شـخـصـيـتهـاي فـيـلـمهـاي خوب، همچون انسانهاي واقعي زندهاند و اگر در فيلمنامه به اقتضاي داستان، زندگيشان خاتمه يابد، در دنياي اذهان، ناميرا و ابدياند. نقشهاي ماندگاري كه به «تاريخ» ميپيوندند: تاريخ حيات بشر.
«رويا» در «شبهاي روشن» حسابي اهل داستان و ادبيات است، اما هنوز آنقدر خيالباف نشده كه واقعيت زندگي را با خيالبافي اشتباه بگيرد. استاد (به رويا« تو راست ميگي، زندگي با خيالبافي فرق داره.»
پدر و مادرش را از دست داده اما سرشار از عشق و اميد است. توانايي دوست داشتن و اعتماد كردن به آدمها را هنوز داراست. با يك نظر استاد را ميشناسد و راحت به او اعتماد ميكند و نميترسد از اينكه با اعتماد به او از چاله به چاه بيفتد. «رويا: ببخشيد آقا، مجبور شدم شما رو صدا كنم. آخه اين وقت شب... / استاد: نترسيدي از چاله بيفتي توي چاه؟/ رويا: نه از دور يه نگاهي انداختم. به قيافه تون نمياومد مزاحم باشين.. . نميدونم بابت سواد شماست يا حس خودم... دلم ميخواد به شما اعتماد كنم... دلم ميخواد با شما روراست باشم و حرفم رو بزنم... فقط به يه شرط/ استاد: چه شرطي؟/ رويا: بدون عشق.» اين شرط عجيب رويا را شايد ابتدا حمل بر خودشيفتگي او بكنيم اما در ادامه ميفهميم حق با اوست. اين دختر مهربان و خوش قلب انگار خودش هم خوب ميداند قابليت بسيار زيـادي بـراي دوسـت داشته شدن دارد.
با همه سختيهايي كه مـتـحـمــل شــده و بــا هـمــه انتظارهايي كه كشيده اميدوار است، آنقدر كه حتي شنيدن حرفهاي نوميدانه استاد هم آزارش ميدهد: «شما هيچ حرف اميدواركنندهاي ندارين كه بزنين؟»، «به نظرم شما بايد دشمن خودتون باشين والا آدم اينقدر زندگي رو به خودش سخت نميگيره.»
رويا با همه برتريهايي كه به استاد دارد ــ از جمله همين عشق، اميد و اعتماد ــ در مواردي هم به او غبطه ميخورد چون معتقد است استاد چيزهاي زيادي ميداند و دانستن اگر خوشبختي نياورد راحتي را لزوما به دنبال خواهد داشت: «كسي كه ميدونه، خيالش راحت تره.» رويا خودش را مديون عاشقي ميداند كه دنياي او را با آشتي دادنش با كتاب و ادبيات عوض كرده است: «دو سه سال پيش من هم معني اين عذاب رو نميفهميدم. شايد هم از ديدن كتابهاي شما كيف نميكردم. خيلي خوبه كه يك نفر چشم آدم رو باز كنه....»
رويا به ظاهر مرددتر از استاد است؛ گمان استاد هم همين است و جايي به او ميگويد اگر او سربالايي را سخت بالا ميرود براي اين است كه مطمئن نيست بلكه مردد است. با اين حال حقيقت چيز ديگري است. رويا مطمئنتر از آن است كه ترديدهاي ظاهرياش تأثيري در ايمان و اميدش داشته باشد در حالي كه استاد با همه فهم و دانايي و سوادش حتي به بيتفاوتي، يأس و بي احساس بودن خودش نيز مطمئن نيست. دست آخر هم ميبينيم اين استاد است كه شكست ميخورد، شرط اوليه را زير پا ميگذارد و به رويا ابراز عشق ميكند. رويا بدون آنكه خودش بداند سرشار از ايمان و اطمينان است و رسيدن به اين مرحله از اميدواري متعالي را بيش از آنكه مرهون كتاب خواندن و آشنايي با شعر و قصه باشد مرهون وسعت روح و قلب پاكش است. او هرچه از عشق خوانده باور و بدان عمل كرده است اما استاد چه؟ عالمي بي عمل كه تعجبي ندارد اگر در صحت مصرع «توانا بود هر كه دانا بود» هم ترديد ميكند. با اين همه اگر فقط يك اتفاق ميتوانسته دنياي اين عالم بيعمل را به هم بريزد و با عشق آشتياش دهد. ملاقات با همين روياي شبانه به ياد ماندني است.
__________________
ما خانه به دوشیم ما خانه به دوشیم تیم اس اس به دو عالم نفروشیم سال 89 تو دربی 69 شیث رضایی دنبال فرهاد بدو آی بدو آی بدو آی بدو آی بدو
|