و على (ع ) بود (چنانكه دشمنان تكرار وجود جاهليت بودند)، و او مرزبان اسلام و نگهبان قرآن ، بلكه تجديد كننده حيات اسلام و قرآن ، و از ميان برنده جاهليتى بود كه دوباره به دست فاسدان اموى شكل گرفته بود. پس به نظر اين عالم مصرى منادى تقريب نيز، اسلام ، حسينى البقاء است ، و وظيفه مسلمانان است كه ياد محرم را زنده بدارند، و از جهاد عاشورا سر مشق گيرند، و آن را رمز دفاع از مرزهاى مقدسات اسلامى و ارزشهاى قرآنى قرار دهند، و عامل اتحاد اسلامى - در يك بسيج بزرگ جهانى - گردانند؛ و بخوبى دريابند و به خود يادآور شوند كه خون عاشورا، مايه نجات اسلام ، و بقاى قرآن ، و حفظ انسانيت ، و حذف جاهليت ، و تداوم بشريت واجد ارزش گشت ، و آفاق حيات بشرى را، در بامداد (فجر)، و شامگاهان (شفق )، با رنگ حماسه و شرف ، سرخفام ساخت ، چنانكه ابوالعلاى معرى (م : 449 ق .) مى گويند:

و على الدهر من دماء الشهيدين على و نجله شاهدان فما فى اواخر الليل فجران و فى اولياته شفقان ثبتا فى قميصه ليجى ءالحشر مستعديا الى الرحمان

- بر صفحه روزگار، از خون دو شهيد، على و فرزندش ، همواره دو گواه پايدار است :
- اين دو گواه خونين ، در پايان هر شب ، به شكل فجر (سرخى سپيده دمان )، و در آغاز هر شب ، به شكل شفق (سرخى شامگاهان )، نمودار مى گردند.
- و همينگونه پايدارند تا روز رستاخيز كه بيايند و در نزد خداى رحمان تظلم كنند و داورى خواهند.

و شيخ فريد الدين عطار نيشابورى (م : 618 ق ) مى گويند:

امامى كافتاب خافقين است

امام ، از ماه تا ماهى ، حسين است

بسى خون كرده اند اهل ملامت

ولى اين خون نخسبد تا قيامت

هر آن خونى كه بر روى زمانه ست

برفت از چشم و اين خون جاودانه ست

چون ذاتش آفتاب جاودان بود

زخون او شفق باقى از آن بود

چون آن خورشيد دين شد ناپديدار

در آن خون چرخ مى گردد چو پرگار
پاسخ با نقل قول
  #127  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

شبيه ترين مردم را به پيامبر






((على اكبر)) پسر جوان امام حسين ، از پدر اذن مى گيرد تا در مبارزه شركت كند. به يك بار، مهر حسين مى جوشد، تكانى در دل و انقلابى در قلب پديد مى آيد. و اشك در چشم حسين ، حلقه مى زند، مى بيند آنكه در برابر اوست جوانش است . اگر به ميدان رود تا چند لحظه ديگر، روى زمين و زير سم اسبان دشمن قرار خواهد گرفت و اين شبيه پيامبر، همچون گلى در چنگ طوفان ، خزان زده و پر پر مى شود.
اين آيه در نظر امام جرقه مى زند و بر دلش مى تابد كه :


((مؤ من بايد خدا و پيامبر و جهاد و مبارزه در راه خدا را به هنگام ضرورت و نياز، بر خانه و كسب و كار و قوم و خويش و زن و فرزند و پدر و برادر و خانواده ، برترى دهد و به سوى جهاد بشتابد...)).
اين الهام و اين بنياد فكرى و ساخت روحى ، امام را چنان فداكار و با گذشت مى سازد كه به قتل عام فرزندان و ياران و اسارت خاندان خود و به آتش كشيده شدن خيمه هايش و سختيها و فاجعه هاى بسيار ديگر، تن در مى دهد و همه را در راه هدف مقدس خويش ((فدا)) مى كند و براى رسيدن به ((جانان ))، ((جان )) مى دهد. و هرچه را كه از ((او)) مى رسد، نيكو مى شمارد و استقبال مى كند.


((على اكبر))، جوانى است دلاور و پرشور و جنگجويى است تكاور و بى همانند. سيمايى ملكوتى دارد و ايمانى بس والا. سخنش ، چهره اش ، راه رفتنش و حركتش ، چهره و سخن و راه رفتن پيامبر را در خاطره ها تجديد مى كند و يادآور آن همه شور و حماسه و حركت و جذبه است . وقتى آرزوى ديدار رسول خدا را مى كنند به اين جوان مى نگرند. احساسى رقيق در دل دارد و در كنار آن نفرتى شديد و كينه اى مقدس از ستم و تبعيض و استضعاف و استثمار و مسخ انسانها و خريدن انديشه ها...
على اكبر، معنويت مجسم است و اين الفاظ به سختى مى تواند چهره ((على اكبر))را تا اندازه اى بس اندك ، ترسيم كند.
سوار بر اسب مى شود. و آهنگ رفتن به ميدان ، در چشمان جذابش ‍ حلقه هاى اشك مى آورد.


- فرزندم ! تو و گريه ؟
- پدر جان ! نمى خواهم گريه كنم ولى فكرى مرا مى رنجاند و اشك در چشمانم مى آورد.
- چه فكرى ، فرزندم ؟
- اينكه مى روم و تو را تنها و بى ياور مى گذارم .
- فرزندم ! من تنها نمى مانم ، به زودى با تو، خواهم بود.
حسين ، چنان با قاطعيت و صلابت و استحكام ، اين سخن را مى گويد كه گويى پسرش را در يك بزم سرور و مجلس ضيافت خواهد ديد. از هم جدا مى شوند.
پسر رشيد و دلاور، روانه ميدان مى شود. پسر از جلو مى رود. نگاه پدر از پشت سر، با حسرتى دردناك ، آميخته با شوقى وصف ناپذير، به قد و بالاى اوست . نگاهش از فرزند جدا نمى شود، نگاه كسى كه از بازگشت او نااميد و ماءيوس است .


آنگاه رو به آسمان كرده آنان را نفرين مى كند: ((خدايا! شاهد باش ! شبيه ترين مردم را به پيامبرت ، در چهره و گفتار و منطق و عمل ، به سوى اين مردم فرستادم . خدايا! جمع اين مردمى را كه از ما دعوت كردند ولى خود به روى ما شمشير كشيدند و از پشت بر ما خنجر زدند و به جبهه دشمن پيوستند، پراكنده ساز و بركات خويش را از اينان برگير و روز خوش بر اينان نياور)).


راستى كدام قلم و كدامين بيان است كه بتواند اين صحنه را مجسم و ترسيم كند؟ صحنه اى كه پسرى در برابر پدر ايستاده و اجازه نبرد مى طلبد، هر دو در يك ((راه ))اند و هر دو نيز در يك ((فرجام مشترك )) با هم . صحنه اينكه اين دو، دست در گردن هم مى اندازند تا پس از اين ((پيوند))، از هم ((جدا)) شوند ولى پس از ساعتى باز هم ((با هم )) خواهند بود. صحنه اى كه دل پسر، در چشمه چشم پدر شناور است و دو قلب ، با هم مى طپند و به يك عشق ، مى بينى كه ((كلمه )) براى توصيف اين حال ، كوچك و محدود است و ناتوان . و آن همه عظمت و ژرفاى ايثار و فداكارى در قالب ((لفظ)) نمى گنجد و ((واژه )) عاجز است و قلم به ناتوانى خود اعتراف مى كند.


((على اكبر)) در صحنه نبرد، با سلحشورى و قدرتى شگرف ، مى جنگد و گروهى را به خاك مى افكند. در بحبوحه توان جوانى است و اوج قدرت جسمى و از نرمى عضلات ، چالاكى بدن و خسته نشدن مچ دست و بازو و پشت و كمر، كه از بايستگى ها و نيازهاى نخستين يك شمشير زن است ، برخوردار مى باشد. هنگام شمشير زدن ، آنچنان با مهارت شمشير فرود مى آورد و چنان سريع و زبردست حمله مى كند و دفاع مى نمايد كه مانورها و حركت ها و نمايش هاى رزمى او مورد توجه قرار مى گيرد و ديد همگان را به خود مى كشد و حتى سربازان جبهه مخالف هم زبان به تحسين مى گشايند و نمى توانند از ابراز شگفتى و اعجاب ، خوددارى كنند.


على در ميدان ، هنگام حمله هايش اين رجز را مى خواند:
((من پسر حسين بن على هستم . به خداى كعبه سوگند كه ما به پيامبر سزاوارتريم و به خدا قسم ! هرگز نبايد ناپاك زاده اى همچون يزيد، بر ما حكومت كند و سرنوشت جامعه اسلامى را در دست گيرد...)).
در حمله هاى پياپى خود، گروه زيادى را مى كشد و در فرصتى كوتاه به اردوگاه امام مى آيد و آب مى طلبد تا لبى تر كند و جانى بگيرد.


فعاليت زياد و نبرد در زير شراره سوزان آفتاب نيمروز، به شدت او را خسته كرده است و سخت تشنه است . از ميدان برمى گردد ولى نه به جهت فرار از جنگ و درگيرى و به خاطر شانه خالى كردن از مسؤ وليت و نبرد و جهاد، بلكه تا با نوشيدن مقدارى آب و با تجديد نيرو، توان بيشترى براى پيگيرى و ادامه مبارزه بازيابد. ولى ... آبى نيست .


دوباره با همان حال به رزمگاه مى شتابد و پيكار مى كند و در پايان اين ستيز، از هر سو مورد هجوم و يورش وحشيانه خون آشامان دشمن قرار مى گيرد و در پى ضربتهاى فراوان آنان از پاى درمى آيد و... بر زمين مى افتد.


گويى ستاره اى از سينه آسمان فرود مى آيد و روى خاك مى نشيند. حسين ، با شتاب به سوى ((على اكبر)) روان مى گردد و چون ياراى تحمل اين را ندارد كه سر فرزند محبوب خود را بر خاك بيند، آن سر خون آلود را بلند مى كند و با گوشه جامه اش تا آنجا كه در امكان اوست خاك و خون را از چهره فرزند، مى زدايد. و در همان نگاه اول مى فهمد كه فرزند، زندگى را بدرود گفته است . ولى در اين حادثه ، هرگز نمى نالد و نمى گريد و به هيچ رو، اشك نمى ريزد، در حالى كه چشم به سوى آسمان مى دوزد در چهره اش ‍ اين سخن را مى توانى خواند:
((خدايا! اين قربانى را در راه اسلام بپذير)).

و اين صداى رساى حسين را در دو جبهه مى شنوند و اين روحيه بزرگ حسين ، حيرت تاريخ نگاران را نيز برمى انگيزد.
على اكبر، اولين شهيد از فرزندان ابوطالب است كه در ركاب پدرش ‍ حسين بن على ( عليهما السلام ) به فيض شهادت مى رسد.

پاسخ با نقل قول
  #128  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

در بيان شهادت حضرت علی اکبر(ع)




شهادت جناب ابوالحسن علي بن الحسين الاكبر سلام الله عليه

مادر آنجناب ليلي بنت ابي مره بن عروه بن مسعود ثقفي است، و عروه بن مسعود يكي از سادات اربعه در اسلام و از عظماي معروفين است و او را مثل صاحب يس و شبيه‌ترين مردم به عيسي بن مريم گفته‌اند. و علي اكبر عليه السلام جواني خوش صورت و زيبا در طلاقت لسان و صباحت رخسار و سيرت و خلقت اشبه مردم بود به حضرت رسالت صلي الله عليه و آله شجاعت از علي مرتضي عليه السلام داشت، و به جميع محامد و محاسن معروف بود چنانكه ابوالفرج از مغيره روايت كرده كه يك روز معاويه در ايام خلافت خويش گفت سزاوارتر مردم به امر خلافت كيست؟ گفتند جز تو كسي را سزاوارتر ندانيم، معاويه گفت نه چنين است بلكه سزاوارتر براي خلافت علي بن الحسين عليه السلام است و جدش رسول خدا صلي الله عليه و آله است، و جامع است شجاعت بني هاشم و سخاوت بني اميه و حسن منظر و فخر و فخامت ثقيف را.

بالجمله آن نازنين جوان عازم ميدان گرديد، و از پدر بزرگوار خود رخصت جهاد طلبيد، حضرت او را اذن كارزار داد. علي عليه السلام چون به جانب ميدان روان گشت آن پدر مهربان نگاه مأيوسانه به آن جوان كرد و بگريست و محاسن شريفش را به جانب آسمان بلند كرد و گفت:

اي پروردگار من گواه باش بر اين قوم هنگامي كه به مبارزت ايشان مي‌رود جواني كه شبيه‌ترين مردم است در خلقت و خلق و گفتار با پيغمبر تو، و ما هر وقت مشتاق مي‌شديم به ديدار پيغمبر تو نظر به صورت اين جوان مي‌كرديم، خداوندا بازدار از ايشان بركات زمين را و ايشان را متفرق و پراكنده ساز و در طرق متفرقه بيفكن ايشان را و واليان را از ايشان هرگز راضي مگردان چه اين جماعت ما را خواندند كه نصرت ما كنند چون اجابت كرديم آغاز عداوت نمودند و شمشير مقاتلت بر روي ما كشيدند.

آنگاه بر ابن سعد (ملعون) صيحه زد كه چه مي‌خواهي از ما، خداوند قطع كند رحم ترا و مبارك نفرمايد بر تو امر ترا و مسلط كند بر تو بعد از من كسي را كه ترا در فراش بكشد براي آنكه قطع كردي رحم مرا و قرابت مرا با رسول خدا صلي الله عليه و آله مراعات نكردي، پس به صوت بلند اين آيه مباركه را تلاوت فرمود:

اِنَّ اللهَ اصْطفي آدمَ وَ نُوحاً وَ الَ اِبراهيمَ وَ الَ عِمرانَ عَلي العالمينَ ذُرِيّهً بَعضُها مِن بَعضٍ وَ اللهُ سَميعٌ علَيمٌ.

و از آن سوي جناب علي اكبر عليه السلام چون خورشيد تابان از افق ميدان طالع گرديد و عرصه نبرد را به شعشه طلعتش كه از جمال پيغمبر (ص) خبر مي‌داد منور كرد.


ذَكَروُا بِطَلْعَتِهِ النَّبِيَّ فَهَلَّلوُا



لَمّا بَدا بَيْنَ الصُّفُوفِ وَ كبًّرَوُا



فَافْتَنَّ فيهِ النّاظِروُنَ فَاِصْبَعٌ



يُوْمي اِلَيْه بِها وَ عَيْنَ تَنْظُروُا



پس حمله كرد، و قوت بازويش كه تذكره شجاعت حيدر صفدر مي‌كرد در آن لشكر اثر كرد و رجز خواند:



اَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيًّ



نَحْنُ وَ بَيْتِ اللهِ اَوْلي بِالنَّبِي



اَضْرِبُكُمْ بِالسَّيْفِ حَتّ يَنْثَي



ضَرْبَ غُلامٍ هاشِميِ عَلوِيّ



وَلا يَزالُ الْيَوْمَ اَحْمي عْنَ اَبي



تَاللهِ لايَحْكُمُ فينَا ابْنُ الدَّعي




همي حمله كرد و آن لئيمان شقاوت انجام را طعمه شمشير آتشبار خود گردانيد. بهَر جانب كه روي مي‌كرد گروهي را به خاك هلاك مي‌افكند، آنقدر از ايشان كشت تا آنكه صداي ضجه و شيون از ايشان بلند شد، و بعضي روايت كرده‌اند كه صد و بيست تن را به خاك هلاك افكند. اين وقت حرارت آفتاب و شدت عطش و كثرت جراحت و سنگيني اسلحه او را به تعب درآورد، علي اكبر عليه السلام از ميدان به سوي پدر شتافت. عرض كرد كه اي پدر تشنگي مرا كشت و سنگيني اسلحه مرا به تعب عظيم افكند آيا ممكن است كه بشربت آبي مرا سقايت فرمايي تا در مقاتله با دشمنان قوتي پيدا كنم؟ حضرت سيلاب اشك از ديده باريد و فرمود واغوثاه اي فرزند مقاتله كن زمان قليلي پس زود است كه ملاقات كني جدت محمد صلي الله عليه و آله را پس سيراب كند ترا به شربتي كه تشنه نشوي هرگز و در روايت ديگر است كه فرمود اي پسرك من بياور زبانت را پس زبان علي را در دهان مبارك گذاشت و مكيد و انگشتر خويش را بدو داد و فرمود كه در دهان خود بگذار و برگرد به جهاد دشمنان.

فَاِنّي اَرْجُو انّضك لاتُمْسي حَتّي يَسْقيكَ جَدُّكَ بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَهً لاتَظْمَا بَعْدَها اَبَداً

پس جناب علي اكبر عليه السلام دست از جان شسته و دل بر خدا بسته به ميدان برگشت و اين رجز خواند:





الْحَرْبُ قَدْ باَنَتْ لَهاض الْحَقايِقُ



وَ ظَهَرَتْ مِنْ بَعْدِها مَصادِق



وَاللهِ رَبّ الْعَرْشِ لانُفارِقُ



جُمُوعَكُمْ اَوْ تُعْمَدَ الْبَوارِقُ





پس خويشتن را در ميان كفار افكند و از چپ و راست همي زد و همي كشت تا هشتاد تن را به درك فرستاد، اين وقت مره بن منقذعبدي لعين فرصتي به دست كرده شمشيري بر فرق همايونش زد كه فرقش شكافته گشت و از كارزار افتاد. و موافق روايتي مره بن منفذ چون علي اكبر عليه السلام را ديد كه حمله مي‌كند و رجز مي‌خواند، گفت گناهان عرب بر من باشد اگر عبور اين جوان از نزد من افتاد پدرش را به عزايش نشانم، پس همينطور كه جناب علي اكبر عليه السلام حمله مي‌كرد به مره به منقذ برخورد مره لعين نيزه بر آن جناب زد و او را از پا در آورد. و به روايت سابقه پس سواران ديگر نيز علي (ع) را به شمشيرهاي خويش مجروح كردند تا يك باره توانائي از او برفت دست در گردن اسب در آورد و عنان رها كرد اسب او را در لشكر اعداء از اين سوي بدان سوي مي‌برد و بهر بيرحمي كه عبور مي‌كرد زخمي بر علي (ع) مي‌زد تا اينكه بدنش را با تيغ پاره پاره كردند.

وَ قالَ اَبٌوالْفَرَجُ وَ جَعَلَ يَكرُّ كَرَّه بَعْدَ كَرَّهٍ حَتّي رُمِيَ بِسَهْمٍ فَوَقَعَ في حَلْقِهِ فَخَرَقَهُ وَ اَقْبَلَ يَنْقَلِبُ في دَمِهِ.

و به روايت ابوالفرج همينطور كه شهزاده حمله مي‌كرد بر لشكر تيري به گلوي مباركش رسيد و گلوي نازنينش را پاره كرد. آن جناب از كار افتاد و در ميان خون خويش مي‌غلطيد و در اين اوقات تحمل مي‌كرد، تا آنگاه كه روح به گودي گلوي مباركش رسيد و نزديك شد كه به بهشت عنبر سرشت شتابد صدا بلند كرد: يا اَبَتاه عَلَيْكَ مِنّيِ

السًّلامُ هذا جَدّي رَسُولُ اللله يَقْرَؤُكَ السَّلام وَ يَقُولُ عَجّلِ الْقُدُومَ اِلَيْنا.

و به روايت ديگر ندا كرد: يا اَبَتاه هذا جَديّ رَسُولُ اللهِ صَلّي اللهُ عَلَيْهِ وَ الِهِ قَدْسَقاني بِكَاْسِهِ الاَوْفي شَرْبَه لااَضْمَأ بَعْدَها اَبَداً وَ هُوَ يَقُولُ العَجَلَ العَجَلَ فَاِنَّ لَكَ كَاساً مَذْخوُرَه حَتّي تَشْرِيَهَا السّاعَه. يعني اينك جد من رسول خدا صلي الله عليه و آله حاضر است و مرا از جام خويش شربتي سقايت فرمود كه هرگز پس از آن تشنه نخواهم شد و مي‌فرمايد: اي حسين تعجيل كن در آمدن كه جام ديگر از براي تو ذخيره كرده‌ام تا در اين ساعت بنوشي پس حضرت سيدالشهداء عليه السلام بالاي سر آن كشته تيغ ستم و جفا آمد، به روايت سيد بن طاوس صورت بر صورت او نهاد: شاعر گفته:




چهر عالمتاب بنهادش به چهر



شد جهان تار از قرآن ماه و مهر



سر نهادش بر سر زنواي ناز



گفت كاي باليده سر و سرفراز



اين بيابان جاي خواب ناز نيست



كايمن از صياد تيرانداز نيست



تو سفر كردي و آسودي ز غم



من در اين وادي گرفتار الم





و فرمود خدا بكشد جماعتي را كه ترا كشند، چه چيز ايشان را جري كرده كه از خدا و رسول نترسيدند و پرده حرمت رسول را چاك زدند، پس اشگ از چشمهاي نازنينش جاري شد و گفت: اي فرزند عَلَي الدُنيا بَعَدَكَ العفَا بعد از تو خاك بر سر دنيا و زندگاني دنيا.

شيخ مفيد ره فرموده اين وقت حضرت زينب سلام الله عليها از سراپرده بيرون آمد و با حال اضطراب و سرعت به سوي نعش جناب علي اكبر مي‌شتافت و ندبه بر فرزند برادر مي‌كرد، تا خود را به آن جوان رسانيد و خويش را بر روي او افكند، حضرت سر خواهر را از روي جسد فرزند خويش بلند كرد و به خيمه‌اش بازگردانيد و رو كرد به جوانان هاشمي و فرمود كه برداريد برادر خود را پس جسد نازنينش را از خاك برداشتند و در خيمه‌اي كه در پيش روي آن جنگ مي‌كردند گذاشتند.

مؤلف گويد: كه در باب حضرت علي اكبر عليه السلام دو اختلافست.

يكي آنكه در چه وقت شهيد گشته، شيخ مفيد و سيد بن طاوس و طبري و ابن اثير و ابوالفرج و غيره ذكر كرده‌اند كه اول شهيد از اهل بيت عليهم السلام علي اكبر بوده و تاييد مي‌كند كلام ايشان را زيارت شهداء معروفه السَّلامُ عَليكَ يا اَوّل قَتيل مِن نَسْلِ خَير سَليل ولكن بعضي از ارباب مقاتل اول شهيد از اهل بيت را عبدالله بن مسلم گفته‌اند و شهادت علي اكبر را در اواخر شهداء ذكر كرده‌اند.

دوم اختلاف در سن شريف آن جنابست كه آيا در وقت شهادت هيجده ساله يا نوزده ساله بوده، و از ‍حضرت سيد سجاد عليه السلام كوچكتر بوده يا بزرگتر و به سن بيست و پنچ سالگي بوده؟ و مابين فحول علماء در اين باب اختلاف است، و ما در جاي ديگر اشاره باين اختلاف و مختار خود را ذكر كرديم و بهر تقدير اين مدتي كه در دنيا بود عمر شريف خود را صرف عبادت و زهادت و اطعام مساكين و اكرام وافدين وسعه در اخلاق و توسعه در ارزاق فرموده به حدي كه در مدحش گفته شده:

لَمْ تَرَعَيْنُ نَظَرَتْ مِثْلَهُ



مِنْ‌مُحْتَفٍ يَمْشي وَلاناعِلٍ




و در زيارتش خوانده مي‌شود:

اَلسَّلامَ عَلَيْكَ اَيُّهَا الصّدّيقُ وَ الشَّهيدُ الْمُكَرَّمُ وَ السَّيّدُ المُقَدَّمُ الّذَي عاشَ سَعيداً وَ ماتَ شَهيداً وَ‌ذَهَبَ فَقيداً فَلَمْ تَتَمَتَّعْ مِنَ الدُّنْيا اِلاّ بِالْعَمَلش الصّالِحِ وَ لَمْ تَتَشاغَلْ اِلاّ بِالْمَتْجَرش الرّابِحِ.


و چگونه چنين نباشد آن جواني كه اشبه مردم باشد به حضرت رسالت پناه صلي الله عليه و آله و اخذ آداب كرده باشد از دو سيد جوانان اهل جنت، چنانچه خبر مي‌دهد از اين مطلب عبارت زيارت مرويه معتبره آن حضرت اّلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ و آيا والده آن جناب در كربلا بوده يا نبوده؟ ظاهر آنست كه نبوده و در كتب معتبره نيافتم در اين باب چيزي. و اما آنچه مشهور است كه بعد از رفتن علي اكبر عليه السلام به ميدان، حضرت حسين عليه السلام نزد مادرش ليلي رفت و فرمود برخيز و برو در خلوت دعا كن براي فرزندت كه من از جدم شنيدم كه مي‌فرمود دعاي مادر در حق فرزند مستجاب مي‌شود الخ به فرمايش شيخ ما تمام دروغست.



پاسخ با نقل قول
  #129  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

هل من ناصر؟





از دودمان حسين ، عباس ، على اكبر، مجاهد سيزده ساله قاسم و ديگر پسران امام مجتبى و پسران دلاور زينب قهرمان و نيز فرزندانى از مسلم و ديگران از بنى هاشم به شهادت رسيده اند و همگى ، رسالت خون بنياد خويش را در برابر مكتب و عقيده و ايمان خود و نسبت به امام و رهبر خويش ، به خوبى و به كمال ، به انجام رسانده اند و اكنون ، وارث همه اين شهادتها و شهيدان ، حسين بن على ( عليهما السلام ) مانده است .
و... تنهاست و غريب !
ميدان ، از رزم آوران بنى هاشم و ديگر اصحاب فداكار و جانباز، تهى است و پيكر در خون تپيده فداييان امام ، در ميان رزمگاه بر جاى مانده است ، و حسين ، قهرمان اين نهضت و مرد شماره يك اين حركت خونين و حماسى و جنبش الهى كه تنها مطلوب سپاه عمر سعد است و كشتن او را كه حاضر به بيعت نشده و حكومت جور را به رسميت نشناخته است و براى ادامه زندگى ، با آن بى شرفان پست ، دست نداده است ، در سر دارند. او را يكه و تنها، بدون هيچ ياور و همرزمى ، در برابر خود مى بينند

و سرنوشت ، آنان را به لحظه ((امتحان )) كشانده است و كربلا ((صحنه آزمايش )) است و صحنه نماياندن جوهره هر كس بر خود و ديگران ، تا روشن شود كه سره است يا ناسره ؟
((كربلا)) محك تجربه است ، تصفيه گاه است ، ((فتنه )) است تا معلوم گردد كه چه كس شايسته ماندن و درخشيدن بر تارك قرنها و جا داشتن در دلها و انديشه هاست و چه كس بايد به ((زباله دانى تاريخ )) افكنده شود.
كربلا تجلى گاه با ارزش ترين خصلتهاى انسانى همچون : ايمان ، فداكارى ، ايثار، دل آگاهى ، حق خواهى و مرگ كشى است و ((مدرسه )) است و ((آموزشگاه )) و عصاره تاريخ و فشرده همه صحنه هاى نبرد حق و باطل در درازاى تاريخ و پهناى زمين .
و حسين ، تنهاست .
و چهره اش در هاله اى از افروختگى شوق آميز فرو رفته است . بيگمان او در اين حال ، به فلسفه بلندى مى انديشد كه خود و يارانش بر سر آن ، جان را مايه گذاشته اند.
امام رو به دشمن ، فرياد ((هل من ناصر))مى زند تا طنين آن ، ذره اى انسانيت و وجدان خفته را نيز - اگر در آن سو موجود است - بيدار كند:
- آيا يارى كننده اى براى ما هست ؟
- و آيا حق طلب و دادخواهى هست كه به خدا روى آورد؟
- آيا كسى هست كه از حرم رسول خدا دفاع كند؟
- آيا فريادرسى هست كه به خاطر خدا به يارى ما بشتابد؟...
و جواب ... سكوت !
پاسخ با نقل قول
  #130  
قدیمی 12-15-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

فلسفه قیام امام حسین







--
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 01:25 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها