نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 07-10-2009
amirbarahouie آواتار ها
amirbarahouie amirbarahouie آنلاین نیست.
تازه کار
 
تاریخ عضویت: Jul 2009
محل سکونت: زاهدان
نوشته ها: 4
سپاسها: : 0

0 سپاس در 0 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

پشت تنهایی من، خلوتی دورتر و فراتر هست، آن‌کس که در تنهایی من عزلت گزیند، جز میدانی شلوغ نخواهد دید، و در آرامش من جز غوغا و ناله و فریاد چیزی نخواهد یافت.
من هنوز حادثه‌ای پریشان و سرگردانم، چگونه به آن خلوت دور خواهم رسید؟
نغمه‌های آن دشت دور در گوشم موج می‌زند، و سایه‌های سیاهش راه را از چشم پوشیده می‌دارد، چگونه به آن تنهایی آسمانی برسم؟
دورتر از این بیابان‌ها و تپه‌ها، جنگل عشق و شیفتگی است، اما آرامش من برای آن که جستجویش کند تندبادی لجوج و گنگ است، و شیفتگی‌ام برای آنان که اشتیاقش داشته باشند، نیرنگ و فریب است، من هنوز حادثه‌ای پریشان و سرگردانم، چگونه به آن بوستان قدسی خواهم رسید؟
پیوسته طعم خون در دهانم، و کمان و تیرهای پدرم در دست من است، چگونه به سوی آن خلوت آسمانی پر کشم؟
پشت این وجود در بند شده، روحی آزاد و رها است، پیش او رویاهایم جز جنگی در تاریکی نیست، و پیش خواستن او، اشتیاق من، ساییدن استخوان‌ها بر یکدیگراست.
هنوز حادثه‌ای حقیر و بی مقدارم، چگونه بندها از دست و پای روح برگیرم و آزادش کنم؟
چگونه؟ پیش از آن‌که بر نفسم بشورم و همه نفس‌های دیگرم قربانی کنم، یا پیش از آن که همه‌ی مردمان آزاد و رها گردند، پاره‌های وجودم چگونه بر بال باد بروند و ترنم کنند، بی‌آن‌که ریشه‌هایم در زوایای تاریک زمین نفوذ کرده باشند؟
آری، چگونه عقاب روحم پیش چهره‌ی خورشید به پرواز درآید، بی‌آن‌که جوجه‌هایم لانه‌ای را که با عرق جین برآورده‌ام، ترک گویند؟
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید