دل نوشته هاي سيد اميرحسين ميرحسيني
ماه آخر آمد اما آخرين ماهم نيامد . . . .ميخواستم با "سين" سلام تو سفرهام را تكميل كنم اما نيامدي
نيامدي كه ببيني چه سخت ميگذرد ، نيامدي كه ببيني براي آمدنت چگونه ضجه ميزنم
لباس انتظار را به قامتم نو كردهام ، نيامدي كه ببيني هرچه سبزه آراستم خزان شد
آقاي خوبيها ، آقاي مهربانيها ، آقاي من ، آقاي ما
اي كاش هنگام تحويل سال از زبان تو ميشنيدم :
" يا مقلب القلوب و الابصار . . . يا محول الحول و الاحوال . . . "
براي چشمانت غزلي سروده بودم كه در آغازين سال بر سكوي دل بنگارم
اما نه ، عيد نميگيرم چرا كه برادران شيعهي بحرينيام عزا دارند
صاحب شيعه بيا غيبت بس استشيعه در دنيا غريب و بي كس است
ميرود دنيا به سوي التهابشيعه كشتن گوييا دارد ثواب ( . . . )
سينهها آماج تيغ و تير شدكي ميآيي مهربانم دير شد ( . . . )
زخمهاي شيعه گشته بيشمارعاشق تو ميرود بالاي دار
دشمنانت دست در دست هماندوارثان شمر و سعد و ملجماند ( . . . )
مهربان خيمه نشيني تا به كيدر بيابان بي قريني تا به كي
اي كه دستت ميرسد كاري بكنشيعهي مظلوم را ياري بكن
زودتر آقا بيا اميد نيستكاممان تلخ است ديگر عيد نيست