نمایش پست تنها
  #27  
قدیمی 11-16-2008
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض دفتر خاطرات یک عروس

دوشنبه الان رسیدیم خونه بعد از مسافرت ماه عسل و تو خونه جدید مستقر شدیم ..خیلی سرگرم کننده هست این که واسه ریچارد آشپزی می‌کنم . امروز می‌خوام یه جورکیک درست کنم که تو دستوراتش ذکر کرده 12 تا تخم مرغ رو جدا جدا بزنین ولی من کاسه به اندازه‌ی کافی نداشتم واسه‌ی همین مجبور شدم 12 تا کاسه قرضبگیرم تا بتونم تخم مرغ‌ها رو توش بزنم .
سه‌شنبه
ما تصمیم گرفتیم واسه‌ی شام سالاد میوه بخوریم . در روش تهیه‌ی اون نوشته بود « بدون پوشش سرو شود » (dressing= لباس ، سس‌زدن) خب من هم این دستور رو انجام دادم ولی ریچارد یکی ازدوستاشو واسه شام آورده بود خونه مون . نمی‌دونم چرا هردو تاشون وقتی که داشتم واسه‌شون سالاد رو سرو می‌کردم اون جور عجیب و شگفت‌زده به من نگاه می‌کردن.
چهارشنبه
من امروز تصمیم گرفتم برنج درست کنم و یه دستور غذایی هم پیدا کردم واسه‌ی اینکار که می‌گفت قبل از دم کردن برنج کاملا شست‌وشو کنین. پس من آب‌گرم‌کن روراه انداختم و یه حموم حسابی کردم قبل از این که برنج رو دم کنم . ولی من آخرش نفهمیدم این کار چه تاثیری تو دم کردن بهتر برنج داشت .
پنج‌شنبه
باز همامروز ریچارد ازم خواست که واسه‌ش سالاد درست کنم . خب من هم یه دستور جدیدرو امتحان کردم . تو دستورش گفته بود مواد لازم رو آماده کنین و بعداونو روی یه ردیف کاهو پخش کنین و بذارین یه ساعت بمونه قبل از این کهاونو بخورین .
خب منم کلی گشتم تا یه باغچه پیدا کردم و سالادمو روی یه ردیف از کاهوهایی که اون جا بود پخش و پلا کردم و فقط مجبور شدم یه ساعت بلای سرش بایستم که یه دفعه یه سگی نیاد اونو بخوره.
ریچارد اومد اون جا و ازم پرسید من واقعا حالم خوبه؟؟
نمی‌دونم چرا ؟ عجیبه !!! حتما خیلی تو کارش استرس داشته. باید سعی کنم یه مقداری دلداریش بدم.
جمعه
امروزیه دستور غذایی راحت پیدا کردم . نوشته بود همه‌ی مواد لازم رو تو یه کاسه بریز و بزن به چاک . (beat it = در غذا : مخلوط کردن ، در زبان عامیانه : بزن به چاک) خب منم ریختم تو کاسه و رفتم خونه‌ی مامانم . ولی فکر کنم دستوره اشتباه بود چون وقتی برگشتم خونه مواد لازم همون جوریکه ریخته بودمشون تو کاسه مونده بودند.
شنبه
ریچاردامروز رفت مغازه و یه مرغ خرید و از من خواست که واسه‌ی مراسم روز یک‌شنبه اونو آماده کنم ولی من مطمئن نبودم که چه جوری آخه می‌شه یه مرغ رو واسه یک‌شنبه لباس تنش کرد و آماده اش کرد . قبلا به این نکته تو مزرعه‌مونتوجهی نکرده بودم ولی بالاخره یه لباس قدیمی عروسک پیدا کردم و با کفش‌های خوشگلش ...وای من فکر می‌کنم مرغه خیلی خوشگل شده بود..
وقتی ریچارد مرغه رو دید اول شروع کرد تا شماره‌ی 10 به شمردن و ولی بازم خیلی پریشون بود.
حتما به خاطر شغلشه یا شایدم انتظار داشته مرغه واسه‌ش برقصه.
وقتی ازش پرسیدم عزیزم آیا اتفاقی افتاده ؟شروع کرد به گریه و زاری و هی داد می‌زد آخه چرا من ؟ چرا من؟
هووووم ... حتما به خاطر استرس کارشه .... مطمئنم ...


__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید