نمایش پست تنها
  #16  
قدیمی 01-26-2010
behnam5555 آواتار ها
behnam5555 behnam5555 آنلاین نیست.
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی

 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172

3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
behnam5555 به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض


روزی یکی از غلامان عمرولیث گریخت. عده ای را به جستجویش فرستادند تا اورا یافتند و بازگرداندند.
وزیر با او دشمنی داشت.
از شاه خواست تا دستور قتل اورا صادر کند که برای دیگر غلامان درس عبرت شود.
غلام به دست و پای سلطان افتاد و گفت: هرفرمانی که شما صادر کنید، باید بی چون و چرا اجرا شود.

هرچه رود بر سرم
چون تو پسندی رواست

بنده چه دعوی کند
حکم، خداوند راست

اما به خاطر اینکه من نمک پروردۀ درگاه شما هستم و نمی خواهم در روز قیامت، خون من دامان شما را بگیرد،
از شما می خواهم که به من اجازه دهید تا وزیرتان را بکشم و سپس به خاطر قتل او مرا قصاص کنید تا هم عدالت اجرا شود وهم درقیامت عقوبتی متوجه شما نشود.

شاه به حرف او خندید و رو به وزیر کرد و گفت:
مصلحت چیست؟

وزیر با ترس روبه شاه کرد و گفت:
ای سلطان، به خاطر خدا ، تا این گستاخ بی شرم بیش ازاین مرا به دردسر نینداخته، و به خاطر شادی روح پدرتان او را آزاد کنید.
گناهکار اصلی منم.
حکما گفته اند:

چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی

چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن، کاندر آماجش نشستی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن

دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی

خالید حسامی( هیدی )
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید