نمایش پست تنها
  #14  
قدیمی 02-16-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

- تواگرجای من بودی چیکارمی کردی؟
من- به من کاری نداشته باش،مهم اینه که توچه تصمیمی بگیری.درضمن سوسن خانم به من گفت که به توبگم واقعا بخاطرگذشته متاسفه.
گفت اگرترسش نبوده،آرزوداشته یک پسری مثل توداشته باشه.ببین هومن،تلافی چی رومی خوای دربیاری؟وسرکی می خوای دربیاری؟سوسن خانم الان حدودبیست ساله که زن پدرتوست.
جوونی شو،تقریبا تواون خونه گذشته.فکرنکنم دستش به جایی بندباشه.حالا اگرمی خوای زورت روبه یه همچنین آدمی برسونی،خوب خودت می دونی!
قبول دارم که درگذشته زیادسختی کشیدی،اما تمام سختی های توتقصیرسوسن خانم نبوده.
درهرصورت کاری کن که بعداوجدانت آزارت نده.به قلبت رجوع کن.
هومن- کاری نداری فعلا؟
من- خیرمهندس،عرضی نیست.خدانگهدار.
«وهومن خلاف جهت خونه شروع به حرکت کرد.»
من- راه خونه تون روهم گم کردی؟
هومن باخنده- نه گم نکردم.توی قلبم دیگه ازش کینه ای ندارم،می رم یه جعبه شیرینی بخرم دسته خالی نرم خونه.راستش دیگه نمی خوام ازکسی تودلم نفرت وکینه داشته باشم.دوستی بهتره.
من- حالا لایق دوستی من شدی!یه جعبه هم بگیربرگشتی بده درخونه ما.
«تمام بعدازظهرروخوابیدم،خوشحال بودم ازاینکه این مشکل هومن حل شده،خیلی ساده.البته سختی هاش روقبلا کشیده بود.»
عصری حدودساعت 5ازخواب بیدارشدم وبعدازحمام کردن واصلاح صورت،پایین رفتم.موقعی که مشغول خوردن چای عصرانه بودم،مادرم گفت که دخترخاله ات قراره بیاداینجا دنبال تو.
می خوادباهم برین خرید.
من- مادر،خریدهای منوهمیشه هومن انجام می داد.من حوصله خریدواین حرفهاروندارم،اونم تواین شهرشلوغ وآلوده!
مادر- چیه مادرتوخونه نشستی.پاشوبروبیرون ببین چه خبره
من- مادرمن دوروزه اومدم،توی این دوروزه مگه چقدرخونه بودم؟
پدر- منظورمادرت اینه که پاشو بروسرخونه وزندگیت!
من- یعنی داریدبیرونم می کنید؟
مادر- نه مادر،این چه حرفیه؟دلم می خوادبازنت بیای خونه.
من- باکدوم زنم؟مگه برام زن گرفتید؟
پدر- نترس،مادرت بیست روزه زن من شد،حالا گیریم سنی ازش گذشته ودستش کندشده،فوق فوقش،یه ماهه توروحتمازن می ده!
زنگ زدندوفرخنده خانم دررابازکرد.شهره بود.
یه لباس شیک پوشیده بودوعطری بسیارخوش بو!بایدبگم که خیلی زیباشده بود.
شهره بعدازرسیدن وسلام واحوالپرسی،روبه من کردوگفت:
- ساعت خواب آقا!چقدرمی خوابی؟
من- شما ازکجامی دونی که من خوابیده بودم؟
شهره- ماهواره مخابراتی من خیلی قوی یه!حالا پاشوبریم،یه گشتی توی خیابون ها بزنیم.
من- که چی روببینیم ؟ترافیک رو؟
شهره- نه میریم خرید،بایدیادبگیری چطوری خریدکنی.
من- دخترخاله،شهره خانم،من اصلا ازخریدنفرت دارم،حوله این کارهاروهم ندارم.
شهره- حالا پاشوبریم،باشه خریدنمی ریم.
من- باباکاردارم،می خوام ببینم این هومن چه خاکی بسرش کرده!
شهره-برمی گردی می فهمی،روت می شه دخترخاله به این خوبی اومده دنبالت،باهاش نری؟حیفت نمی آد؟
«نگاهی به شهره کردم وخندیدم.راست می گفت،حیف بود.پس بلندشدم وبعدازتعویض لباس،باشهره راه افتادیم.ماشین شهره یک هوندای مدل بالا بود،باکولروپخش وموبایل روی داشپورت.
خیلی شیک.هنوزدرماشین روبازنکرده بودکه هومن ازدورپیداش شد.انگارموهاشوآتش زده بودند.»
هومن- خب،دخترخاله،پسرخاله کجاتشریف می برند؟چشم فرخنده خانم روشن!
شهره- سلام هومن خان.داشتیم می رفتیم خرید.
هومن باخنده- ا،متخصص خریدراباخودتون می برید؟جهت اطلاع سرکارخانم بایدبعرض برسونم که این طفل معصومی روکه داریدهمراه خودتون می برید،فرق جوراب روبازیرشلوارنمیدونه!
تمام خریداین شازده روبنده انجام می دادم.بعدروبه من کردگفت:
فرهادجون شمابروخونه پیش بابا،مامان.من خودم باشهره خانم می رم که یکدفعه این مغازه دارها،سرشون روکلاه نذارن!
شهره خندیدوگفت-اختیارداریدهومن خان،شماهم تشریف بیاورید
من بدون اینکه شهره متوجه بشه،به هومن که خیال اومدن نداشت،اشاره کردم که سواربشه.هومن هم سریع رفت عقب ماشین نشست.

پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید