نمایش پست تنها
  #118  
قدیمی 05-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 2/17

لیلا نگاهش را از او گرفت و بعد از مكثی طولانی گفت: - من باید چه كار كنم؟
یاشار گفت:
- شما چطور؟ می خواهید اول از كجا شروع كنم، با ... با خانواده تون درمیون بگذارم ...
لیلا گفت:
- اینقدر خودخواه نباشید؟ بیماری شما مطمئنا ریشه در علتی داره. اول به فكر درمان خودتون باشید.
یاشار لبخندی زد و گفت:
- حق با شماست، ولی به من یك قولی بدهید.


لیلا گفت: - من به خیلی ها قولهایی دادم، مثلا به عزیز، قول دادم كه اگر مشكل شما درمان پذیر نبود برم دنبال سرنوشت خودم.
یاشار گفت:
- شما دراین باره با اونا صحبت كردین؟!
لیلا با سرش جواب منفی داد و گفت:
- آقاجان روی خانواده شما شناخت كافی داره.
یاشار گفت:
- پس به همین دلیل نمی خواست شما رو ببینم. شما اینجا بودیدومن انتظار بازگشتتون رو می كشیدم. باید از رفتار غیرعادیش همه چیز رو می فهمیدم.
لیلا گفت:
- خب حالا به من بگین چه كار می كنید، برای درمان خودتون ...
یاشار كمی مكث كرد ومتفكرانه گفت:
- باید سری به دكترم بزنم.
لیلا گفت:
- من ... من هم می تونم علت بیماری شما رو بدونم؟
یاشار به او نگاه كرد و گفت:
- من قربانی كارهای كثیف مادرم شدم، معذورات اخلاقی اجازه نمی ده فعلا بیشتر از این در موردش صحبت كنم.
لیلا می توانست حدس بزند در كودكی چه حوادث وحشتناكی برایش اتفاق افتاده، حالا می فهمید چرا روزی كه یاشار از زندگیش برای او صحبت می كرد نام مادرش را با انزجار به زبان می آورد.
- چرا زودتر نخواستید در موردش با دكترتون صحبت كنید؟
یاشار گفت:
- انگیزه ای برای درمان نداشتم. من از گذشته شرم آور فرار می كردممی خواستم آن خاطرات را قبل از این كه كسی از آن باخبر شود در خودم از بین ببرم اما نمی شد.
لیلا گفت:
- نامزد قبلی تون برای شما انگیزه خوبی بود.
یاشار لبخند تلخی زد و گفت:
- نبود ... چون منو به فكر درمان ننداخت فقط ... به تجربیات تلخم اضافه شد.
لیلا گفت:
- به هر حال اون خاطرات نباید برای شما شرم آور باشه، مطمئنا ناخواسته درگیرش شدید.
ناخواسته همراه مادرش به جایی قدم می گذاشت كه با به بازی گرفته شدن جسمش، روحش تخریب می شد.( مامان ... دوستان شما منو اذیت می كنن. نه عزیزم اونا دوستان من هستند فقط تو رو سرگرم می كنند تا من به كارهام برسم.كدام كار؟ وای خداوندا! او مرا قربانی هوسهایشمی كرد و نمی دونست ... نمی دونست یا نمی خواست بفهمه، اگر من همراهش نباشم ...؟! ببین عزیزم اگه تو همراه من نباشی،بابا اجازه نمی ده از خونه بیرون بیام، منو زندانی می كنه و من از غصه می میرم. تو كه نمی خواهی مامان بمیره. بمیره... مامان كه منو اذیت نمی كنه اگر بمیره دیگه مامان ندارم. اون وقت ... مرگ مامانیا طاقت اون شكنجه ها ...!)
لیلا با دیدن عضلات منقبض شده صورت یاشار متوجه دگرگونی حالش شد. سراسیمه از جا برخاست مقابلش ایستاد و گفت:
- بهتر نیستداروهاتون رو مصرف كنید؟
و چن جوابی نشنید با صدای بلند او را خطاب كرد:
- آقای گیلانی ... آقای گیلانی ... یاشارخان.
و یك گریز سریع از گذشته شوم به زندگی حال! لیلا مقابلش ایستاده بود كسی كه اگر كنارش می ماند به خاطرش می توانست همه چیز را فراموش كند، معصومیت هنوز وجود داشت و در نگاه لیلا موج می زد.
او را ترسانده بود/ به زور لبخند زد و گفت:
- حالم خوبه ...نگران نباشید.
از جا برخاست و همراه او قدم زنان به سمت پرچینها رفت، هر دو ایستادند و یاشار سوال كرد:
- من باید چند روزی برگردم شهر ... شما تا چند وقت اینجا هستید؟
لیلا گفت:
- نمی دونم ... ولی می مونم تا خبر سلامتی شما رو بشنوم.
یاشار گفت:
- و بعد ...
لیلا گفت:
- با رتبه ای كه آوردم مطمئنم در انتخاب رشته هم قبول می شم، باید به درسم برسم.
یاشار با اندوه نفس عمیقی كشید و گفت:
- برات آرزوی موفقیت می كنم.
لیلا گفت:
- این موفقیت رو مدیون شما هستم.
یاشار گفت:
- سعی و تلاش خودتون بود، خواستن توانستن است.
لیلا گفت:
- پس شما هم بخواهید تا به سلامت كامل برسید.
یاشار بی هیچ سخنی از پریچنها گذشت، لیلا گفت:
- نگفتید ... چه قولی از من می خواستید؟
یاشار بدون این كه به سمت لیلا برگردد گفت:
- خب ... با قولی كه به عزیز داده اید نمی تونم از شما قولی بگیرم.
لیلا گفت:
- بهتره واقعا به فكر درمان باشید، اگر كه ... می خواهید منو خوشبخت كنید چون ... بخت و اقبال من شمائید!
یاشار بسرعت به سمتاو چرخید و لبخندی زد و گفت:
- پس امیدوار باشم كه تا خبری از من به شما نرسیده اینجا می مانید؟
لیلا گفت:
- فقط زودتر ... من زندگی رو با همه موفقیتهاش می خوام!

__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید