موضوع: فشار هوا
نمایش پست تنها
  #1  
قدیمی 02-05-2010
رزیتا آواتار ها
رزیتا رزیتا آنلاین نیست.
مسئول و ناظر ارشد-مدیر بخش خانه داری



 
تاریخ عضویت: Aug 2009
نوشته ها: 16,247
سپاسها: : 9,677

9,666 سپاس در 4,139 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض فشار هوا

فشار هوا






توضیح اولیه

هوا در همه جهات بر بدن ما فشار وارد می کند. اگر می خواهید بدانید چقدر، این آزمایش ها را انجام دهید:
مانند این شکل یک چوب نازک را روی میز قرار دهید، به طوری که نیمی از آن روی میز باشد. سپس یک روزنامه را باز کرده و روی چوب و میز بگذارید البته این بار به طوری که وسط روزنامه روی چوب قرار بگیرد. سعی کنید حتی الامکان هوای کمتری زیر روزنامه باقی بماند.

حالا، خیلی سریع ضربه ای به سر آزاد چوب بزنید. اگر به اندازه کافی سریع ضربه زده باشید، چوب در محل لبه میز می شکند.


در آزمایش بعدی می خواهیم با بادکنک یک راکت بسازیم! اول یک نخ محکم را به پایه ی یک صندلی گره بزنید. بعد آن را از داخل یک نی رد کرده و آن سرش را به پایه صندلی دیگری ببندید. صندلی ها را طوری تنظیم کنید که نخ محکم کشیده شود. حالا یک بادکنک را باد کنید اما سرش را گره نزنید. بادکنک را با نوار چسب به نی بچسبانید و رها کنید. بادکنک شما مثل یک راکت تا آن سوی نخ یعنی صندلی دوم، حرکت می کند.

چه اتفاقی می افتد؟
کره زمین، با لایه ای از هوا به ضخامت تقریبی 130 کیلومتر پوشانده شده است. این حجم از هوا، در سطح دریا فشاری معادل 1atm وارد می کند . این یعنی که یک ورق روزنامه باز شده، وزنی حدود 7100 کیلو گرم هوا را تحمل می کند. به علت وجود این هوا است که شما می توانید در آزمایش اول، چوب را بشکنید. در واقع، اگر به اندازه کافی سریع به چوب ضربه بزنید، هوای اطراف وقت نمی کند به زیر روزنامه قرار بگیرد، و شما برای بلند کردن روزنامه باید 7100 کیلو گرم هوا را بلند کنید! البته کمی هوا به زیر روزنامه نفوذ می کند اما نه به اندازه کافی، پس چوب نازک که تحمل این وزن را ندارد، می شکند.

آزمایش راکت بادکنکی، یک راه برای استفاده از فشار هوا برای حرکت دادن اجسام، نشان می دهد. هنگامی که بادکنک را باد می کنید، با بزرگ شدن بادکنک می توانید فشار هوا را احساس کنید. آزمایش به خوبی نشان می دهد با آزاد شدن این فشار چه اتفاقی می افتد!

مترجم: بهار قلی


__________________
زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرارِ در تکرار پایانی نمی بینم

به دنبال خودم چون گردبادی خسته می گردم
ولی از خویش جز گَردی به دامانی نمی بینم

چه بر ما رفته است ای عمر؟ ای یاقوت بی قیمت!
که غیر از مرگ، گردن بند ارزانی نمی بینم

زمین از دلبران خالی است یا من چشم ودل سیرم؟
که می گردم ولی زلف پریشانی نمی بینم

خدایا عشق درمانی به غیر از مرگ می خواهد
که من می میرم از این درد و درمانی نمی بینم

استاد فاضل نظری
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید