نمایش پست تنها
  #107  
قدیمی 05-25-2010
SonBol آواتار ها
SonBol SonBol آنلاین نیست.
معاونت

 
تاریخ عضویت: Aug 2007
محل سکونت: یه غربت پر خاطره
نوشته ها: 11,775
سپاسها: : 521

1,688 سپاس در 686 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

رمان لیلای من - فصل 5/15

سیمین لیوان شربت را مقابل حسام گذاشت و خودش هم رووبروی او نشست. حسام نگاهی عمیق به او كرد، هنوز هم رنجیده خاطر بود و این به خوبی در نگاه و رفتارش به چشم می خورد. بدون مقدمه گفت:
- مشكل شما حل شد؟
سیمین با سردرگمی گفت:
- كدوم مشكل؟
حسام گفت:
- ویدا می گفت پروازهاتون عقب افتاده.


سیمین گفت: - آهان، نه ... نه هنوز حل نشده.
حسام گفت:
- حالا مشكلش چی بود؟
سیمین با دستپاچگی گفت:
- این ... این پاسپورتها اشكال داشت.
حسام با تعجب گفت:
- دو روز به پروازتون؟!
سیمین در پاسخ فقط نگاهش كرد و حسام ادامه داد:
- سیمین ... ویدا هم دل داره. تو داری رفتن رو بهش تحمیل می كنی اون هم با این بهانه ها تعلل می كنه.
سیمین گفت:
- رفتن و ادامه تحصیل تصمیم خودش بود، رفتن من تحمیل شده است، تحمیل كردم به خودم.
حسام گفت:
- خیلی خب حالا كه سفرتون به تعویق افتاده برای رفتن زیاد عجله نكنید. آبها كه از آسیاب افتاد خودم با یاشار ...
سیمین فورا گفت:
- حسام ... ویدا به عشق عمیق یاشار به اون دختره پی برد، اون وقت تو هنوز نفهمیدی پسرت گرفتار شده؟ منتظری آبها از آسیاب بیافته؟ بر فرض هم كه آبها از آسیاب افتاد تو ویدا رو اینقدر احمق تصور كردی كه فكر می كنی دوباره به یاشار فكر كنه؟
حسام با شرمساری گفت:
- نه ... نه سیمین این علاقه من به ویداست كه دوست دارم و سعی دارم كه ...
سیمین باز هم حرف او را قطع كرد و گفت:
- می خواهی بدونی چرا پروازهامون به تعویق افتاد؟ می خواهی بدونی ویدا حالا كجاست؟

***

ویدا چك مچاله شده را از روی میز برداشت، آن را باز كرد و گفت:
- با این چه كار كنم؟
لیلا گفت:
- برش گردونین به صاحبش.
ویدا در حالی كه هنوز به مبلغ چك نگاه می كرد پرسید:
- كی باهاش تماس می گیری؟
لیلا گفت:
- من توی خونه مون خیلی آزادی عمل ندارم، به خاطر وجود زن بابام ...
ویدا مستقیما به لیلا نگاه كرد و پرسید:
- مادرت ...؟
لیلا گفت:
- سال گذشته فوت كرد.
ویدا پوزخندی زد و با تمسخر گفت:
- همه مردها بی عاطفه هستند!
و بعد كارت تلفنی را از داخل كیفش بیرون آورد، روی میز مقابل لیلا گذاشت و گفت:
- زودتر باهاش تماس بگیر، من زیاد نمی تونم ایران بمونم، اون هم بیشتر از این صبر نمی كنه.
لیلا كارت را برداشت و ویدا ادامه داد:
- اگه چیزی می خوری سفارش بدهم.
لیلا گفت:
- بهتره زودتر برگردیم برای من دردسر درست می شه.
هر دو هم زمان با هم از جا برخاستند، ویدا باز هم با تردید پرسید:
- با خیال راحت می تونم به كارهام برسم؟
لیلا گفت:
- خیالتون راحت باشه.
ویدا گفت:
- پس دیگه لازم نیست با شما تماس بگیرم؟
لیلا گفت:
- گفتم كه خیالتون راحت باشه.
__________________
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید