نمایش پست تنها
  #28  
قدیمی 04-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 9/3

مریم گفت: - پس از اون استخوندارهاست! این بقال سر كوچه مون به خیال خودش تو رو تبعید كرده به یك جایی كه تنها موجودات زنده اش چند تا آدم مسن با یك عالم درخت و علف هرزه است. خبر نداره كه اونجا از صفر بیست و یك خودمون باحال تره!
لیلا گفت:
- مریم دارم می گم هیچ اتفاقی نیافتاده و نمی افته.
مریم گفت:
- می بخشیدها ... اما خیلی خری لیلا ... تو كه به قول خودمون بچه صفر بیست و یكی چرا انقدر ببویی؟ اگر اتفاقی هم نیافتاده تو باید اتفاق رو درست كنی واسه همیشه خودت رو موندگار اونجا كنی،

بچسب به طرف، می خواهی اینجا برگردی كه چی؟ كه یكی مثل اون شلوار پیلی پوش بی سواد تو رو تور بزنه و بعد بشی یكی مثل مادرت، مادر من؟! تا آخر رنج و مصیبت بكشی. ببین لیلا اون می تونه راه خوشبختی تو واسه آینده باشه.
لیلا پوزخندی زد و گفت:
- فكر كردی اون بچه است؟
مریم گفت:
- نه ... اما یك شهرستانی ساده و دور از مكر و فریبه.
لیلا با ناراحتی گفت:
- من هم از اون صفر بیست و یكیهایی كه تو می گی نیستم.
مریم هم با ناراحتی گفت:
- پس واسه چی زنگ زدی؟ واسه این كه تا وقت برگشتنت منو حرص بدی؟ می دونم الان می خوای چی بگی، می خواهی دم از غرور و شخصیت و چه می دونم حجبو حیا بزنی، اینها همه قبول اما طرف اگه یك كمی هم پا شل كرد تو چكشی جواب بده یعنی قرص و محكم بهش بچسب!
لیلا خنده ای عصبی كرد، از خودش بیشتر عصبی بود تا حرفهای مریم. این او بود كه بی دلیل با مریم تماس گرفته بود و خیلی احمقانه در مورد مردی حرف زده بود كه حضورش در آن جنگل برای او از سایه درختها هم كمرنگ تر و بی اهمیت تر بود. مكالمه تلفنی اش به درازا كشیده بود اما او هنوز چیزی از پدرش سوال نكرده بود. با صدای مریم كه با شك و تردید می پرسید:
- لیلا ... لیلا ... گوشی دستته؟
به خودش آمد و گفت:
- آره ... چه خبر از پدرم؟
مریم برای این كه لیلا را وادار كند تا به حرفهای او بیشتر فكر كند گفت:
- بقال سركوچه مون كوك كوكه! فقط شاید تا وقتی برگردی زیور خانوم و دخترش خونه رو حسابی اشغال كرده باشند اشغالگران بعثی!
و نمی دانست با این خبر چه آتشی در دل لیلا به پا كرد. در عین حال چیزی نبود كه باورش برای لیلا سخت و مشكل باشد، از خیلی وقت پیش حتی قبل از مرگ مادرش حضور كابوس وار زیور را در كنار پدرش احساس كرده بود. برای لحظه ای خودش را همچون زیور تصور كرد كه سعی دارد با سماجت تمام خودش را به یاشار و خانواده اش آویزان كند، حتی پست تر از او، چرا كه در این مدت فهمیده بود پدرش هم رغبتی وافر به زیور دارد. مریم كه از سكوت لیلا كمی ترسیده بود به گمان این كه از حرف او شوكه شده با پشیمانی گفت:
- لیلا ... داشتم شوخی می كردم تو كه منو می شناسی از این مزه پرانیهای احمقانه همیشه دارم. لیلا باور كن اینجا هیچ خبری نیست.
لیلا با صدایی گرفته گفت:
- واقعیتی كه تو ازش حرف زدی اتفاقی است كه من مدتها به انتظار وقوعش نشستم، پس نقدر خودت رو سرزنش نكن كه چرا خبرش رو پیشاپیش به من دادی ... خیلی خب انقدر صحبت كردم كه دیگه خجالت می كشم از ساختمون جنگلبانی بیرون برم.
مریم گفت:
- خیلی خب پس شماره جنگلبانی رو بده به من، دو سه روز دیگه باهات تماس می گیرم.
لیلا با كمی تردید شماره را به او داد و تماس را بعد از یك خداحافظی ساده قطع كرد. از اتاق خارج شد و با شرمندگی از رئیس جنگلبانی كه با كمال میل پذیرفته بود از آنجا با تهران تماس برقرار كند تشكر كرد و از ساختمان خارج شد. هنگامی كه به سمت منزل می رفت به این موضوع اندیشید كه،( واقعا چرا با مریم تماس گرفتم؟ مگر غیر از این بود كه می خواستم او را از حضور یك مرد به قول گلی مرموز در این جنگل با خبر كنم؟ این چه حسی بود كه مرا وادار كرد در موردش با مریم صحبت كنم؟)
و این بار این گلی بود كه او را از دنیای افكارش بیرون كشاند.
- معلوم هست كجایی دختر؟ چرا یك دفعه با اون حال و روز اونجارو ترك كردی؟
لیلا گفت:
- فقط یادم اومد كه باید یك تلفن مهم بزنم.
گلی در حالی كه سعی داشت به سوال یاشار صورتی ناخوشایند و تمسخربار بدهد گفت:
- می دونی وقتی اونجا رو به اون نحو ترك كردی یاشارخان چه فكری در مورد تو كرد؟
لیلا با كمی كنجكاوی پرسید:
- چه فكری كرد؟
گلی پوزخندی زد و گفت:
- فكر كرد كه تو كمی قاطی داری؛ از من پرسید مشكل روانی داره؟
لیلا كه متوجه لحن نیش دار گلی شده بود با دلخوری گفت:
- برای من مهم نیست كه دیگران در مورد من چه فكری می كنند، خانوم كوچولو!
و بدون معطلی از گلی فاصله گرفت در حالی كه خودش می دانست از دست یاشارخان بسیار عصبی و دلخور است و واژه خانوم كوچولو را فقط برای پاسخ به لحن گزنده و نیش دار گلی و مقابله به مثل به كار برده بود.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید