نمایش پست تنها
  #20  
قدیمی 10-25-2010
ابریشم آواتار ها
ابریشم ابریشم آنلاین نیست.
کاربر فعال

 
تاریخ عضویت: Sep 2009
محل سکونت: تهران
نوشته ها: 7,323
سپاسها: : 9

155 سپاس در 150 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

بعد از ناهار از همگی خواست که در سالن پشتی جمع شوند و یک جا باشند تا بتواند وصیت نامه را بخواند و کنار مامان گل پری نشست و رو به همگی گفت:«من از متن وصیت نامه خبر دارم چون خودم تنظیمش کردم. گل پری خانوم هم کاملاً مطلع است و این وصیت نامه کاملاً قانونی است و اگه هر کدام از شرایط آن اجرا نشود من موظفم که حتی ریالی به ورثه پرداخت نکنم. حق هیچ گونه اعتراضی هم ندارید چون با سلامت عقل نوشته شده است. و اون خدا بیامرز طبق حرف هایی که بین من و همسرش گفته با دلایل خاصی این وصیت نامه را نوشته که بعد از انجام شرط اول بعد از یک سال وصیت دوم باز می شه و اون کسی که وارث اصلی است می تونه طبق آن عمل کنه.»
عمه پریوش پرسید:«منظورتون از وارث اصلی چیه؟ مگه همه ی ما وارث بابام نیستیم.»
اقای کریمی گفت:« نه، متأسفانه، و فقط با شرطی که گذاشته شده اگه بهآن عمل بشه وارث اصلی می تونه به مقداری کق شاهرخ خان تعیین کرده از سود ارثیه به بقیه خانواده بدهد و کل سرمایه تقسیم نمیشه و سر جایش باقی می ماند.»
زمزمه ی اعتراض بلند شد که آقای کریمی گفت:«اعتراض فایده نداره. فقط همین قدر بدانیدکه تو این مدت هم از سود کارخانه، گل پری خانوم، مرتب برای همه ی اعضای خانواده ملکی تهیه کرده و به نامش کرده. بعنی همه ینوه ها هم دارای ملکی هستند که سندشان پیش گل پری خانوم است. حالا اگه اجازه بدید می خوام وصیت نامه رابخوانم و شروع به خواندن کرد.»
هر چه جلوتر رفت زمزمه ی حیرت همگی بیشتر شد در آخر سر صدای بلند نه گفتن مامان شنیده شد و گفت:«من اجازه نمی دم با سرنوشت بچه ی من بازی کنید.»
خاله از جایش بلند شد و سریع لیوانی آب به مامان داد و گفت:«صبر کن بهنوش جان. بگذار آقای کریمی حرفش را تمام کند.»
من که تو بهت وشک به سر می بردم با تمان دست تینا به خودم آمدم و نگاهی به کامران که برق شادی چشم هایش را نمی توانست گنهان کند انداختم. باورم نمی شد. این چه کاری بود که بابابزرگ کرده بود.
آقای کریمی که دید همه هنوزم در بهت هستند گفت:«انگار باید دوباره برای همگی خودم توضیح بدم.»
شاهرخ خان کیانی وصیت کرده که بعد از هیجده ساله شدن ژینا، تمام دارایی اش: از کارخانه گرفته تا حساب های بانکی و غیره به دو نوه ی پسری اش ژینا و کامران به طور مساوی برسد به شرطی که تا دو هفته بعد از خواندن وصیت نامه ژینا و کامران با هم عروسی کنند و به فرانسه بروند و امور کارخانه را رسیدگی کنند. در ضمن کامران بدون موافقت ژینا اجازه نداره هیچ قسمت از این ارثیه را به فروش برساندو بعد از این که یک سال این دو نفر با خوبی با هم زندگی کردند، وصیت دوم که شامل اختیارات کامل ارثیه به دست ژینا می باشد باز می شود و ژینا اجازه خواهد داشت در صورت تمایل به چیزی که دوست دارد تبدیل کند ولی برای بقیه وراث که شامل پسرها و دخترهای شاهرخ خان می باشد ژینا بر اساس سودی که به نسبت سهم دختر و پسری، شاهرخ خان در نظر گرفته می تونه به بقیه پرداخت کند و ار اصل ارثیه چیزی نباید کم شود. البته بگم که این سود سالانه مبلغ قابل توجهی شامل چند میلیارد تومان می باشد که خودش ارث بزرگی است.
ولی با همه ی این ها فقط در صورتی که کامران و ژینا طبق خواسته ی پدربزرگشان ازدواج کنند عملی می شود. در غیر این صورت من موظفم که ریالی هم به کسی پرداخت نکنم و آن طوری که شاهرخ خان خواستند عمل کنم. در ضمن تمام کارهای دعوت نامه و ویزای ژینا را هم انجام داده ام. حالا هم با اجازه ی همگی من باید برم. اگه تصمیمتان را گرفتید من را خبر کنید و همگی را در نهایت بهت و حیرت بر جا گذاشت و از در خارج شد.
همهمه ای به پا شد که نگو. تنها کسانی که لبخند رضایت بر لب داشتند کامران و مامان گل پری بودند.
سرم داشت می ترکید. بابابزرگ واسه چی این کار را کرده بود. آخه چرا من. صدای بحث و گفتگوی عمه ها و بابا و عمو هر لحظه بیشتر می شد. از همهمه فرار کردم و به اتاقم گناه بردم.
تینا هم به دنبالم آمد و گفت:«می دونی ژینا این یعنی چی؟ یعنی این که به همه ی آرزویت می رسی. هم به ثروت فراوان، هم به کامران.»
من که هنوز گیج از این وصیت عجیب و این ارث فراوان که نه می دونستم باهاش چکار می تونم بکنم و نه می دونستم که برای چی بید به من برسه با شنیدن اسم کامران یک لحظه خنده ی پیروزمندانه و برف شادی چشم هایش جلوی چشم هایم آمد و فکری مثل برف از ذهنم گذشت و بلند گفتم نه.
تینا با حیرت گرسید:«چرا نه؟ می دونی تو این دو ماهه هر لحظه داشتی دعا می کردی که یک اتفاق بیفته و تو بتونی به کامران برسی و دائی اینا مخالفت نکنند. همین دو سه روز پیش را یادت رفته.»
با حالتی عصبی شروع به قدم زدن کردم و با کنار هم چیدن اتفاقات این چند وقته رو به تینا گفتم:«هیچ می دونی، من تمام این مدت بازیچه ی دست کامران شده بودم.
تینا پرسید:«برای چی؟»
با در ماندگی از فکری که تو سرم افتاده بود گفتم:«بگذار برات بگم. تمام این عشق و عاشقی ها وتمام این محبت ها و دوست داشتن ها فقط یک نقشه بود. می دونی چرا؟ چون من فکر می کنم یعنی مطمئنم که کامران هم مثل مامان گل پری، از متن وصیت نامه خبر داشته و تمام این کارها را کرده که منو عاشق کند و وقتی وصیت نامه خوانده می شه منم از خدا خواسته با این ازدواج موافقت کنم و کامران هم به ثروتش برسد و هم یک زن خوشگل پولدار عاشق نصیبش بشه و با هر چی که می خواد موافقت کنه. مگه نشنیدی که بابابزرگ گفته اگه موافقت من نباشه اون نمی تونه هیچی را بفروشه. وقتی توی سالن برق چشم هایش را دیدم باید می فهمیدم فکر کرده که منو خر کرده و این طوری به مراد دلش می رسه. من احمقو بگو که تو این مدت چطوری حرف هایش را باور کردم و فکر کردم واقعاً عاشق منه و با مخالفت بابا این ها بازم زو حرفش است.
تینا گفت:«صبر کن ببینم. یکهو زده به سرت. نکنه این ثروت زیادی عقلت را از سرت برده. خود آقای کریمی گفت که جز اون مامان گل پری کس دیگه ای خبر نداشته؟»
به طرف تینا که روی تخت نشسته بود خم شدم و گفتم:«چرا نمی فهمی؟ خب مامان گل پری بهش گفته. همون موقعی که گفت مامان مامان گل پری عکس های منو برایش می فرستاده باید می فهمیدم. حتماً زیر پای مامان گل پری نشسته و ازش خواسته کمکش کند.»
تینا با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:«تو دیواته ای. لابد نمایش چند روز پیش هم که با دائی دعوا کرده بدون این که بدونه تو آن جا هستی هم الکی بوده.» فکری کردم و دیدم راست می گه ولی این فکر که تو این مدت بازیچه ی دست کامران شده بودم فقط به خاطر ارثیه رهایم نمی کرد و با سماجت گفتم:«خب اونم به خاطر این بوده که به بابا بفهمونه عاشق منه تا بعد بابا راحت رضایت بده.»
تینا گفت:«من نمی دونم چی بهت بگم. فقط همینو می دونم که الان این خانواده به موقعیتی که برای تو پیش آمده حسادت می کنند و تو احمق این جا نشستی و این اراجیف را بهم می بافی. من نمی دونم بابابزرگ چرا این همه ثروت را به نام تو کرده ولی حتماً دلیلی داشته. و حالا تو نباید این موقعیت را به خاطر فکرهای بیهوده خراب کنی.» در همین موقع خاله در را باز کرد و به داخل آمد و گفت:«معلومه شماها کجایید. پایین بلوایی به پا شده. از یک طرف پرستو و پریوش و دامادها حتی عمو به این نتیجه رسیده اند که اگه ازدواج تو و کامران سر بگیرد درست تر است تا ایت ثروت از دست بره.»
بهروز هم از کامران پرسید:«که آیا تو ژینا را دوست داری و می خوای این کار بشه. کامران هم گفته که عاشق ژینا است و به بابا و عمویش هم گفته.»
«ولی پرویز و بهنوش همچنان محالفند و می گن احتیاجی به این ثروت ندارند و ژینا به شهروز علاقه داره و تا حالا از علاقه اش به کامران نزده. دیلیل نداره که زندگی ژینا به خاطر این ثروت خراب بشه. زود باش دختر بیا بریم پایین و به بقیه بگو که تو هم کامران را دوست داری.»
تمام حس لجبازی درونم را جمع کردم و گفتم:«ولی من دیگه به کامران علاقه ای ندارم.»
خاله هاج و واج به من وتینا نگاه کرد که تینا برایش حرف های منو تکرار کرد و خاله در حالی که سرش را تکان می داد گفت:«اگه اون طوری که ژینا می گه باشه حق با ژیناست ولی اگه نباشه چی؟»
گفتم:«ولی خاله من مطمئنم. یعنی وقتی همهی اتفاق ها و حرف ها را کنار هم می چینم به این نتیجه می رسم. حتی وقتی پای شهروز و بقیه یا دیگری هم پیش می آمد کامران می گفتکه من مال اونم. ولی من نمی خوام تو این قضیه یک فریب خورده باشم. از کجا معلوم که کامران به زن دیگه ای علاقه نداشته باشه و بخواد بعد از رسیدن به ثروت با اون ازدواج کنه.»
خاله گفت:«دیوونه شدی دختر. بابابزرگت دو سال پیش فوت کرد و قبل از اون کامران می توانست ازدواج کنه. تازه از کجا معلوم شهروز یا هر پسر دیگری باهات صادق باشن. از قدیم گفتند ازدواج مثل هندونه ی در بسته است و تا زیر یک سقف نری طرفت را نمی شناسی چه بسا که همان جا هم نفهمی به چه طور آدمی زندگی می کنی.»
حرف های خاله و تینا منطقی بود ولی دیو بدبینی که هر لحظه تو وجودم بیشتر رشد می کرد و ریشه می دوانید می گفت نه این طور نیست و کامران و کامران قصد فریبت را داشته. خاله که حال و روزم را دید که سر در گم و کلافه قدم می زنم گفت:«بهتره بیای پائین و هر تصمیمی گرفتی به بقیه هم بگی ولی به نظرم بهتره بیشتر رویش فکر کنی.» به دنبال خاله و تینا به پایین رفتم که عمو سعید بادیدن من گفت:«به به، وارث اصلی، این همه بحث نکنید و ببینم تصمیم خود ژینا چیه؟»
قبل از این که من حرفی بزنم مامان گل پری همه را به سکوت دعوت کرد و من در برابر لبخند کامران رویم را به طرف دیگر کردم و به بهادر چشم دوختم.
مامان گل پری خیلی شمده گفت:«همه ی حرف هایتان را زدید و نفهمیدید که چرا شاهرخ خان این کار را کرده. حالا من برایتان می گم. تو گدرام و تو پرویز یادتان است چه روزهایی که پدرتان را متهم به خودخواهی کردید و گفتید به خاطر عقاید سنتی و قدیمی اش پریوش را به پسر عمویش داده، در صورتی که پدرتان پریوش را مجبور به ازدواج نکرد و با رضایت خودش ازدواج کرد و به خاطر پریوش هم که می خواست جدا بشه کلی پول به اون پسره ی از خدا بی خبر داد. ولی شماها دنبال زندگی خودتان رفتید و با همین عقیده در ازدواجتان فقط نظر خودتان مهم بود. به خصوص تو پدرام با اون انتحابت هم زندگی خودت را جهنم کردی هم کامران بدون مادر بزرگ شد هم ممن و پدرت هر روز غصه ی زندگی ات را خوردیم. پدرت نگفته بود با دختر عمویت ازدواج کنی چرا که بعد از پریوش خودش به کلی از برادرهایش بریده بود. فقط به خاطر پریوش با دیدن اون ها احساس ناراحتی نکنه.
ولی ببینم مگه من دختر عموی پدرت نبودمو مگه بیست سال ازش کوچکتر نبودم. پس چرا خوشبخت بودم. حتی مادر خدابیامرز پریوش هم که همسر اول شاهرخ بود دختر عمویش بود. ولی همین مسعود خانی که این جا نشسته و مزه پرانی می کند و پسر عمه ی شماهاست ولی مگه تا حالا جز این که با ثروت پدرتان زندگی کند کار دیکری کرده.یکی از دلایلی که شاهرخ گفت نمی خواد ثروتش را به دختر و پسرهایش بدهد همین بود.
تو، پدرام کلی از اموال پدرت را خرج قمارهای زنت کردی. درسته که بعد از اون حسابی جبران کردی و به کار چسبیدی. ولی پدرت گفت که نمی دونه اگه زن دیگری توی زندگیت وارد بشه دوباره چطوری اموالت را به باد میدی و پریوش که همه اختیار اموالش را به مسعود می دهد که با ندانم کاری هایش تا به حال چندین بار ور شکست شده و اگه پدرتان نبود معلوم نبود کارشان به کجا بکشد. درسته که پرویز انتخاب عاقلانه ای داشت و با تخصص خودش زندگی اش را روبراه کرد و همسر خوبی هم انتخاب کرد و یا پرستو زندگی نسبتاً خوبی داشت ولی این ها هم بدون حمایت پدرتان به این موقعیتی که الان هستند نمی رسیدند. اگه پدرتان آقای مهروزی را راضی به ازدواج نمی کر پرویز خان الان همسر خوبی مثل بهنوش نداشت ولی عقلش را به دست تو داده بود و همیشه می گفت ازدواج دختر عمو پسر عمو بده.
پدرتان خواست به همین پرویز بفهماند که وقتی پای مسائل مادی در میان بیاد هیچ کس پای حرف خودش نم ایستد نه پریوشی که یک عمر با مظلئمیت گفته قربانی عقیده سنتی پدرش شده و داد سخن داده که با
ازدواج دختر عمو پسرعموها مخالف است . نه پدرام که می بینی همین حالا حاضره به هر قیمتی شده ژینا و کامران با همدیگه ازدواج کنند و این ثروت از دست نره و دلیل دیگه این که شماها همگی نود درصد مواقع فقز به فکر خودتان هستید.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید