نمایش پست تنها
  #16  
قدیمی 02-16-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

«شهره که قدزت حرکت کردن نداشت.من سریع پیاده شدم وبه شهره گفتم که اون طرف بشینه وخودم پشت فرمان نشستم وراه افتادم.»
هومن-آخیش، خدا امواتت رو رحمت کنه مرد! اعصابمون راحت شد.
بعد رو کرد به شهره وگفت:
- دختر،کی بتو گواهینامه داده؟ این چه طرز رانندگی؟ شانس آوردی که موقع ترمز کردن،ماشین وچیزی دور و برمون نبود!
اگر می خوای تند بری، یه روز بیا بریم تو اتوبان. اصلا نه همینجا.فرهاد یه نیش گاز بده دختر خانم رانندگی رو ببینه،کیف کنه!
شهره- نه ترو خدا! من هنوز قلبم آروم نشده
هومن- می خواستی ما رو ببری کفن برامون بخری؟اینو که بهشت زهرا خودش میده!
نگاه کن،ما امروز تازه بعد از اندی سال با خواهرو نامادریمون آشتی کردیم، نزدیک بود دیدارمون به قیامت بیفته ها! اگه فرهاد یک لحظه
دیرترفرمون رو گرفته بود که بیچاره بودیم.شهره حالش جا اومده بود با ناراحتی گفت:
- چرا اینقدر شما منو سرزنش میکنید؟حالا که طوری نشده؟
من- دخترخاله،آخه این چه طرزرانندگی؟من برای خودت میگم.
شهره- تقصیر این هومن خان،من رو هول کرد.فرهاد توچرا سرمن داد می زنی؟
دراین موقع سر یک چهارراه،پشت چراغ قرمزایستاده بودیم.دیگه نتونستم لوس بازی این دختررا تحمل کنم.
ترمزدستی روکشیدم و پیاده شدم.هومن هم پیاده شد.
من- شهره خانم،آروم رانندگی کن وبرو خونه.خداحافظ
شهره- فرهاد،فرهاد.برگرد کارت دارم
من وهومن رسیده بودیم اون طرف خیابون.تا شهره خواست که از درون ترافیک خلاص بشه،ما سوار
یک تاکسی دربست،به طرف خونه حرکت کردیم.
هومن- دستت درد نکنه فرهاد،نجاتمون دادی.جان توهیچ کنترلی روی ماشین نداشت همینطوری شانسی
بعضی جاهارو رد می کرد!
من- معلوم نیست این پولها رو از کجا و چه طوری در می آرن وماشین می خرند،می اندازند زیرپای اینا!
تا چندسال پیش،همین خانم یعنی پدرش با موتورگازی می رفت بازار!
هومن-خوب معلومه دیگه، احتکار و زدوبند و کلاهبرداری، این طوری میشه دیگه!
اینا فدهاد جون تازه بدوران رسیدن.مثل این پرشده تو تهران.
خدا رحم کرد که تو فرمون رو گرفتی این ور.اگه مستقیم می رفت زده بود پشت پراید!
صدای ضبط رو بگو! گوشهاش سنگینه؟گلوم پاره شد ازبس داد زدم.فرهاد خرنشی یه وقت اینو بگیری؛،
جون مرگت می کنه. چه آتشپاره ایه!
من- اما خوشگله!حیف که کمی لوس بارش آوردند.وگرنه...
هومن-خدا این زلزله رو نصیب گرگ بیابون نکنه.چی چی خوشگله!؟ چه فایده داره؟
تو همون فرخنده خانم رو بگیری بهتره.حداقل اینکه همیشه سالم می مونی.با این شهره،سرزنده به گورنمی بری!
*****************************************
دو روزبعد از این جریان، قرار با هومن به دیدارپرچهرخانم، پیرزن مرموزشهر ری بریم.
ساعت حدود9صبح هومن دنبالم اومد وحرکت کردیم.
من-اوضاع احوال.خونه درچه حاله؟ هاله و سوسن خانم چطورند؟
هومن-خوبه،صلح برقرارشده.هاله هم دلش می خواست با من بیاد.گفتم باشه دفعه بعد.
من-خوب می آوردیش! براش،پریچهرخانم، خیلی باید جالب باشه! برگرد بیارش
هومن-گفتم شاید تو خوشت نیاد!
من- نه بابا،چه کاربا من داره هاله؟حالا که با هم آشتی کردید،تو باید بیشتربهش برسی
هومن دورزد و به طرف خونه برگشتیم.
هومن-دل سوسن خانم بدبخت، اینقدر پربود که نگو.بیچاره دنبال دوتا گوش می گشت درد دل کنه.
اخلاق پدرم، وقتی من نبودم خیلی بد شده بوده!
حتما دچارعذاب وجدان شده بوده. مرتب به پروپای اینها می پیچیده.
من-حتما خدش رو درمورد تو وشاید هم مادرت،مسئول میدونه.هومن،پدرت هم خبری از مادرت نداره؟
نمیدونه کجاست؟ کجا نیست؟
هومن-من که تا حالا ازش چیزی نپرسیدم.می ترسم سوال کنم و بحث کشیده بشه به جاهای باریک.
یه دفعه حرف وحدیثی پیش بیاد و حرمتش از بین بره.
دلم براش سوزه.یادمه وقتی از مادرم جدا شده بود،تا مدتها یه گوشه می نشست وسیگارمیکشید و مات،
به در و دیوار نگاه می کرد.
به خونه هومن اینا رسیدیم و هومن زنگ زد و به هاله گفت که اگه می خواهد کارهاشو بکنه وبیاد.
هومن-هاله، به سوسن خانم هم بگواگه می خواد بیاد بریم.فقط چادربردارید،بدون چادرراه نمی دن.
چادرهای اونجام تمیزنیست.
سوسن از توی باغ داد زد:
- هومن جون،چادرمشکی مو شستم،چادر دیگه باشه راه نمیدن؟
هومن- چرا بابا،رنگش که مهم نیست! چادر،چادر دیگه!
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید