نمایش پست تنها
  #58  
قدیمی 01-20-2011
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

42

آبان ماه که شروع شد صبح ها با سرگیجه از خواب بلند می شدم و احساس ضغف می کردم.
طوری که کامران نگران شده بود و گفت: شاید کم خون شده ای. و مجبورم کرد ازمایش بدهم.
روز چهارم ابان ماه بود که وقتی آزمایش را گرفتم دکتر آزمایشگاه پرسید: بچه دارید یا نه؟
که جواب دادم: نه، چطور مگه؟...
که دکتر با اطمینان گفت: مبارک باشه. شما دارید مادر می شید.
نمی دونستم باور کنم یا نه ولی وقتی دکتر با اطمینان گفت: که شما باردار هستید و بهتره به پزشک مراجعه کنید.
نمیدونستم چطور از پله های ازمایشگاه پایین برمو
وقتی بهخونه رسیدم هنوز برگه ازمایش دستم بود و با خوشحالی در اغوش کامرام قرار گرفتم و با گریه گفتم: کامی ما داریم بچه دار می شیم باور می کنی.
کامران با ناباوری نگام کرد و گفت: سر به سرم می ذاری.
که ازمایش را نشانش دادم و گفتم : نه باور کن.
کامران محکم در اغوشم کشید و گفت: خدایا شکرت. در حالی که اشک شوق می ریخت سرش را روی زمین گذاشت و سجده شکر به جا آورد. هر دو بلافهصله نماز شکر خواندیم و از خدا به خاطر این لطفش تشکر کردیم.
خبر بارداریم همه را ذوق زده کرده بود. و هر روز، روز شماری می کردند برای دیدن این موجود عزیز.
اوایل اذر دختر تینا به دنیا آمد و اسمش را نازلی گذاشتند.
کامرام هر روز نازلی را به خانه می اورد و با خنده به تینا می گفت: می خوام تمرین کنم تا وقتی بچه مون بدنیا اومد کاملا وارد باشم.
برعکس تینا که حالش در دوران بارداری خوب بود من حسابی حالم بد بود. مرتب حالم بهم می خورد. ولی کامران مرتب با مهربونی هاش در کنارم بود و باعث ارامشم بود. از اینکه این همه نازم را می کشید و مرتب مواظبم بود خدا را شکر می کردم.
وقتی تو سونوگرافی مشخص شد بچه دختر است از شادی در پوستش نمی گنجید و مرتب عروسک و لوازم دخترانه می خرید. خیلی زود وسایل بچه را اماده کرده بودیم. اتاقش را تزیین کردیم و کامران باز هم هر روز عروسک تازه ای در اتاق قرار می داد.
هر روز که شکمم برجسته تر می شد با خنده بهم می گفت: حالا که چاق شده ام خیلی خواستنی تر از قبل شده ام.
می دونستم که می خواد به خاطر بهم خوردن هیکلم ناراحت نباشم ولی یه روز بهش گفتم: اگر بدترین هیکل را هم پیدا کنم مهم نیست. فقط و فقط این موجود دوست داشتنی و سلامتی اش مهم است. نمی دونی وقتی لگد به پهلویم می زند و اظهار وجود می کند چه قدر شاد می شم یا شبهایی که مجبورم تا صبح روی پهلو بخوابم و فقط و فقط به امید دیدنش شب را تا صبح سر کنم.
هر روز کامران و من خوشحالتر از روز قبل بودیم بعد از عید فرزانه گفت: به خاطر دردهایی که داری باید استراحت کنی و سعی کنی کمتر از خانه خارج بشی و کار هم نکنی.
کامران با وسواس تمام مواظبم بود و مامان و مامان گل پری مرتب غذاهای موردعلاقه ام را درست می کردند و مواظبم بودند.
روز های بهار هم تمام شد و روز سی خرداد ساعت یک و سی دقیقه دختر نازنینم با عمل یزارین چشم به جهان گشود.
وقتی به هوش اومدم چهره همه نگران بود و اولین سوال این بود که بچه ام سالم است یا نه که مامان مطمئنم کرد و وقتی دخترم را در اغوشم گذاشتند انگار خدا بزرگترین موهبت دنیا را به من ارزانی کرده بود.
حس در اغوش گرفتن موجودی دوست داشتنی که از پوست و گوشت خودت است و ذره ذره بزرگ شدنش ا در وجودت حس کردی قشنگ ترین حس عالم است.
کامران و من از قبل اسمش را انتخاب کرده بودیم و با تمام اینکه اسمش شبیه اسمم بود ولی روژینا قشنگ ترین اسم برای دختر ما بود. چون روژینا به معنای روز روشن و تابان بود و روژینای ما زندگی ما را مثل روز روشن و تابان کرده بود. ورود روژینا به زندگی ما شادی و عشق را دو برابر کرده بود.
هر کار کوچک روژینا را فیلمبرداری می کردیم و با هر خنده اش به اسمان می رفتیم و با هر گریه اش اشکمان درمی آمد.
اولین دندان، اولین حرفی که زده شده بود و بابا بود و حرکت سینه خیز رفتنش برای من و کامران دنیای دگری بود.
روژینای زیبای ما صورتی زیبا با چشمانی یشمی و موهایی مشکی مایل به خرمایی دارد و بقیه صورتش شبیه خودم است و همه را یاد بچگی های خودم می انداخت. ولی موهایش رنگ موهایم نشده بود. بچه فوق العاده باهوشی بود و همه از کارهایش لذت می بردند. مامانم عاشقش بود و عمو و بابا برای در آغوش کشیدنش از هم سبقت می گرفتند. برای عید وقتی نه ماهه بود به زیارت شاهچراغ رفتیم و نذرمان را ادا کردیم. هر کلامی که میگه و هر قدمی که روژینا برمی داره شور زندگی را در ما زیادتر می کند.
امروز که این دفترم را تمام می کنم روژینای ما یک سال و هفت ماه دارد و امید زندگی ما است و کامران در حالی که وارد اتاق می شه روژینا را در اغوش دارد و در حالی که اونو در اغوشم می ذاره بوسه ای بر صورتش می زنه و منم بوسه ای دیگر بر صورتش می زنم و کامران با لبخند میگه میدونی ژینا این بوسه ی عشق من و توست که به صورت روژینا می زنیم.
راست می گه. روژینا بوسه عشق زندگی من و کامران است . همان عشقی که یک روز ممنوعه بود. چون با اومدنش به زندگی ما، من و کامران روز به روز عاشق تر و دلبسته تر هم دیگه می شیم.
روژینا بوسه ای بر صورتم می زند که برابر تمام ثروت دنیا است و محکم در آغوشم می کشم و با تمام وجودم می بوسمش و به کامران نگاه می کنم که تمام نگاهش پر از خنده است.




ساخته شده توسط مرتضي بناري



پایان
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از ساقي به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید