نمایش پست تنها
  #9  
قدیمی 02-16-2010
deltang deltang آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Mar 2009
محل سکونت: TehrAn
نوشته ها: 6,896
سپاسها: : 0

200 سپاس در 186 نوشته ایشان در یکماه اخیر
deltang به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

آخرین مهمان هم،چند دقیقه بعد اومد.آقای ارسلانی،ویلاساز درزمین های تکه پاره شده شمال!
کم کم فرزندان خانواده،همونطورکه هومن خواسته بود،کنارپدرومادرشون قرارگرفتند وسلام واحوالپرسی وسایرمخلفات با همدیگه
به پایان رسید ونگاه اون ها متوجه هومن شد برادرشوهرخاله آقای دلخواه:
خوب فرهادخان چطوری هایی؟باورکن ازروزی که رفتی،دائم به فکرت بودم
هومن- فکرنکنم قربان شما حتی لحظه ای به من فکرکرده باشید
آقای دلخواه که انتظارهمچین جوابی نداشت،سرخ شد وگفت:
- منظورتون ازاین حرف چیه؟یعنی من دروغ میگم؟
هومن- خیرقربان،بنده فرهادنیستم،هومن هستم.شما حتما به یاد این بودید ودائم بهش فکرمیکردید(وبااین حرف من روبه آقای دلخواه نشون داد)
آقای دلخواه که متوجه اشتباه خودش شده بود،بلند بلند شروع به خندیدن کردبعد گفت:
- خوشم اومد جوون.سالها بودکه کسی این طوری جواب منونداده بود(ودوباره خندید)
صدری زمین خوردکن شمال:
خوب حتما حالاکه فرهادخان پس ازاتمام تحصیلات به ایران برگشته،جناب رادپوریکی ازکارخانه ها روبه نامشون می کنند و
به امید خدا،می شن یه کارخونه دارموفق مثل پدرشون
شوهرعمه خانم- فرهادجون اگه بیاد توبازارهم بد نیستها؟
برادرشوهرخاله- بله،کاملا.زنده باشن،بازاربیان خیلی براشون مفیده
هومن- بله،صد درصد،مخصوصا که درهمین مورد تخصص همم گرفته فرهاد جون!
برادرشوهرخاله- زنده باشن،مدرکشون چیه؟یعنی متخصص چی هستن فرهادخان
هومن- الکترونیک
شوهرعمه- به به،ماشاالله،واقعا بازاربه همچین تخصصی احتیاج داره؟
«من که داشتم ازخنده،خفه می شدم،چپ چپ به هومن نگاه کردم»
برادرشوهرخاله- زنده باشن،صحبت احتیاج شد،یادم اومد جناب مسعودی(شوهرعمه)شماهم،تا فهمیدید مابه اون قلم جنس آخرواردکردید
احتباج داریم،همه گذاشتید انبار؟
شوهرعمه خانم- آقای دلخواه(برادرشوهرخاله)قربون شکلت،اسمش روگفتی،فامیلش روهم بگو!جنس رو همه احتیاج دارن،قیمتش اصله
شوهرخاله توری- قرلرنشد اینجا صحبت بی وفایی بشه.پس ما اینجا چیکاره ایم؟وسط روبگبریم وغائله روختم کنیم،قبول؟
هومن-آقایون لطفا اگه معامله جوش خورده،حق کمیسیونش روفراموش نکنید.اینجا یه بنگاه معتبریه!
«همه زدند زیرخنده.پدرم ازهمه بیشترمی خندید»
صدری- جناب ارسلانی،کاررو درروی سی قطعه زمین شمال کی شروع می کنید؟
ارسلانی- به محض اینکه اینکه درختهاشو قطع کردند.با درخت توی زمین که نمیشه برادر! روی درختها که نمی شه ویلا ساخت!
شوهرخاله توری- حشمت خان شما ساکتید؟فدات شم قراربودیه چیزهایی توتریلی جاسازی بشه،چی شد؟
حشمت خان- ما که درحضوربزگان اسائه ادب نمی کنیم،ولی با اجازه تون ترتیب همه کارها داده شده.
درهمین موقع هومن آرام به من گفت:
- بابا صدرحمت به باندمافیا عجب آل کاپون هایی جمع شدن اینجا!
بعد روبه دخترهای فامیل کرد وگفت:
- خانمها وآقایون،اگرلطف کنید وتشریف بیاورید این طرف سالن،شاید بتونیم با کمک همدیگه،یک باند آدم ربایی یا یک شبکه توزیع
مواد مخدرراه بندازیم.خوشبختانه سالن بزرگه وامکانات فراوان!
همه زدند زیرخنده وآقای صدری گفت:
- راست میگن بچه ها،شما جوون ها برید یه طرف دیگه.ما اینجا باید یه لقمه نون دربیاریم
هومن- بعله دیگه،ما هم بریم شاید یه تیکه بوقلمون پیدا کنیم با این یه لقمه نون بخوریم.
«سپس همه جوون ها با خنده به طرف دیگه سالن رفتند.مادرم با بقیه خانمها هم درگوشه دیگرسالن مشغول گفت وشنود شدند.»
هومن- خانمها،خواهش می کنم بعداز نشستن،خودشون رو با ذکرنسبت دوری ونزدیکی به فرهاد معرفی کنن
«همه با نگاهی مشتاق ولبی پرخنده،طبق دستورهومن روی مبل های آخرسالن که فاصله نسبتا زیادی هم با بقیه داشت،نشستند.»
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید