نمایش پست تنها
  #4  
قدیمی 09-29-2011
bigbang آواتار ها
bigbang bigbang آنلاین نیست.
مدیر بخش مکانیک - ویندوز و رفع اشکال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
نوشته ها: 2,586
سپاسها: : 5,427

6,159 سپاس در 1,794 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

NSA

من و فرهاد آخرین روز اقامت مرا در شهر در مشروب فروشی محل جشن گرفتیم . در آنجا یک روستایی مست هیکلمند که مرا متهم کرد که به زنش نظر داشتم ، مرا از زمین بلند کرد و پرت کرد به سینه دیوار . فرهاد پرید وسط ، یک چاقوی ضامن دار در آورد و گونه مرد روستایی را درید . بعد مرا از زمین بلند کرد و از ته سالن از درون پنجره ای به بیرون هل داد .
ما از فاصله زیادی به کنار نهری پریدیم و از آنجا به خوابگاه دانشگاه .
فردای آن روز ، در بازجویی های پلیس دانشگاه ، من دروغ گفتم و از کل ماجرا اظهار بی اطلاعی کردم .

ولی فرهاد از دانشگاه اخراج شد . ما با هم رفتیم بوستون و در یک اپارتمان شریک شدیم . من فوراً موفق شدم یک کاری پیدا کنم دستیار شخصی سردبیر یک هفته نامه ..
کمی بعد در آن سال 1965 تعدادی از همکاران من در دفتر روزنامه به سربازی احضار شدند و برای اینکه به همان سرنوشت دچار نشوم ، با نظر به معافیت تحصیلی ، در دانشگاه بوستون در رشته مدیریت بازرگانی ثبت نام کردم . در این زمان ann رابط با دوست پسر قدیمی خود را قطع کرده و چندین بار از میدل بری به دیدن من آمد . من از توجه و محبت او خیلی خوشحال شدم . در سال 1967 او فارق التحصیل شد ولی هنوز یکسال دیگر مانده بود تا من رشته مدیریت بازرگانی را تمام کنم .
او به هیچوجه حاضر نبود با من همخانه شود ، مگر اینکه ما ازدواج کنیم . هر چند به شوخی میگفتم (( باجگیری میکنی ؟)) و عمیقاً از آنچه زندگی بر مبنای معیارهای کهنه و مقدس مابانه پدر و مادرم بود ، عصبانی بودم و احساس نفرت میکردم(بیخود!!) ، ولی چون اوقاتی را که با هم بودیم خیلی لذت بخش بود و من حریص بودم ما ازدواج کردیم .
پدر ann یک مهندس با نبوغ بود و سیستم رادار هواپیما را برای یک طبقه از موشک مدرن بازسازی کرده بود . او مقام بلندی در وزارت دفاع آمریکا
داشت و نزدیکترین رفیقش مردی که ann او را عمو فرانک مینامید رییس یکی از قسمت های سازمان امنیت ملی ناشناخته ترین و به نظر اغلب محققین بزرگترین سازمان جاسوسی آمریکا بود .


کمی بعد از ازدواج ، نظام وظیفه مرا برای آزمایش بدنی احضار کرد و مورد قبول اعلان نمود .
معلوم شد به محض فارق التحصیلی باید در ویتنام حضور یابم . با وجودی که داستان جنگ همیشه برای من جالب بود ولی شرکت در جنگی در جنوب شرقی آسیا آرامش روانی مرا بهم زد .





من با داستانهای جنگ اجداد مهاجر خود بزرگ شده بودم . من تمام میدان جنگ برای انقلاب امریکا و ..... را از نزدیک مشاهده کرده بودم . تمام رمان تاریخی مربوط به این دوره را پیدا کرده و خوانده بودم
حتی در ابتدا که وقتی اولین واحد نیروهای ویژه ی ارتش آمریکا اعزام شد به جنوب شرق آسیا من خیلی علاقه مند بودم که داوطلب بشوم .
ولی بعدها وقتی که رسانه های عمومی ضد و نقیض هایی در سیاست خارجی آمریکا و نتایج خشونت بار آن را برملا ساختند ، من تصمیم خودم را عوض کردم .
عمو فرانک ((همون یارو امنیتیه )) به نجات من آمد . مرا مطمئن کرد که استخدام در سازمان امنیت ملی nsa مرا از نظام وظیفه معاف میکند و برای یکسری ملاقاتهای من در این سازمان وقت تعیین کرد . یک روز تمام وصل به ماشین های دروغسنج ، من بازجویی شدم .
به من گفتند آزمون های آنان مشخص می کنند که آیا برای استخدام و کارآموزی در سازمان جاسوسی NSA مناسب هستم یا نه .

همچنین مجموعه ای از توانایی ها و نقاط ضعف من را ارایه می دهند که بعداً در صورت گذار از این مرحله برای تعیین شغل آینده من مورد استفاده قرار می گیرد .
به دلیل نظرات مخالف من نسبت به جنگ ویتنام ، من قانع شده بودم که حتماً رد خواهم شد . در آن بازجویی ها من اعلام کرده بودم که به عنوان یک آمریکای وطن پرست ، مخالف جنگ ویتنامم واقعاً متعجبم که چرا مصاحبه کنندگان این مطلب را دنبال نکردند .
آنها به شرایط بزرگ شدن ، عقاید من نسبت به پدرو مادرم و چگونگی احساسات من نسبت به این که در میان بچه های پولدار و خوشگذارن مدرسه شبانه روزی بچه ی فقیر و قناعت پیشه ای بودم
__________________

احد،صمد، قاهر، صادق ...
عاشقشم

لا تقنطوا من رحمة الله

هیچ چیز تجربه نمیشه اینو یادت باشه !!
ترفند هایی براي ويندوز 7


عیب یابی سخت افزاری سیستم در کسری از دقیقه


ویرایش توسط bigbang : 09-29-2011 در ساعت 05:41 PM
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید