نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 12-14-2008
دانه کولانه آواتار ها
دانه کولانه دانه کولانه آنلاین نیست.
    مدیر کل سایت
        
کوروش نعلینی
 
تاریخ عضویت: Jun 2007
محل سکونت: کرمانشاه
نوشته ها: 12,700
سپاسها: : 1,382

7,486 سپاس در 1,899 نوشته ایشان در یکماه اخیر
دانه کولانه به Yahoo ارسال پیام
پیش فرض

این هم متن اون برای عزیزانی که به هر دلیل نمیتونن به اسلاید فوق دسترسی داشته باشن

  1. Slide 1: ‫مهر مادر‬
  2. Slide 2: ‫ارزشمندترين وقايع زندگي معمول ديده‬ ‫نميشوند ويا لمس نميگردند، بلکه در دل‬ ‫.حس می شوند‬
  3. Slide 3: ‫. لطفا به اين ماجرا كه دوستم برايم روايت كرد توجه كنيد‬ ‫اوميگفت كه پس از سالها زندگي مشترک، همسرم‬ ‫از من خواست که با زن ديگري براي شام و سينما‬ ‫بيرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولي‬ ‫مطمئن است که اين زن هم مرا دوست دارد. و از‬ ‫.بيرون رفتن با من لذت خواهد برد‬
  4. Slide 4: ‫زن ديگري که همسرم از من ميخواست که با او بيرون بروم‬ ‫مادرم بود که 91 سال پيش بيوه شده بود ولي مشغله هاي‬ ‫زندگي و داشتن 3 بچه باعث شده بود که من فقط در موارد‬ ‫.اتفاقي ونامنظم به او سر بزنم‬
  5. Slide 5: ‫آن شب به او زنگ زدم تا براي سينما و شام‬ ‫بيرون برويم. مادرم با نگراني پرسيد که مگر‬ ‫چه شده؟ او از آن دسته افرادي بود که يک‬ ‫تماس تلفني شبانه و يا يک دعوت غير منتظره‬ ‫.را نشانه يک خبر بد ميدانست‬
  6. Slide 6: ‫به او گفتم: بنظرم رسيد بسيار دلپذير خواهد بود که اگر ما‬ ‫امشب را با هم باشيم. او پس از کمي تامل گفت که او نيز از‬ ‫اين ايده لذت خواهد برد.آن جمعه پس از کار وقتي براي‬ ‫بردنش ميرفتم کمي عصبي بودم. وقتي رسيدم ديدم که او هم‬ ‫کمي عصبي بود کتش را پوشيده بود و جلوي درب ايستاده‬ ‫بود، موهايش را جمع کرده بود و لباسي را پوشيده بود که‬ ‫. در آخرين جشن سالگرد ازدواجش پوشيده بود‬
  7. Slide 7: ‫.با چهره اي روشن همچون فرشتگان به من لبخند زد‬ ‫وقتي سوار ماشين ميشد گفت که به دوستانش گفته امشب با‬ ‫پسرم براي گردش بيرون ميروم و آنها خيلي تحت تاثير قرار‬ ‫.گرفته اند‬
  8. Slide 8: ‫ما به رستوراني رفتيم که هر چند لوکس نبود ولي بسيار‬ ‫راحت و دنج بود. دستم را چنان گرفته بود که گوئي‬ ‫. همسر رئيس جمهور بود‬ ‫پس از اينکه نشستيم به خواندن منوي رستوران مشغول‬ ‫شدم. هنگام خواندن از بالي منو نگاهي به چهره مادرم‬ ‫انداختم و ديدم با لبخندي حاکي از ياد آوري خاطرات‬ ‫گذشته به من نگاه ميكند، به من گفت يادش مي آيد که‬ ‫وقتي من کوچک بودم و با هم به رستوران ميرفتيم او بود‬ ‫.که منوي رستوران را ميخواند‬
  9. Slide 9: ‫من هم در پاسخ گفتم که حال وقتش رسيده که تو استراحت‬ ‫کني و بگذاري که من اين لطف را در حق تو بکنم.هنگام‬ ‫صرف شام گپ وگفتي صميمانه داشتيم، هيچ چيز غير عادي‬ ‫بين ما رد و بدل نشد بلکه صحبتها پيرامون وقايع جاري بود‬ ‫.و آنقدرحرف زديم که سينما را از دست داديم‬
  10. Slide 10: ‫وقتي او را به خانه رساندم گفت که باز هم با من بيرون خواهد‬ ‫رفت به شرط اينکه او مرا دعوت کند و من هم قبول کردم.وقتي‬ ‫به خانه برگشتم همسرم از من پرسيد که آيا شام بيرون با مادرم‬ ‫خوش گذشت؟ من هم در جواب گفتم خيلي بيشتر از آنچه که‬ ‫.ميتوانستم تصور کنم‬
  11. Slide 11: ‫چند روز بعد مادرم در اثر يک حمله قلبي شديد درگذشت و همه‬ ‫.چيز بسيار سريعتر از آن واقع شد که بتوانم کاري کنم‬
  12. Slide 12: ‫کمي بعد پاکتي حاوي کپي رسيدي از رستوراني که با مادرم‬ ‫در آن شب در آنجا غذا خورديم بدستم رسيد.يادداشتي هم‬ ‫بدين مضمون بدان الصاق شده بود: نميدانم که آيا در آنجا‬ ‫خواهم بود يا نه ولي هزينه را براي 2 نفر پرداخت کرده ام‬ ‫.يکي براي تو و يکي براي همسرت‬
  13. Slide 13: ‫و تو هرگز نخواهي فهميد که آنشب براي من چه مفهومي‬ ‫.داشته است، دوستت دارم پسرم‬
  14. Slide 14: ‫در آن هنگام بود که دريافتم چقدر اهميت دارد‬ ‫که بموقع به عزيزانمان بگوئيم که دوستشان‬ ‫داريم و زماني که شايسته آنهاست به آنها‬ ‫.اختصاص دهيم‬
  15. Slide 15: ‫.هيچ چيز در زندگي مهمتر از خدا و خانواده نيست‬ ‫زماني که شايسته عزيزانتان است به آنها اختصاص دهيد زيرا‬ ‫.هرگز نميتوان اين امور را به وقت ديگري واگذار نمود‬
  16. Slide 16: ‫اين متن را براي همه کساني که والديني مسن دارند‬ ‫بفرستيد. به يک کودک، بالغ و يا هرکس با والديني پا به‬ ‫.سن گذاشته. امروز بهتر از ديروز و فرداست‬
__________________
مرا سر نهان گر شود زير سنگ -- از آن به كه نامم بر آيد به ننگ
به نام نكو گر بميــرم رواست -- مرا نام بايد كه تن مرگ راست



پاسخ با نقل قول
کاربران زیر از دانه کولانه به خاطر پست مفیدش تشکر کرده اند :
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید