واییییییییییی ممنون جناب انصاری
من همه رو یادم میاددددددددد
بعد از خانوم خامنه هم خانوم رضایی مجری برنامه کودک شد
یا اینکه موقع دیکته هر وقت جمله تموم میشد خانوم معلم میگفت نقطه سر خط
باز باران با ترانه با گهر های فراوان میخورد بر بام خانه
صد دانه یاقوت دسته به دسته .........
زمان مفصر شدن هر کی یه هفته بود، خدا میدونه اون یه هفته که مفصر میشدیم هر روز مامانامون باید مانتو شلوار مدرسه رو میشستن چون گچ و تخته پاک کنو تو جیبمون میزاشتیم زنگ آخرم تو کیفمون میزاشتیمو با خودمون میبردیم خونه فردا بر میگردوندیم
هر روز قبل از اینکه معلم بیاد سر کلاس براش یه یادداشت رو تخته می نوشتیم
یا اینکه وسط تخته رو با یه خط عمودی مشخص میکردیم و یه طرف اسامی بچه های ساکت رو با عنوان خوب و طرف دیگه اسامی بچه های شلوغو با عنوان بد مینوشتیم کلی جلوی اسماشون ضربدر میزاشتیم
و ........
__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم
به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم
چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم
زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم
خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم
استاد فاضل نظری
|