بازي روزگار را نميفهمم! من تو را دوست مي دارم، تو ديگري را، ديگري مرا... و ما همه تنهاييم
اي دوست دلت هميشه زندان من است آتشكده عشق تو از آن من است آن روز كه لحظه وداع من و توست آن شوم ترين لحظه پايان من است
اگر ان شب نگاهم نمي کردي اگر در ان شب تاريک بر اين تنهاتر از تنهايي چشمک نمي زدي اگر در اولين حرفم باورم نمي کردي اگر نمي ماندي و مي رفتي من ديگر اين که هستم نبودم