ما با می و مینا، سر تقوی داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دنیی ودین به یکدگر جمع شوند
این است که نه دین و نه دنیا داریم
***
در خانهی کعبه، دل به دست آوردم
دل بردم و گبر و بتپرست آوردم
زنار ز مار سر زلفش بستم
در قبلهی اسلام، شکست آوردم
***
هر چند که رند کوچه و بازاریم
ای خواجه مپندار که بیمقداریم
سری که به آصف سلیمان دادند
داریم، ولی به هرکسی نسپاریم
***
خو کرده به خلوت، دل غم فرسایم
کوتاه شد از صحبت مردم، پایم
تا تنهایم، هم نفسم یاد کسی است
چون هم نفسم کسی شود، تنهایم
***
گفتیم: مگر که اولیاییم، نهایم
یا صوفی صفهی صفاییم، نهایم
آراسته ظاهریم و باطن، نه چنان
القصه، چنانکه مینماییم، نهایم
***
امشب بوزید باد طوفان آیین
چندانکه برفت، گرد عصیان ز جبین
از عالم لامکان، دو صد در نگشود
بر سینهی چرخ، بس که زد گوی زمین
***
برخیز سحر، ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا چند، به عیب دیگران درنگری
یکبار به عیب خود نگاهی میکن
***
فصاد، به قصد آنکه بردارد خون
میخواست که نشتری زند بر مجنون
مجنون بگریست، گفت: زان میترسم
کاید ز دل خود غم لیلی بیرون
***
یارب، تو مرا مژدهی وصلی برسان
برهانم از این نوع و به اصلی برسان
تا چند از این فصل مکرر دیدن
بیرون ز چهار فصل، فصلی برسان
***
ای برده به چین زلف، تاب دل من
وی کشته به سحر غمزه، خواب دل من
در خواب، مده رهم به خاطر که مباد
بیدار شوی ز اضطراب دل من
***