نمایش پست تنها
  #5  
قدیمی 08-02-2010
Elnaz_MJ آواتار ها
Elnaz_MJ Elnaz_MJ آنلاین نیست.
کاربر عادی
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
نوشته ها: 34
سپاسها: : 5

3 سپاس در 3 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

سلام به همگی

خلاصه ی داستان اینه که یک دختری به اسم پالوما پدر و مادرشو در یک تصادف رانندگی از دست داده و با دو تا عمه هاش زندگی میکنه یکی از عمه هاش به اسم ماکارنا خیلی مهربونه و اون یکی کارلتا خیلی بداخلاق و بدجنسه و چون خودش توی جوونی کسی رو دوست داشته که اون مرد به خواهرش یعنی ماکارنا علاقه داشته نمیتونه خوش بختی کسی رو ببینه و سعی میکنه ماکارنا و پالوما رو مثل خودش تا آخر عمرشون تنها نگه داره
این بین یک پسری از اسپانیا به شهر اینا میاد به اسم اینیاکی که موسیقی خونده و پالوما رو میبینه و بهش علاقه پیدا میکنه اینیاکی خیلی خیلی پسر مهربون و با اخلاقیه و پالوما هم عاشقش میشه و میخوان با هم ازدواج کنن اما عمه کارلتا نمیذاره برای همین سعی میکنن با هم فرار کنن ولی تو راه تصادف میکنن و مجبور میشن برگردن اتفاقی اینیاکی میفهمه که پالوما کلی ارث و میراث داره که عمه کارلتا خیال داره اونا رو تصاحب کنه و هیچی به پالوما نده و تصمیم میگیره حق نامزدشو از عمه بگیره ولی کارلتا نقشه میکشه که خودشو مهربون نشون بده و بگه که با ازدواج این دوتا موافقه تا یک بلایی سره اینیاکی بیاره
خلاصه مقدمات جشن ازدواج چیده میشه شب قبل از ازدواج عمه اینیاکی و مادرشو دعوت میکنه به عنوان خواستگاری اما تو نوشیدنی اینیاکی زهر میریزه
فرداش روز عروسی بود پالوما آماده شده بود و تمام مهمونا رفته بودن به کلیسا که میبینن دیر شده و داماد نیومده وقتی پرس و جو میکنن میبینن که اون مرده
از طرفی اینیاکی یک دوست صمیمی داشت به اسم امیلیانو که اونم عاشق پالوما بود ولی چون به دوستش خیانت نکنه هیچی نمیگفت الان که اینیاکی مرده سعی میکنه علاقه اشو نشون بده ولی عذاب وجدان داره و فکر میکنه به دوستش خیانت میکنه

این داستان بود تا اینجا که پخش شده
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید