نمایش پست تنها
  #36  
قدیمی 02-19-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

شما خدا هستيد ؟


در تعطيلات کريسمس ٬ در يک بعد از ظهر سرد زمستانی ، پسر شش هفت ساله ای جلوی ويترين مغازه ای ايستاده بود . او کفش به پا نداشت و لباسهايش پاره پاره بود .
زن جوانی از آنجا می گذشت ، همين که چشمش به پسرک افتاد ، آرزو و اشتياق را در چشمهای آبی او خواند . دست کودک را گرفت و داخل مغازه برد و برايش کفش و يک دست لباس گرمکن خريد .
وقتی بيرون امدند زن جوان به پسرک گفت : «حالا به خانه ات برگرد ، اميدوارم تعطيلات شاد و خوبی داشته باشی.»
پسرک سرش را بالا آورد نگاهی به او کرد و پرسيد : «خانم! شما خدا هستيد ؟ »
زن جوان لبخندی زد و جواب داد : « نه پسرم ! من فقط يکی از بندگان او هستم.»
پسرک گفت : « مطمئن بودم با او نسبتی داريد ! »
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید