|
 |
 |
 |
 |
 |
 |
 |
|
|||||||
| مطالب آزاد در این تالار مطالبی که موضوعات آزاد و متفرقه دارند وجود دارد بدیهیست که کنترل بر روی محتوای این تالار بیشتر خواهد بود |
 |
|
|
ابزارهای موضوع | نحوه نمایش |
|
#101
11-30-2009
|
||||
|
||||
اي دليل شادي من اي حضورت بهانه شكستن تنهايي مي داني اين درد مشترك من و توست گاهي نميتوانيم در چشمان هم بنگريم گاهي آنقدر دير مي رسيم كه حتي آخرين ستاره خاموش شده بدون تو روزها سرد و بيرنگند *** زير اولين باران ايستادم و دستهايم را بسوي افق روشن باز كردم زمين پر از مريم است تنها صدايي كه ميشنوم صداي ضربان قلب مریم است آنقدر بلند كه صداي ديگري نمي شنوم پيش از آنكه لب فرو بندم بايد تو را صدا كنم پيش از آنكه چشمانم را ببندم بايد تو را نگاه كنم تو در روز و شب من حضور داري در حس غريبم . در قله غرورم. در جزيره تنهاييم با تو هيچ جزيره اي بوي تنهايي نمي دهد حتي در عكس گل مريمي كه بروي ديوار است *** شبها بيدارم شب بدون تو يك درد ملال آور است شب بدون تو تاريكي مطلق است در شب مانند مسافري سرگردانم كه مسير را فراموش كرده است *** اي بانوي خسته من آنهايي كه عمق قلب تورا باور نكردند آنهايي كه قدر تو را ندانستند تورا نشناختند به من بگو از چه بنويسم؟ اي عشق ناگزير! اگر قرار باشد كه بنويسم بايد باشي ...نفسهاي تو مي تواند رخوت را از قلمم پاك كند من منتظرم كه روزي بيايي مي خواهم اولين صبح را با تو آغاز كنم فقط در كنار تو تنهايي كمرنگ تر است... 
|
| جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید | |
|
|
|
|
#102
11-30-2009
|
||||
|
||||
ای بی وفای با صفا /ترا به جان عاشقا/نگاه نمی کنی نکن/ ولی به باغ سبز ما/باشه یه لحظه ای بیا.
|
|
#104
11-30-2009
|
||||
|
||||
|
در يک روز خزان پاييزي پرستويي را در حال مهاجرت ديدم به او گفتم:
چون به دياريارم ميروي به او بگو دوستش دارم ومنتظرش مي مانم. بهار سال بعد پرستو نفس نفس زنان آمد و گفت: دوستش بدار ولي منتظرش نمان
|
|
#105
02-19-2010
|
||||
|
||||
|
در چشمانت چیست که مرا به سوی خود میکشد ؟
در گرمی دستهایت چیست که دستهایم آنها را می طلبد ؟ در آیینه ی چشمانم بنگر ! چه می بینی ؟ آیا می بینی که تو را می بیند ؟!
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است ! نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ! چه سنگبارانی... گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟! " خانه خدا سنگ است "
|
|
#106
02-20-2010
|
||||
|
||||
|
|
#107
03-05-2010
|
||||
|
||||
|
خدا کند که بدانی چه قدر محتاج است نگاه خسته ی من بر دعای چشمانت...!
__________________
هـمیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است ! نگاه کن ، نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ! چه سنگبارانی... گیرم گریختی همه عمر،کجا پناه بری ؟! " خانه خدا سنگ است "
|
|
#108
03-06-2010
|
||||
|
||||
|
به تو عادت دارم مثل پروانه به آتش مثل عابد به عبادت و تو هر لحظه که از من دوری ، من به ویرانگری فاصله می اندیشم در کتاب احساس ،
واژه فاصله یک فاجعه معنا شده است تو و تو توانایی آنرا داری که به این فاجعه پایان بخشی
|
|
#110
04-11-2010
|
||||
|
||||
|
دیگرم آرزوی عشقی نیست
بی دلان را چه آرزو باشد دل اگر بود باز می نالید كه هنوزم نظر به او باشد... او كه از من برید و تركم كرد پس چرا پس نداد آن دل را وای بر من كه مفت بخشیدم دل آشفته حال غافل را
|
|
| کاربران در حال دیدن موضوع: 1 نفر (0 عضو و 1 مهمان) | |
حالت خطی
|
|
اکنون ساعت 02:00 AM برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +3.5 می باشد.