نمایش پست تنها
  #26  
قدیمی 04-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 7/3

وفا هم روی صندلی تاشوی دیگری نشست و در حالی كه هنوز لبخند بر لب داشت، گفت: - حالا كه شما هم به جنگلبانی و حفاظت اضافه شده اید دیگه جرات نمی كنیم همون چند تا ماهی استخونی رو هم صید كنیم.
صدای اعتراض آمیز گلی این بار از داخل چادر به گوش رسید:
- نیست ... اینجا اینقدر شلوغ و درم و برهمه كه من نمی تونم فنجونها رو پیدا كنم.
یاشار در حالی كه از جا برمی خاست گفت:
- اومدم انقدر غر نزن.
وفا در حالی كه با چوب، آتش زیر كتری را زیر و رو می كرد به لیلا كه در سكوتش به اطراف نگاه می كرد گفت:


- حرفهای ن شما رو ناراحت كرده یا همیشه اینقدر ساكت هستید؟ لیلا لبخند تلخی زد و گفت:
- من از صحبتهای شما اصلا ناراحت نشدم اصولا آدم كم صحبتی هستم. شاید هم فراری از اینجور جمعهای ... دوستانه یا ...
وفا گفت:
- یا چی؟
لیلا گفت:
- پدرم برای من و روابطم با اطرافیانم حد و حدودی گذاشته.
وفا گفت:
- فكر می كردم اینطور روابط دیگه توی پایتخت جا افتاده باشه.
لیلا گفت:
- چرا فكر می كنید دخترهای تهران آزادی مطلق دارند؟
وفا گفت:
- خب اونجا پایتخته، شهرهای كوچكی مثل شهرهای ما جنبه این تجددها و تغییرات فرهنگی رو ندارن.
لیلا گفت:
- من از درست بودن یا غلط بودن این روابط چیزی نمی دونم فقط می دونم توی تهران هم هنوز خیلی ها هستند كه تعصبات كوركورانه شون مانع از پیشرفت فرهنگشون شده.
وفا گفت:
- به هر حال اونجا وقتی دو تا جوون توی خیابان با هم گرم صحبت می شن چشمهاشون با ترس اینور و اونور واسه پیدا كردن ماشین گشت نمی گرده، درست می گم؟
آثار جراحات حاصله از ضربات بی رحمانه ناصر از وجود لیلا رخت بربسته بود اما اثرات بد روحی و روانی آن در وجودش آنقدر پابرجا مانده بود كه با هر اشاره ای، آن روز وحشتناك و تلخ را به یادش می آورد. لیلا بدون آنكه پاسخ وفا را بدهد با خود اندیشید،( ای كاش ماشین گشت بود، ای كاش پدرم اون روز مثل مامورین گشت، منو مثل یك مجرم، یك جانی با خودش می برد و توی خونه از من استنطاق می كرد، اما اون با من مثل چی رفتار كرد؟ بدتر از یك جانی، یك دزد ناموس ... اون با قانون خودش با من رفتار كرد و غرور و شخصیت منو بی دلیل خرد و حیثیت منو به خاطر گناه ناكرده لكه دار كرد. اون قانون جنگل رو در حق من اجرا كرد ... نه دیگه نمی شه گفت قانون جنگل، با این چیزهایی كه اینجا وسط این جنگل دیدم باید برای رفتار وحشیگری یك اسم دیگه پیدا كرد. واقعا كدوم قانون، قانون جنگله؟ قانونی كه اینجا در اعماق جنگل باعث پیدایش روابط بین دو جنس مخالف شده یا قانونی رو كه پدرم در حق من اعمال می كنه؟ اصلا اگر همین حالا سر و كله بابا پیدا بشه، منو اینجا ببینه چه اتفاقی می افته؟ یك بار دیگه تمام وجود و شخصیت منو خرد می كنه این بار جلوی اینها ... اون با رفتار رسوا گرانه و وحشیانه اش ...)
و با نگاه وحشت زده اش اطراف را زیر نظر گرفت.
- چایی می خورید؟
این بار هم یاشار او را به خود آورد لیلا سراسیمه از جا برخاست و گفت:
- من باید برگردم.
وفا گفت:
- من حرف بدی زدم؟
یاشار كه متوجه تشویش او شده بود پرسید:
- اتفاقی افتاده؟ حالتون خوبه.
لیلا در حالی كه سعی داشت به خودش مسلط باشد گفت:
- من خوبم، فقط برمی گردم.
یاشار گفت:
- می خواهید شما رو به جنگلبانی برسونم.
لیلا سراسیمه پاسخ داد:
- نه ....
و بعد با كمی آرامش ادامه داد:
- می خوام تنها باشم، متشكرم.
و بدون این كه منتظر گلی بماند آنجا را ترك كرد. یاشار نگاه پرسش آمیزی به گلی كرد و پرسید:
- مشكل روحی روانی داره؟
گلی با سردرگمی شانه هایاش را بالا انداخت و گفت:
- نمی دونم، تازه امروز باهاش آشنا شدم به حال بهتره كه تنهاش نگذارم.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید