گریه نمی کنم نه اینکه سنگم
گریه غرورمو به هم می زنه
مرد برای هضم دل تنگیاش
گریه نمی کنه ، قدم میزنه !
گریه نمی کنم نه این که خوبم
نه اینکه دردی نیست ، نه اینکه شادم
یه اتفاق نصفه نیمه ام که
یهو میون زندگی افتادم
یه ماجرای تلخ ناگزیرم
یه کهکشونم ولی بی ستاره
یه قهوه که هر چی شکر بریزی
بازم همون تلخی ِ نابو داره
اگه یکی باشه منو بفهمه
براش غرورمو به هم می زنم
گریه که سهله ، زیر چتر شونه ش
تا آخر دنیا قدم می زنم . . .