منم کورش با فر و رای
منم شاه شاهان دادگرای
همی آروزها دارم بلند
میرسد بلندیش تا سهند
بند میکشم دیوان پر زیان
بپیمایم راه چون آغازیان
نبندم بی گناهان را به بند
ستم ها گر دیدی اکنون بخند
روم راه پاکی من در زمین
شوم دوست کهین ومهین
تفاوت را میان نژاد
نپذیرم چون نیستش به راد
بیارم فرمان او در زمین
فرمان برانم من این چنین
همه دهیم دست به یکدگر
نباشد مرگ و نیستی دگر
چنین است رسم و آیین من
نباید آزاد باشد اهرمن
اگر آیی تو در آغوش من
شناسی دوست را از اهرمن
__________________
تو همه راز راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان آرام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست برآورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
|