01-26-2010
|
|
مدیر تاریخ و بخش فرهنگ و ادب کردی
|
|
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: مهاباد
نوشته ها: 19,499
سپاسها: : 3,172
3,713 سپاس در 2,008 نوشته ایشان در یکماه اخیر
|
|
روزی یکی از غلامان عمرولیث گریخت. عده ای را به جستجویش فرستادند تا اورا یافتند و بازگرداندند.
وزیر با او دشمنی داشت.
از شاه خواست تا دستور قتل اورا صادر کند که برای دیگر غلامان درس عبرت شود.
غلام به دست و پای سلطان افتاد و گفت: هرفرمانی که شما صادر کنید، باید بی چون و چرا اجرا شود.
هرچه رود بر سرم
چون تو پسندی رواست
بنده چه دعوی کند
حکم، خداوند راست
اما به خاطر اینکه من نمک پروردۀ درگاه شما هستم و نمی خواهم در روز قیامت، خون من دامان شما را بگیرد،
از شما می خواهم که به من اجازه دهید تا وزیرتان را بکشم و سپس به خاطر قتل او مرا قصاص کنید تا هم عدالت اجرا شود وهم درقیامت عقوبتی متوجه شما نشود.
شاه به حرف او خندید و رو به وزیر کرد و گفت:
مصلحت چیست؟
وزیر با ترس روبه شاه کرد و گفت:
ای سلطان، به خاطر خدا ، تا این گستاخ بی شرم بیش ازاین مرا به دردسر نینداخته، و به خاطر شادی روح پدرتان او را آزاد کنید.
گناهکار اصلی منم.
حکما گفته اند:
چو کردی با کلوخ انداز پیکار
سر خود را به نادانی شکستی
چو تیر انداختی در روی دشمن
حذر کن، کاندر آماجش نشستی
__________________
شاره که م , به ندی دلم , ئه ی باغی مه ن
ره وره وه ی ساوایه تیم , سابلاغی مه ن
دل به هیوات لیده دا , لانکی دلی
تو له وه رزی یادی مه ن دا , سه رچلی
خالید حسامی( هیدی )
|
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید
|
|