نمایش پست تنها
  #3  
قدیمی 08-25-2009
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض فدریکو گارسیا لورکا و اشعارش

اشعار لوركا انعطاف گسترده‌ای برای درام شدن دارند. این اشعار گاه با تغییری در نوع روایت - انتقال روایت شاعرانه به روایت نمایشی - می‌توانند درام‌های كامل و قابل اجرا شدن باشند. موقعیت‌هایی كه لوركا در اشعارش ایجاد می‌كند موقعیت‌های نمایشی است. آن قدر قدرت نمایشی اشعار بالاست كه گاه می‌بینیم در درون اشعار نمایشی نیز در حال اجرا است. چونان رقص‌های نمایشی اندلسی، بازی‌های كودكانه كه گونه‌ای نمایش است، گاوبازی اسپانیایی كه خود گونه‌ای دیگر از نمایش است و... که امكانات نمایشی اشعار را بالا می‌برند.

یكی از امكاناتی كه لوركا در شعرش استفاده می‌كند دیالوگ‌پردازی است. آدم‌های اشعار و نه حتا آدم‌ها كه همه‌ی اشخاص، اشعار او با یك‌دیگر دیالوگ می‌كنند. دیالوگ ویژگی بارز شعر لوركاست. در اشعار، او روایت‌گر صرف شعر نیست. در شعر هر كدام از اشخاص با هم رابطه‌ی كلامی برقرار می‌كنند. با این همه این به معنی چند صدایی بودن اثر نیست كه حتی او در نمایش‌نامه‌هایش هم ادعای چند صدایی بودن را ندارد، در واقع همه‌ی شخصیت‌ها در عین داشتن دیالوگ به سمت زبان و مقصود لوركا پیش می‌روند. این در اشعار او نمود بیش‌تری دارد. رابطه‌ی كلامی امكاناتی برای شعر او ایجاد می‌كند.
«ترانه‌ی ماه ماه» یکی از اشعاری است که لورکا در آن از ظرفیت‌های نمایشی استفاده کرده است. از ظرفیت‌هایی چون دیالوگ پردازری، گره و گره گشایی، تعلیق، کنش، صحنه پردازی و... . ترجمه‌ی این شعر را از شاملو انتخاب کرده‌ام.

«ترانه ی ماه ماه»

ماه به آهنگرخانه می‌آید
با پاچین سنبل‌الطیبش
بچه در او خیره مانده
نگاه‌اش می‌كند، نگاه‌اش می‌كند.
در نسیمی كه می‌وزد
ماه دست‌های‌اش را حركت می‌دهد
و پستان‌های سفید سفت فلزی‌اش را
هوس انگیز و پاك، عریان می‌كند.

- هی! برو! ماه، ماه، ماه!
كولی‌ها اگر سر رسند
از دل‌ات
انگشتر و سینه ریز می‌سازند.
- بچه بگذار برقصم.
تا سوارها بیایند
تو بر سندان خفته‌ای
چشم‌های كوچكت را بسته‌ای.

- هی! برو! ماه، ماه، ماه!
صدای پای اسب می‌آید.

- راحت‌ام بگذار.
سفیدی آهاری‌ام را مچاله می‌كنی.

طبل جلگه را كوبان
سوار، نزدیك می‌شود.
و در آهنگرخانه‌ی خاموش
بچه، چشم‌های كوچك‌اش را بسته

كولیان – مفرغ و رؤیا –
از جانب زیتون‌زارها
پیش آیند
بر گرده‌ی اسب‌های خویش،
گردن‌ها بلند برافراخته
و نگاه‌ها همه خواب‌آلود
چه خوش می‌خواند از فراز درخت‌اش،
چه خوش می‌خواند شبگیر!
و بر آسمان، ماه می‌گذرد؛
ماه، همراه كودكی
دست‌اش در دست.

در آهنگرخانه، گرد بر گرد سندان
كولیان به نومیدی گریانند.
و نسیم
كه بیدار است، هشیار است.
و نسیم
كه به هوشیاری بیدار است.
(همچون کوچه ای بی انتها)



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید