نمایش پست تنها
  #689  
قدیمی 07-31-2013
پریشان آواتار ها
پریشان پریشان آنلاین نیست.
کاربر بسيار فعال
 
تاریخ عضویت: May 2012
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 1,251
سپاسها: : 8,172

4,786 سپاس در 1,493 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

من سرم تو کار خودم بود داشتم خوندن نوشتن یاد می گرفنم


که یه روزی یه دختری رو دیدم




اون این شکلی بود




ما با هم دوست شدیم و اوقات خیلی خوبی باهم داشتیم



من اونقدر دوسش داشتم که بهش هر چند وقت کادو میدادم






وقتی اون هدیه رو باز می کرد و از کادوم خوشش میومد

اینجوری ذوق می کردم




در کنارش احساس خوشبختی و غرور می کردم



ما تقریبا همه شب ها با هم در حال گفتگو بودیم




همه اطرافیان بهمون حسودیشون میشد و اینجوری نگامون می کردن





همه چی خوب و عالی بود حتی فکر می کردم

خوشبخت ترین آدم رو زمین هستم



اما وقتی روز عشق (ولنتاین) شد ..

یواشکی تعقیبش کردم و دیدم که اون گلی رو که


من بهش دادم رو به یه پسره دیگه داد . . .






نمی خواستم باور کنم ..



من اینجوری شدم





سعی میکردم خودمو به بیخیالی بزنم و بهش فکر نکنم




کم کم داشتم فراموشش می کردم



سخت بود ولی تلاشمو میکردم



بله .. من موفق شدم .. آخرش تونستم اون دختر رو فراموش کنم





و در آخر








__________________
معنی فلفل نبین چه ریزه است را روزی فهمیدم.....که اشک هایم به این کوچکی پر از حرف ها و غم های بزرگ شد
پاسخ با نقل قول
4 کاربر زیر از پریشان سپاسگزاری کرده اند برای پست مفیدش:
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید