حضرت سجاد (ع)
من آن گلم که به خون خفته باغبان من
نه گل نه غنچه مانده به باغ خزان من
مرغ بهشت وحیم و از جور روزگار
ویرانه های شام شده آشیان من
هفتاد داغ دارم و از جور روزگار
هجده سر بریده بود سایه بان من
زنهای شام خنده به ناموس من زدند
این بود احترام من و خاندان من
زنجیرها به زخم تن من گریستند
دشمن نکرد رحم به اشک روان من
شام بلا و تشت طلا و سر حسین
گردیده قاتل پدرم میزبان من
__________________
This city is afraid of me
I have seen its true face
|