بازگشت   پی سی سیتی > ادب فرهنگ و تاریخ > شعر و ادبیات > پارسی بگوییم

پارسی بگوییم در این تالار گفتگو بر آنیم تا در باره فارسی گویی به گفتمان بنشینیم و همگی واژگانی که به کار میبیندیم به زبان شیرین فارسی باشد

پاسخ
 
ابزارهای موضوع نحوه نمایش
  #1281  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

چرا عاقل کند کاری که باز آرد پشیمانی

عقل در لغت از عقال و پای بند شتر ماخوذ است و چون خرد و دانش مانع رفتن طبیعت به سوی افعال ذمیمه شود لهذا خرد و دانش را عقل گویند .

رویه عقلا و هوشمندان همواره براساس تعقل و دوراندیشی استوار است . اطراف و جوانب امور را قبلا از نظر می گذرانند ، پست و بلند و زیر و بم هر امری را در بوته سنجش و آزمایش قرار می دهند و سپس دست به کار می شوند تا اگر زیان و ضرری معنا و مادتا بر آن مترتب باشند در مقابل عمل انجام شده قرار نگرفته انگشت ندامت و پشیمانی به دندان نگیرند و بر گذشته افسوس و حسرت نخورند . در غیر این صورت اطلاق عنوان عاقل بر چنان افرادی دور از عقل و اندیشه خواهد بود .

داستان شورانگیز زلیخا نسبت به یوسف پیغمبر به قدری مشهور و زبانزد خاص و عام است که همه کس کم و بیش به آن واقف است .
یوسف صدیق فرزند یعقوب و راحیل بر اثر حسادت برادرانش در چاه افتاد و مالک بن دعر که با کاروانش از آن سوی می گذشت وی را نجات داده به عزیز مصر قطیر بن رحیب یا فوطیفرع که در زمان سلطنت ریان بن ولید فرعون مصر می زیست به قیمت قابل توجهی فروخت .

عزیز مصر یوسف را به خانه برد و به همسرش زلیخا گفت : « او را گرامی بدار . شاید روزی از او بهره برگیریم و وی را به فرزندی بپذیریم زیرا در ناصیه اش اصالت و گوهر و نجابت ذاتی کاملا هویداست . »
زلیخا که خود فرزند نداشت در پرورش و تربیت یوسف همت گماشت تا به حد کمال رسید ولی زیبایی و جذابیتش چنان محرک و خیره کننده شده بود که دل و جان زلیخا را به یغما برد و او را از اوج غرور و نخوت به حضیض زبونی و بیچارگی کشانید .
زلیخا برای تحریک یوسف که از ارتکاب گناه امتناع داشت و مخصوصا حاضر نبود نسبت به ولی نعمت خود عزیز مصر خیانت کند به هر وسیله ای متوسل شد و « جامه ای از خز و دیبا به قامتش برید و کمرهای مرصع از گهرهای درخشان و تاج های مذهب به عدد سیصد و شصت برایش مهیا ساخت . هر روز به دوشش خلعتی نو می انداخت و تاجی تازه بر فرقش می آراست . خوردنی های گوناگون از سینه مرغ و مربای خوشگوار و شربت ناب و مغز بادام آماده می کرد تا یارش به هر چه میل کند حاضر سازد . شبها از دیبا و حریر برایش بستر می ساخت . و از هر دری با وی سخن می گفت . ولی یوسف پارسا و پرهیزگار با وجود آنکه در عنفوان جوانی و غرور جوانی می زیست طنازی و عشوه گری زلیخا و آن همه امکانات را نادیده شمرد و نور تقوی و صفای ایمان چنان بر او هی زد که بدون ترس و تامل دست رد بر سینه زلیخا نهاد .
زلیخا چون از همه طرف راه چاره و کامجویی را مسدود دید به اخافه و ارعاب یوسف برخاست و با حربه تهمت و افتراء ، شوهرش عزیز مصر را بر آن داشت که او را در سیاهچال جای دهد تا شاید رنج و شکنجه زندان بر سر راهش آورد و مسئول دلداده اش زلیخا را اجابت کند ولی خلف صدق یعقوب وسلاله ابراهیم خلیل به خانه جدید گام نهاده خوف زندان را در مقابل خوف و مشیت الهی به هیچ گرفت و در آن چهار دیواری تنگ و تاریک نیز به هدایت و ارشاد زندانیان و ترغیب و دلالت آنان به قبول توحید و پرستش خدای یگانه و احراز ملاهی و مناهی پرداخت . هر روز و ساعتی که سپری می شد زلیخا به انتظار انصراف تصمیم و بازگشت محبوب بود ولی سالها گذشت و یوسف همچنان مانند کوهی استوار در چهار گوشه زندان باقی ماند و اوقات را به عبادت پروردگار و هدایت و ارشاد زندانیان گمراه مصروف داشته از اینکه از کید و مکر زلیخا و سایر زیبارویان مصری رهایی یافت خدا را شکر می گذارده است .
اینجا بود که زلیخا از کرده پشیمان شد و از اینکه یوسف را به زندان انداخت انگشت حسرت و ندامت به دندان گزید و زلیخای آشفته را در غم فراق معشوق و هجران دلداده اش بی تاب و نالان ساخت به قسمی که خواب و خوراک و آسایش از وی سلب گردید و نشاط جوانی و زیباییش به زشتی و کراهت گرایید . بعضی از شبها از دوری یوسف بی تاب می شد که با دایه وفادارش در تاریکی شب به زندان می رفت و در گوشه ای آن قدر محبوبش را نظاره می کرد که سپیده صبح می دمید و آن گاه به خانه باز می گشت .
اگر چه زلیخا پس از رهایی یوسف از زندان و فوت همسرش مشمول و عنایت الهی قرار گرفته به فرمان خدا و با اعاده همان زیبایی و طنازی دوران جوانی به وصال محبوب رسید . ولی آن حسرت و ندامت اولیه که ناشی از عدم تعقل و دوراندیشی بود بعدها به صورت ضرب المثل درآمده در افواه ملل و اقوام مختلفه مورد استشهاد و تمثیل قرار گرفت .




__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید




  #1282  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هم چوب را خورد و هم پیاز را و هم پول را داد

در زمان قدیم شخص خطاکاری بود که حاکم دستور داد برای جریمه خطایش باید یکی از این سه راه را انتخاب کند یا صد ضربه چوب بخورد یا یک من پیاز بخورد یا اینکه صد تومان پول بدهد . مرد گفت : پیاز را می ‌خورم ، یک من پیاز برای او آوردند . مقداری از آن را که خورد دید دیگر نمی ‌تواند بخورد گفت : پیاز نمی ‌خورم چوب بزنید ، به دستور حاکم او را لخت کردند . چند ضربه چوب که زدند گفت : نزنید پول می ‌دهم ، او را نزدند و صد تومان را داد .
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1283  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

الکی

کارهای بدون مطالعه و نقشه و اعمال ظاهری را که حقیقتی نداشته باشد الکی گویند . این اصطلاح در رابطه با دروغ و دروغگویی هم به کار برده می شود و به طور کلی هر چه که واقعیت نداشته باشد و متکلم یا عامل عمل تظاهر به حقیقت و راستی کند در اصطلاح عامیانه گفته می شود : « الکی می گوید » یا به عبارت دیگر : « کار هایش الکی است . »

الک را به گفته علامه دهخدا موبیز وتنگ بیز و پرویزن وآردبیز هم می گویند . الک از سیم های باریک بافته می شود - مانند غربال - ولی سوراخ های آن کوچک تر است . به همین جهت هر چیز را که از آن بگذرانند بیخته آن بسیار نرم است . در بعضی مناطق الک مویی هم معمول است که از موی یال یا دم اسب می بافند . سابقا که الک سیمی معمول نبوده و یا در مناطق که الک سیمی نداشته اند ؛ پارچه های بسیار نازک پنبه ای را مانند الک سیمی به چوب وصل می کردند وآرد و سایر چیز های نرم را به منظور بیختن از آن عبور می دادند . شادروان عبدالله مستوفی راجع به علت تسمیه الکی چنین می نویسد : « پارچه پنبه ای ، البته نه حاجب ماورا بود و نه دوام و قوامی داشت . به همین مناسبت پارچه های نازک بی دوام را هم الکی می گفتند . کم کم معنی مجازی الکی را منبسط کرده امروز در اصطلاح عامیانه این توصیف را به کلمه چیزهای بی دوام و بی ثبات و بی ترتیب وبی تناسب و بی موقع و حتی اخبار بی اصل هم می دهند .»

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1284  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

زین حسن تا آن حسن صد گز رسن

غالباً اتفاق می افتد که از دو ثروتمند که هر دو صاحب مال و مکنت فراوان هستند یکی در خست و امسک حتی به جان خویش و عائله اش رحم نمی کند و بالمآل جان بر سر تحصیل مال و ثروت می دهد ولی دیگری را چنان جود و سخایی است که به قول استاد دکتر عبدالحسین زرین کوب : « حاتم طایی را به چیزی نمی گیرد و اگر تشنه ی را دریایی و ذره ی را خورشیدی بخشد اینهمه در چشم همتش به چیزی نمی آید . » در چنین مواردی اگر پای قیاس و مقایسه این دو عنصر که در دو قطب مخالف قرار دارند در میان آید از باب طنز و کنایه نیشخندی می زنند و می گویند : زین حسن تا آن حسن صد گز رسن و یا به اصطلاح عامیانه این کجا و آن کجا .

ابتدا فکر می کردم که در این ضرب المثل عامیانه دو کلمه حسن را از باب رعایت قافیه استعمال می کنند و این مثل سائر نباید ریشه و اساس داشته باشد تا به دنبال آن پی جویی کنم ولی اخیراً به همت مولانا بر آن دست یافتم . تا چه قبول افتد و چه در نظر آید .

سلطان محمد خوارزمشاه ندیم و مصاحبی داشت به نام حسن عمادالملک ساوه ای که در اواخر عهد سلطان محمد از وزیران و مقربان خاصش بوده است .

عمادالملک در شفاعتگری و پیمردی و تحقق نیاز نیازمندان و تجلیل و بزرگداشت شاعران و نویسندگان ، وزیری نیک اندیش و برای سلطان مایه نیکنامی بوده است . در یکی از روزهای جلوس سلطان که بزرگان و خاصان دربار را پذیرفته بود شاعری با استجاره قبلی به حضور آمد و قصیده ای غرا با اشارات و استعارات و تشبیهات مناسب در مدح سلطان می خواند . چون سلطان هزار دینارش صله می فرماید وزیرش حسن عمادالملک این مقدار صله را از جانب سلطان اندک و نادر برخورد نشان می دهد و برای شاعر ده هزار دینار از خزانه سلطان حاصل می کند . چون شاعر می پرسد : « کدام کس از ارکان حضرت این عطا را سبب شده است ؟ » می گویند وزیری است که حسن نام دارد .

چندی بعد که فقر و افلاس شاعر را دوباره به مداحتگری وامی دارد سلطان همچنان به شیوه سابق هزار دینارش صله می فرماید اما مع الاسف وزیر سابق از دار دنیا رفته و وزیر جدید سلطان از قضای روزگار ، او هم نامش حسن بوده است که برخلاف آن حسن سلطان را از این مقدار مال بخشی مانع می آید و با تأخیر و لیت و لعل که در ادای حواله مال می ورزد شاعر بیچاره و وام دار را اضطراراً به دریافت ربعی از عشر آن - و به روایتی عشر آن - راضی می کند . اینجا وقتی شاعر متوجه می شود که این وزیر جدید هم حسن نام دارد در می یابد که بین حسن تا حسن تفاوت بسیار است و یا به اصطلاح دیگر زین حسن تا آن حسن صد گز رسن .

و آنجا که سلطان به وزیر بدگوش دارد تا ابد برای وی و سلطنتش مایه رسوایی خواهد بود ، همچنان که دیدیم ملک و مملکت و حتی جان و مال و خانمانش را بر باد داد و مغولان خونخوار را به ویرانی بلاد و امصار و کشتار مردم بی گناه ایران واداشت .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1285  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

نقل کفر ، کفر نیست

هرگاه کسی به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل از خود چیزی نگوید بلکه نقل قول کند چنانچه طرف مقابل که روی سخن با اوست احیاناً در مقام اعتراض برآید گوینده مطلب به عبارت مثلی بالا تمثل می جوید و از خود سلب مسئولیت می کند .

اگرچه عبارت بالا جنبه مذهبی دارد زیرا به طوری که می دانیم از نظر احکام و تعالیم مذهبی نقل کفر ، کفر نیست . مثلاً اگر گفته شود : خدا شریک دارد کفر محض است ولی اگر این مطلب از قول دیگری نقل شود بحث و حد شرعی بر گوینده جاری است نه نقل کننده . اما چون ماجرایی تاریخی است مسئله فقهی را به صورت ضرب المثل درآورده است بی مناسبت نیست که به شرح واقعه بپردازیم .

شاه شجاع فرزند امیر مبارز الدین محمد و دومین پادشاه دودمان آل مظفر بود که مدت پنجاه سال از نیمه دوم قرن هشتم هجری را در منطقه جنوب ایران حکومت کردند . شجاع سلطانی متواضع ، کریم ، خوش خلق و دانشمند بود . نسبت به فضلا و دانشمندان زمان علاقه و توجه خاصی داشت . خود شعر می گفت و از اشعار زیبایش این رباعی است :

در مجلس دهر ساز مستی پست است
نه چنگ به قانون و نه دف بر دست است

رندان همه ترک می پرستی کردند
جز محتسب شهر که بی می مست است

از افتخارات او همین بس که ممدوح حافظ بود و خواجه شیرازی در قصیده مطولی از او به وجه شایسته مدح و ستایش کرده که چند بیت از آن قصیده را در اینجا نقل می کند :

شد عرصه زمین چو بساط ارم جوان
از پرتو سعادت شاه جهان ستان

داری دهر شاه شجاع آفتاب ملک
خاقان کامگار و شاهنشاه نوجوان

ماهی که شد بطلعتش افروخته زمین
شاهی که شد بهمتش افراخته زمان

سیمرغ وهم را نبود قوت عروج
آنجا که باز همت او سازد آشیان

شاه شجاع در اوایل سلطنت خود نهایت علاقه و محبت خود را نسبت به خواجه مبذول می داشت ولی چون چندی گذشت و آوازه شهرت حافظ عالمگیر شد از آنجایی که شاه شجاع خود شعر می گفت و از این رهگذر نمی توانست پا به پای حافظ پیش برود حس حسادتش تحریک شد و در هر مجلس و محفلی خواجه را به زعم خود تحقیر و تخفیف می کرد و یا بقولی بر اثر تحریک عماد فقیه شاعر و صومعه دار معروف کرمان ، امیر فارس نسبت به حافظ تغییر عقیدت می دهد و در مقام یذی شاعر برمی آید .

قضا را روزی در مجلسی که قاطبه شاعران و دانشمندان جمع بودند و پیداست خواجه شیرازی نیز شمع آن جمع بود شاه شجاع از فرصت استفاده کرده به حافظ گفت : « غزلیات تو داری یک وحدت موضوع نیست و هر شعری برای خودش سازی می زند و حال آنکه دیگران که می خواهند شعری بگویند موضوع و مضمون خاصی را در نظر دارند و روی آن موضوع تکیه می کنند . »

حافظ گفته بود : « سخن پادشاه صحیح و درست است و به همین دلیل هم هست که غزل حافظ هنوز تمام نشده به کناف عالم می رود ... ولی شعرهای دیگران ! سالها می گذرد و از دروازه شیراز پا بیرون نمی گذارد . » شاه شجاع همسر و خاتونی در حرم داشت که از ذوق و ظرافت ادبی بی بهره نبود . این خاتون غالباً در مجالس شعرخوانی شاه شجاع و شاعران دربار حاضر می شد و بعضی مواقع شوخی های تند بین او و خواجه شیرازی رد و بدل می شد . وقتی که خاتون از پاسخ دندان شکن حافظ به همسرش شاه شجاع آگاه شد در مقام انتقام برآمد و روزی که شاعران و دانشمندان در محضر سلطان جمع بودند از پشت پرده این شعر را قرائت کرد :

دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسر شستند و به پیمانه زدند

آن گاه از باب تمسخر و استهزاء از حافظ پرسید : « یا تو هم حضور داشتی ؟ » حافظ هم به عنوان شوخی جواب داد : « بلی ! » خاتون دوباره سؤال کرد : « گل آدم کاه هم داشت ؟! »

خواجه گفت : « نه ، کاه نداشت ! »

خاتون که منظورش تخطئه و تخفیف حافظ بود مجدداً پرسید : « چرا کاه نداشت ! » حافظ بدواً از اقامه دلیل معذرت خواست ولی بر اثر اصرار شاه شجاع و خنده حاضران جواب داد : « دلیلش نزد خاتون است ! » خاتون گفت : « من نزد خود دلیلی نمی بینم . » حافظ سر به زیر انداخت و گفت : « اگر کاه داشت بعضی جاها ! اصولاً ترک برنمی داشت . »

شاه شجاع چون سخن نیشدار حافظ را شنید بیشتر رنجدیده خاطر شد و به انتظار فرصت نشست تا چشم زخمی به او برساند . دیری نگذشت که این فرصت به دست آمد و معاندان خبر دادند که بیتی از یکی از غزلیات حافظ بوی کفر می دهد و برای تعقیب شرعی و گوشمالی او می توان به آن اتخاذ سند کرد .

شاه شجاع درنگ و تأمل را جایز ندیده قاضی القضاة شیراز را احضار کرد و از او خواست که راجع به این شعر حافظ اظهارنظر کند .

گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی

قاضی القضاة معروض داشت که باید حافظ را خواست و دید منظورش از سرودن این شعر چه بوده است . بدیهی است اگر نتواند جواب قانع کننده ی دهد کیفر شدیدی در انتظارش خواهد بود . یکی از مریدان حافظ که اتفاقاً در آن مجلس حضور داشت جریان قضیه را به سمع وی رسانید تا برای برائت و نجات خویش را چاره و علاجی بیندیشد .

خانواده حافظ از شدت هول و ترس به خیال از میان بردن مدارک جرم ، جمیع نوشته ها و مسوده های حافظ را که در زمره عالی ترین تراوشات اندیشه بشری بود پاره پاره کرده یا به آب شستند . قضا را در آن روز ها عارف وارسته شیخ زین الدین ابوبکر تیبادی به عزم سفر حج از طیبات خراسان به شیراز آمده بود و میان او و خواجه شیراز علاقه زیدالوصفی وجود داشت چنان که حافظ پس از اطلاع از اعلام ورودش به شیراز غزلی به این مطلع سروده بوده است :

مژده ی دل که مسیحا نفسی می آید
که زانفاس خوشش بوی کسی می آید

حافظ با اضطراب خاطر به نزد شیخ شتافت و از او چاره جویی کرد . شیخ زین الدین پس از مطالعه غزل و اندکی تأمل و تفکر گفت :

«
با کینه ای که شاه شجاع از تو در دل دارد از این شعر بوی خون می آید زیرا همه عارف نیستند تا مقصود ترا درک و فهم کنند . راه چاره و گریز این است که شعری نقل قول از دیگران بسازی و مقدم به این شعر قرار دهی تا بیت دستاویز شاه تکرار سخن دیگران و به اصطلاح فقیهان ، مقول قول باشد و جنبه کفر پیدا کند و مجال عذری باقی نماند . »

خواجه به دستور شیخ عمل کرد و در موعد مقرر به حضور قاضی القضاة رفت . وجوه معاریف و ادبی شهر جمع بودند و شاه شجاع نیز در آن جمع حضور داشت تا با نقطه ضعفی که بدین ترتیب از خواجه گرفته بود او را گوشمالی دهد . قاضی القضاة شهر که باتبختر و تفرعن بر مسند قضا جلوس کرده بود خواجه را مخاطب قرار داد و علت سرودن این شعر و مقصودش را از اظهار چنین مطلبی که کفر محض به نظر می رسد استفسار نمود .

حافظ تقاضا کرد غزل را از اول تا آخر بخوانند . چون غزل خوانده شد و به شعر مورد بحث رسیدند حافظ با ارائه یک نسخه از آن غزل که به همراه داشت در مقام اعتراض برآمد که دشمنان و حاسدان شعر ماقبل این بیت را از غزل حذف کردند تا مرا کافر معرفی کنند در حالی که باید چنین خواند :

این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه میگفت
بر در میکده ی با دف و نی ترسایی

گر مسلمانی از اینست که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی

در واقع موضوع مسلمانی را شخص ترسایی آن هم با دف و نی بیان داشت نه حافظ خلوت نشین .

جناب قاضی تصدیق می فرمایند که از نظر فقهی ناقل الکفر لیس بکافر یعنی نقل کفر ، کفر نیست تا جرم و مجازاتی داشته باشد . دفاع مستدل خواجه جای شک و ابهامی باقی نگذاشت و رای بر برائتش دادند . خلاصه خواجه زین الدین ابوبکر تیبادی بدین وسیله حافظ را از غوغای طاعنان رهایی بخشید .

شاه شجاع چون خود را با رند کهنه کاری مواجه دید دست از عناد و لجاج برداشت و حافظ شیرین سخن را بیشتر از پیشتر مورد تفقد و نوازش قرار داد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1286  
قدیمی 10-04-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

هم خدا را می خواهد هم خرما را

عبارت مثلی بالا در مورد آن دسته افراد حریص و طماع به کار می رود که بخواهند ازدو نفع و فایده مغایر و مخالف یکدیگر سودمند گردندو حاضر نباشند از هیچ یک صرفنظر کنند . این گونهافراد از هر رهگذر حتی اگر به ضرر دیگران هم منتهی شود جلبنفع شخصی را از نظر دور نمی دارند .

قبیل عرب هر کدام بتیبه نام داشتند که با آداب مخصوص به زیارت آن می رفتند وقربانی تقدیم می کردند . معروفترین بت های سرزمین عربستان عبارت بودند از : هبل بروزن زحل ، ود بر وزن رد ، بعل بروزن لعل ، منت ، عزی ، سعد ، سواع ، یغوث ، یعوق ، که تقریباً کلیه قبیل عرب در زمان جاهلیت آنها را می پرستیدند و قربانی میدادند .

علاوه بر بتهای مذکور صدها بت دیگر هم مورد ستایش ونیایش بود که ذکر اسامی آنهااز حوصله و بحث این مقاله خارج است . اما جالب ترین بت پرستی ها که مورد بحث ما میباشد بت پرستی طایفه حنیفه بوده است زیرا کار جهل و انحطاط وگمراهی را این طایفه به جایی رسانیده بودند که بت معبود خویش را از آرد و خرما می ساختند و آن را میپرستیدند . در یکی از سال های مجاعه و قحطی که شدت گرسنگی به حد نهایت رسیده بودافراد قبیله حنیفه آن خدای خرمایی را بین خود قسمت کردند و خوردند !!

پس از این واقعه در میان سایر قبایلعرب اصطلاح کل ربه زمن المجاعة رواج یافت و باتحریف و تصرفی که در این اصطلاح به عمل آمد عبارت فارسی هم خدا را می خواهدهم خرما را در میان ایرانیان به صورت ضرب المثل درآمد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1287  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

دست و پای کسی را در پوست گردو گذاشتن

عبارت مثلی بالا درباره کسی بکار می رود که : « او را در تنگنای کاری یا مشکلی قرار دهند که خلاصی از آن مستلزم زحمت باشد
. »

آدمی در زندگی روزمره بعضی مواقع دچار محظوراتی می شود و بر اثر آن دست به کاری می زند که هرگز گمان و تصور چنان پیشامد غیرمترقب را نکرده بود . فی المثل شخص زودباوری را به انجام کاری تشویق کنند و او بدون مطالعه و دوراندیشی اقدام ولی چنان در بن بست گیر کند که به اصطلاح معروف : نه راه پس داشته باشد و نه راه پیش .

در چنین موارد و نظیر آن است که از باب تمثیل می گویند : « بالاخره دست و پایش را در پوست گردو گذاشتند . » یعنی کاری دستش داده اند که نمی داند چه بکند .

اکنون ببینیم دست و پای آدمی چگونه در پوست گردو جای می گیرد که وضیع و شریف به آن تمثیل می جویند .

گربه این حیوان ملوس و قشنگ و در عین حال محیل و مکار که در غالب خانه ها بر روی بام و دیوار و معدودی هم در آغوش ساکنان خانه ها به سر می برند حیوانی است از رسته گوشتخواران که چنگال ها و دندان ها و دو نیش بسیار تیز دارد .

گربه مانند پلنگ از درختان نیز بالا می رود و مکانیسم بدنش طوری است که از هر جا و از هر طرف به سوی زمین پرتاب می شود با دست به زمین می آید و پشتش به زمین نمی رسد . گربه ها نیمه وحشی در سرقت و دزدی ید طولایی دارد و چون صدای پیشان شنیده نمی شود و به علاوه از هر روزنه و سوراخی می توانند عبور کنند لذا هنگام شب اگر احیاناً یکی از اطاق ها در و پنجره اش قدری نیمه باز باشد و یا به هنگام روز که بانوی خانه بیرون رفته باشد فرصت را از دست نداده داخل خانه می شود و در آشپزخانه مرغ بریان و گوشت خام یا سرخ کرده را می رباید و به سرعت برق از همان راهی که آمده خارج می شود . خدا نکند که حتی یک بار طعم و بوی مکول مرغ بریان و گوشت سرخ شده آشپزخانه ذائقه گربه را نوازش داده باشد در آن صورت گربه دزد را یا باید کشت و یا به طریق دیگری دفع شر کرد چه محال است دیگر دست از آن خانه بردارد و از هر فرصت مغتنم برای دستبرد و سرقت استفاده نکند . برای رفع مزاحمت از این نوع گربه های دزد و مزاحم فکر می کنم نوشته شادروان امیرقلی امینی وافی به مقصود باشد که می نویسد :

« ...
سابقاً افراد بی انصافی بودند که وقتی گربه ی دزدی زیادی می کرد و چاره کارش را نمی توانستند بکنند قیر را ذوب کرده در پوست گردو می ریختند و هر یک از چهار دست و پای او را در یک پوست گردوی پر از قیر فرو می بردند و او را سر می دادند . بیچاره گربه دراین حال ، هم به زحمت راه می رفت و هم چون صدای پایش به گوش اهل خانه می رسید از ارتکاب دزدی بازمی ماند . »

آری ، گربه دزد با این حال و روزگاری که پیدا می کرد نه تنها سرقت و دزدی از یادش می رفت بلکه غم جانکاه بی دست و پایی کافی بود که جانش را به لب برساند و از شدت درد و گرسنگی تلف شود .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1288  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


آب پاکی روی دستش ریخت

هرگاه کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدتها تلاش و فعالیت کند ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد به سینه اش گذارند و بالمره او را از کار ناامید کنند ، برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند : « بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند » .

در این مقاله مطلب بر سر آب پاکی است که باید دید چه نوع آب است که تکلیف را یکسره می کند .

در دین اسلام فصل مخصوصی برای طهارت و پاکیزگی آمده است . شاید علت این امر عدم رعایت اعراب - البته در زمان جاهلیت - به موضوع نظافت و بهداشت بود که علاقه مخصوصی به آن نشان نمی دادند . به همین ملاحضه شارع مقدس عامل نظافت و پاکیزگی را از عوامل اساسی ایمان تلقی فرموده است . احکام و تعالیم اسلامی هر فرد مسلمان را موظف می دارد که از چند چیز خود را پاک نگاهدارد تا سالم و تندرست بماند و به بیماری های گوناگون دچار نشود .

مهمترین عوامل ناپاکی که در اصطلاح فقهی آنرا نجاسات گویند عبارتند از :

1- بول و غیط انسان و حیوانات حرام گوشت .
2- خون و مردار انسان و حیواناتی که هنگام سر بریدن ، خون جهنده دارند .
3- سگ و خوک که در خشکی زندگی می کنند .
4- انواع مسکرات که مست کننده هستند .

عواملی که پاک کننده نجاسات هستند و آنها را مطهرات می نامند عبارتند از :

1- آب .
2- زمین که در موقع راه رفتن ته کفش و یا مانند آن را اگر نجس باشد پاک می کند .
3- آفتاب که بر اثر تابش بر اشیاء مرطوب هر نجاستی را زایل می کند .
4- استحاله یا دگرگون شدن اشیای نجس ، مانند چوب نجس که چون بسوزد و خاکستر شود ؛ خاکستر آن پاک است .

باید دانست که در میان مطهرات مزبور آب مؤثرترین عامل پاک کننده است و زمین و آفتاب و استحاله در مرحله دوم مطهرات قرار دارند . هر چیز نجس با شستن پاک می شود و اصولاً آب زایل کننده هر گونه نجاسات است ، منتهی در فقه اسلام در باب طهارت چنین آمده که اشیاء نجس با یکبار شستن پاک نمی شوند .

موضوع مشکوک و ناپاک را باید از سه الی هفت بار - بسته به نوع و کیفیت نجاست - شستشو داد تا طهارت شرعی به عمل آید . به آن آب آخرین که نجاست و ناپاکی را به کلی از بین می برد در اصطلاح شرعی " آب پاکی " می گویند . زیرا این آب آخرین موقعی ریخته می شود که از نجاست و ناپاکی اثری باقی نمانده ، موضوع مشکوک کاملا پاک و پاکیزه شده باشد . با این توصیف به طوری که ملاحضه می شود " آب پاکی " همان طوری که در اصطلاح شرعی آب آخرین است که شیء ناپاک را به کلی پاک می کند ، در عرف اصطلاح عامه کنیه از " حرف آخرین " است که از طرف مخاطب در پاسخ متکلم و متقاضی گفته می شود و تکلیفش را در عدم اجابت مسئول یکسره و روشن می کند . تنها تفاوت و اختلافی که وجود دارد این است که در فقه اسلامی عبارت آب پاکی فقط در مورد مثبت ، که همان نظافت و پاکیزگی است به کار می رود ، ولی در معانی و مفاهیم استعاره ی ناظر بر نفی و رد و جواب منفی است که پس از شنیدن این حرف آخرین به کلی مأیوس و ناامید شده ، دیگر به هیچ وجه در مقام تعقیب و تقاضایش بر نمی آید .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1289  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

جیم شدن

هر کس از جمعیتی بگریزد و یا به علت ارتکاب جرم و گناهی از انظار مخفی شود اصطلاحا می گویند : « فلانی جیم شده است »
به جز ارباب اطلاع و تحقیق ، کمتر کسی می داند که « جیم » چیست و از چه عصر و زمانی ، این حرف ناظر بر اختفا شده است .
بهلول ( به ضم با و سکون ها ) که به معنی گشاده رو و خوب آمده است و مردان اهل مزاح و بذله گو حاضرجواب و عاقل کهنه کار را به او تشبیه می کنند ، اگرچه به ظاهر دیوانه می نمود ولی از عقلا و خردمندان روزگار بوده است .
در تذکره ها بهلول زیاد داریم ولی بهلول معروف و مورد بحث همان شخصیتی است که در زمان هارون الرشید می زیست و از شاگردان مخصوص امام جعفر صادق بوده است .
بهلول از بستگان نزدیک و به روایتی برادر مادری هارون الرشید بوده که با وجود این قرابت و انتساب ، به امام اول شیعیان و فرزندان بزرگوارش ارادت می ورزیده است . زادگاه او شهر کوفه و نام اصلیش را « وهب بن عمرو » نوشته اند .
جنون و دیوانگی ظاهری او به این علت بوده که هارون الرشید برای بقای خلافت و حفظ مقام و قدرت خود تصمیم گرفت امام جعفرصادق را از میان بردارد و بهانه ها برمی انگیخت تا وی را به درجه ی شهادت برساند . چون به هیچ وسیله توفیق نیافت پس امام ششم را متهم به داعیه خروج کرده از فقهای زمان از جمله بهلول استفتاء به قتلش کرده است .
بعضی ها فتوا دادند ولی بهلول به دستور امام صادق تظاهر به جنون و دیوانگی کرد تا از او شرعا فتوی نخواهند .
این روایت صحیح به نظر نمی رسد زیرا بعید است امام معصوم شخص عاقلی را صریحا امر کند که خود را به دیوانگی بزند .

اصح روایات این است که چند تن از صحابه و دوستان خاص امام صادق به مناسبت علاقه و ارادت به ایشان ، تحت تعقیب قرار گرفتند و هارون به وسایل و دسایس مختلفه در مقام از بین بردن تمام علاقه مندان و محبان امام عصر برآمده بود .
این عده ، از امام که آن موقع در مدینه به سر می برد چاره جویی و کسب تکلیف کردند .
امام جعفر صادق جواب آن ها را با یکی از حروف الفبایی نمودار ساختند و آن حرف « ج » بود یعنی به طور رمز و سربسته پیام دادند که : « جیم شوید »
از آن جا که سوال کنندگان مجاز و مأذون نبودند بیش از این از امام توضیح بخواهند زیرا عمال و جاسوسان خلیفه مراقب احوال بودند لذا پیام اختصاری حضرت را با همان ایجاز و اختصار که اصغاء کرده بودند به اطلاع علاقه مندانش در بغداد رسانیدند . هر کدام از آنان پیام امام صادق را به زعم خویش تعبیر کرده بدان وسیله از کید هارون نجات یافتند .
بعضی ها حرف ج را جلاء وطن دانسته عراق را ترک گفتند . عده ای منظور حضرت را جبل استنباط کردند و به کوهستان ها پناه بردند ولی بهلول حرف ج را به جنون تعبیر کرده بر اسب چوبین سوار شده خود را به دیوانگی زد و با وجود آن که زندگانی اعیانی داشت دست از تمام تجملات دنیوی کشیده خویشان و بستگان و سایر متعلقان را به هیچ شمرد و در طریق جنون و سرگشتگی که جنبه ی عرفانی آن در این مورد بیشتر قابل تأمل است به حق گویی و حقیقت جویی پرداخت و گمراهان و بی خبران را به صراط مستقیم انصاف و عدالت ارشاد و رهبری کرد .

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
  #1290  
قدیمی 10-07-2011
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


خروس بی محل

هر گاه کسی در غیر موقع حرف بزند و یا میان حرف دیگران بدود و خود را داخل کند چنین فردی را اصطلاحاً خروس بی محل می خوانند .

از آنجا که در ادوار گذشته بانگ نابهنگام خروس را به علت و سببی شوم می دانستند لذا به شرح ریشه تاریخی آن می پردازیم تا علت و سبب این مثل سائر و مشئوم بودن آن بر خوانندگان روشن شود .

کیومرث سر دودمان سلسله باستانی پیشدادیان ایران بود که مورخان به روایات مختلف او را آدم ابوالبشر و گل شاه یعنی شاهی که از گل آفریده شده ، و نخستین پادشاه در جهان دانسته اند . کیومرث را پسری بود به نام پشنگ که همیشه بر سر کوهها بود و به درگاه خدای تعالی راز و نیاز و مناجات می کرد . کیومرث به این فرزندش خیلی علاقه داشت و غالباً پسر و پدر به سراغ یکدیگر می رفتند . روزی دیوان که از دست کیومرث منهزم شده بودند به منظور انتقام به سراغ پشنگ رفتند و هنگامی که سر به سجده نهاده بود پاره سنگی بر سرش کوفتند و او را هلاک کردند .
حسب المعمول این بار که کیومرث برای دیدار فرزندش پشنگ با آذوقه کامل به سراغ او رفته بود جغدی بر سر راهش ظاهر شد و بانگ زد . کیومرث چون فرزندش را نیافت و دانست پشنگ را کشتند جغد را نفرین کرد و به همین جهت ایرانیان از آن تاریخ جغد را پیک نامبارک و صدایش را شوم می دانند .

آن گاه کیومرث در مقام انتقام از دیوان برآمده سایر فرزندان را بر جای گذاشت و خود با سپاهی گران به سوی دیوان شتافت .

در این سفر بر سر راه خویش خروسی سفید رنگ و مرغ و ماری را دید که خروس مرتباً به مار حمله می کرد و هر بار که موفق می شد با منقارش به شدت بر سر مار نوک بزند به علامت پیروزی بانگ می کرد . کیومرث را از اینکه خروس برای صیانت و دفاع از ناموس تا پای جان فداکاری می کند بسیار خوش آمده سنگی برداشت و مار را بکشت و بانگ خروس را به فال نیک گرفت . کیومرث پس از غلبه بر دیوان آن مرغ و خروس را برداشت و به فرزندانش دستور داد آنها را به خانه نگاهداری و تکثیر کنند .

معمولاً خروس به هنگام روز بانگ می کند و چون شب شد تا بامدادان که پایان شب و طلایه روز و روشنایی است بانگ نمی زند ولی قضا روزی خروس موصوف شبانگاهان که بی موقع و نابهنگام بود بانگ برداشت . همه تعجب کردند که این بانگ نابهنگام چیست ولی چون معلوم شد که کیومرث از دار دنیا رفته آن خروس را خروس بی محل خواندند و از آن سبب بانگ خروس را بدان وقت به فال بد گرفته صدایش را شوم دانسته اند . از آن روز به بعد : « هر خروسی که بدان وقت بانگ کند و خداوند خروس آن خروس را بکشد آن بد از او درگذرد و اگر نکشد در بلایی افتد . »

__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
پاسخ


کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان)
 

مجوز های ارسال و ویرایش
شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
شما نمیتوانید فایل پیوست در پست خود ضمیمه کنید
شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید

BB code is فعال
شکلک ها فعال است
کد [IMG] فعال است
اچ تی ام ال غیر فعال می باشد



اکنون ساعت 03:41 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.



Powered by vBulletin® Version 3.8.4 Copyright , Jelsoft Enterprices مدیریت توسط کورش نعلینی
استفاده از مطالب پی سی سیتی بدون ذکر منبع هم پیگرد قانونی ندارد!! (این دیگه به انصاف خودتونه !!)
(اگر مطلبی از شما در سایت ما بدون ذکر نامتان استفاده شده مارا خبر کنید تا آنرا اصلاح کنیم)


سایت دبیرستان وابسته به دانشگاه رازی کرمانشاه: کلیک کنید




  پیدا کردن مطالب قبلی سایت توسط گوگل برای جلوگیری از ارسال تکراری آنها