ای آتش این هستی
ای ماه شب مستی
می خوردم و ، من مستم
در سردی این شب ها از شعله ی تو گرمم
دردهایی در استخوان ، اما آرامشی به عمق جان
از درد من می کاهد ،
آن پیکی که عشقت ریخت در جامم
بی تابی و بیداری ، با آتش این هستی
بیدارترینم کرد،
بیدار تر از شب ها ،
حتی از شب یلداها
ولی ای وای از فرداهای جان فرسا.
جمعه 1 آذر ساعت 1 و 5 دقیقه صبح
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|