نمایش پست تنها
  #116  
قدیمی 02-11-2012
amir ahmadi آواتار ها
amir ahmadi amir ahmadi آنلاین نیست.
کاربر عالی
 
تاریخ عضویت: Aug 2009
محل سکونت: بندرعباس
نوشته ها: 2,910
سپاسها: : 267

508 سپاس در 332 نوشته ایشان در یکماه اخیر
amir ahmadi به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

در شهری که به دنیا امده ام ،زنی با دخترش زندگی می کرد که هر دو عادت داشتند در
خواب راه بروند.در یکی از شبهای ارام زیبای تابستانی مادر و دختر طبق عادت همیشگی
در خواب راه رفتند و در باغی مه گرفته به هم رسیدند.
مادر به دخترش گفت:
لعنت به تو ای دشمن بدخوی من!تویی که جوانی ام را تباه کردی تا زندگی خود را روی
ویرانه های زندگی ام بسازی ،ای کاش می توانستم تو را بکشم.!
دختر پاسخ داد:
ای زن نفرت انگیز و خودخواه !ای کسی که راه ازادی را بر من بسته ای ،ای کسی که
می خواهی زنده گی ام انعکاسی از زندگی فرسوده و بی رنگ خودت باشد.
ای کاش نابود می شدی.
در ان لحظه،خروسی بانگ زد و هر دو در حالی که در باغ راه می رفتند از خواب بیدارشدند.
پس مادر با مهربانی گفت:
این تو هستی ای کبوتر من؟
ودخترش با صدایی شیرین پاسخ داد و گفت:
اری من هستم ای مادر مهربان.
پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از amir ahmadi به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید