عشق او باز اندر آوردم به بند
کوشش بسیار نامد سودمند
عشق دریایی کرانه ناپدید
کی توان کردن شنا ای هوشمند
عشق را خواهی تا پایان بری
بس که پسندیده باید ناپسند
زشت باید دید و انگارید خوب
زهر خورد و انگارید قند
توسنی کردم ندانستم همی
کز کشیدن، تنگ تر گردد کمند
« رابعه »
[ رابعه بنت کعب نخستین شاعره ی مطرح پارسی زبان در زمان آل سامان می زیسته و با رودکی معاصر بوده است. برای نوشتن این سرگذشت واقعی و تاریخی نگاهی به مثنوی الهی نامه شیخ فریدالدین عطار داشته ام، در واقع کارم این بوده است که بار را از دوش شعر بردارم و بر شانه ی نثر بگذارم تا این داستانواره پدید آید ]
سر به زیر مگیر بکتاش
سرت را بالا کن، به بام نگاه کن
ببین رابعه چسان تو را می نگرد،
ببین شراره ی چه عشق سرکشی به جانش زده ای.
تو غلامی بکتاش و من یک امیرزاده
امیرزاده ی زیبایی که عشق خود را به ارمغان، نزد تو فرستاده.
این وجود چون برگ کلم مال تو
بکتاش این رابعه است که دارد در دل با تو
سخن می دارد.
سرت را بالا کن و عشقم را بپذیر
تا من کنیزت شوم!
کنیز عشق یک غلام!
تو را از بازار برده فروشان خریده اند،
به من بگو بازار عشق کجاست؟
تا من عشقت را خریدار شوم.
نامهربان من! با کنیزت مدارا کن.
مگذار در کاخی سرد و مجلل
قلبش منجمد شود، یخ بزند.
« رابعه »
[ رابعه در شعر عرب هم دست داشته است و اشعاری که به این زبان از او به جای مانده است بیش از اشعار او به زبان فارسی است.]
|