متن زیبایی بود. از طرفی هم دردناک. بیش از حد واقعی. به نوعی آدم رو یاد نقابهایی که روی صورتهای بعضی از ما آدمها هست می انداخت. حرکات یا حرفهایی زده میشه که اونچیزی نیست که با تام وجود در دل فریاد می زنیم اما چیزی زبان ما را برنامه ریزی کرده تا خودمون نباشیم. گاهی ما هم در روابط اجتماعی دست کمی از رباطها نداریم. به سختی و تندی کسانی رو از خودمان میرانیم که در درون شاید هم نیازمند به وجودشان باشیم و یا شاید در نبودشان خودمان را انسان کاملی حس نمی کنیم اما زبان ما بنوعی برنامه ریزی شده برای اینکه ما رو در جایی بالاتر از دیگران قرار بده...
با تشکر فریبا
__________________
من هنوز ایمان دارم مادرم را خواهم دید
وقتی تمام دیوار بیمارستان تیتر زده اند : آی ... سی .... یو
این فشار ها که به خونت می آیند ،
تمام رگ هایم از بهشت متنفر می شوند
که زیر پایت را خالی می کنند ...
" هومن شریفی "
|