«حاج كاظم»در «آژانس شيشهاي»
مكه نرفته اما حاجي است، چون بچه خيبري است. اهل ني، هور، آب. ساكت است. دود ندارد، سوز دارد. از اصغر ميخواهد موتورسوارها را برگرداند چون معتقد است دود آنها امثال او و عباس را خفه ميكند. با اين حال قياس خودش را دارد. به قوانين و مقررات جديد پايبند نيست و خوب تعجبي ندارد اگر به اعتقاد عباس، آژانس را با ميدان مين اشتباه گرفته كه كساني را كه داوطلب نيستند شاهد گرفته است. حاجي دلايل خودش را دارد. «خدايا تو رو به جان فاطمه كمكم كن. كمكم كن زبونم گره نخوره و بتونم دلايلم رو بگم.» يك جا كه به احمد اينطور مـيگـويـد: «دلـيـلـش زمونه و دوري و مشغله شماست.» غيرتي كه دارد خشك ميشود دليل ديگر است و تكليف شايد مهمترين دليل. تكليف حاجي دفاع از عباس است همانطور كه تكليف ديگران محاكمه او به جرم اين دفاع. «هر كس در اين نظام، وظيفه و تكليفي به گردن داره، من هم تـكليفي به گردن داشـتـم. من هيچ اعتراض و شكايتي نسبت به اشخاصي كه ممكنه تا چند لحظه ديگه من رو مــورد هـدف قـرار بدن، ندارم. اونا به وظيفه خودشون عمل كردن و من هم.» حاج كاظم در عمل هم اين را ثابت ميكند وقتي عدهاي را همراه سرگرد و عدهاي را هم همراه احمد بيرون ميفرستد تا به اين وسيله از انجام وظيفه اين دو تقدير كرده باشد. حاج كاظم شخصيت پيچيدهاي دارد و دلايل خودش را. «فاطمه، فاطمه خوبم، تا وقتي جنگ بود من نبودم، جنگ تموم شد فشار زندگي چنان فشارم داد كه باز شما رو درك نكردم، ميمونه دو يادگار مشترك؛ ابوذر و سلمان. ميدونم دوره كاظمها سر اومده، پسرانم بايد رنگ و بوي تو رو داشته باشن. به اونا تفهيم كن كه پدر نميتونست عباس رو ناديده بگيره. اگه عباس از آرماني فرمان ميگيره كه فراتر از قواعد جنگه چرا من، تو چنين شرايطي اون رو تنها بذارم و اون رو دست كسايي بسپارم كه فراموشش كردن؟»
حاج كاظم قاتل نيست. وقتي ميخواهد به تهديدش جامه عمل بپوشاند و رئيس آژانس را با خود بـه اتـاق ميبرد نه فقط او را نميكشد بلكه كوچكترين صدمهاي هم به او وارد نميكند در حالي كه هم او اول بار به مقدسات حاجي توهين كرد و باعث و باني اين ماجرا شد. «رئيس: ببينم، مگه براي اون هشت سال كشت و كشتار از من اجازه گرفتي كه الان حق و حقوقت رو از من ميخواي؟ برو اين وظيفه رو از همون كسايي بخواه كه اون رو بهت تكليف كردن.» اما حاج كاظم بزرگتر و مهربانتر از آن است كه بخواهد از هموطن انتقام بگيرد.
حاج كاظم خودش هم جانباز است اما كمترين توجهي به تركشي كه در كمرش است، ندارد. مهم نيست خودش فراموش شده باشد و برخلاف آنچه به عباس اظهار ميكند ديگر ارج و قرب و اعتباري نزد ديگران نداشته باشد. او نگران عباس است و هر چه ميكند براي اوست. براي تكليف و وظيفه. براي خودش نيست. «من اگه به خاطر خودم بود اصلا اصرار نميكردم.» حاجي براي عباس از جانش مايه ميگذارد، اما چه سود ،وقتي زمانه زمانه غفلت است و امثال عباس قربانيان محتوم اين فراموشي تلخ... .
__________________
ما خانه به دوشیم ما خانه به دوشیم تیم اس اس به دو عالم نفروشیم سال 89 تو دربی 69 شیث رضایی دنبال فرهاد بدو آی بدو آی بدو آی بدو آی بدو
|