نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 04-20-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض رمان شاهدخت سرزمين ابدیت


و فرجام رمان با نامه پوريا خطاب به ناهيد (نامزدش)، به پايان ميرسد.

اينكه او ( پوريا) همه اينها را تبديل به داستان كرده تا هميشه آنها را به ياد داشته باشد. نشانه هايي كه او از وسائل و اموال شخصي مادرش مي دهد، ما را به ياد آناهيتاي نابينا در قصه زن راوي و شوهرش بهرام رستمي مي اندازد. رمان شاهدخت سرزمين ابديت با تكيه بر تعدادي عناصر كليدي و همچنين استفاده از اسامي همنام و مشابه در تمامي مقاطع از رمان، سعي كرده تا نوعي تكرار و تداوم همراه با نيستي و يكرنگي را در فلسفه زندگي و حيات انسان به نگارش درآورد.

اينكه همه انسانها اگر به زندگيشان و وجود خويشتن رجوع كنند، همگي مسافراني بوده اند كه قصه اي شبيه به هم دارند و متعاقباً قصه اي را با خود به يدك مي كشند. همانگونه كه جابجا در در متن رمان از زبان پيرمرد راوي اشاره ميشود كه: « مگر بجز قصه، چیز دیگری هم در این دنیا هست؟ من قصه ام، تو قصه ای ...
همه قصه ایم ... .» رمان با سه مقطع زماني و سه جريان و خط داستاني شروع شده و به جلو ميرود. اول قصه پيرمرد، دوم قصه زن، و هر دو بطور همزمان و سوم زندگي كنوني پورياي راوي که البته چندان كه بايد خوب به آن پرداخته نشده است و يا وسواسي كه در توصيف و تشريح دو قصه همجوار خود بكار رفته است، در آن ديده نمي شود.

نامزد پورياي راوي يعني ناهيد در هيچ كجاي رمان حضور مشخص و پر رنگي ندارد. آيا او مرده است؟ يا در خيال و وهم راوي است و يا او نيز قصه اي دارد؟ نكته ديگر جريان ستون خالي روزنامه كه بصورتي مبهم در فصل اول و آخر رمان آمده و به آن اشاره شده است. اين موضوع چندان كه بايد بسط پيدا نكرده و اگر بار معنايي نيز داشته كه به كمك رمان مي توانسته بيايد، اما گنگ و مبهم است و بصورتي رمز آلود ساکن مانده است.
سير تكاملي جريانهايي كه در رمان اتفاق مي افتد ،‌مدور و دايره اي شكل است .

همه چيز بدنبال هم و مثل هم اتفاق مي افتد . هم شخصيتها مشابه هم هستند و نیز عناصر بي جان رمان. و همه اينها تنها به اين خاطر است كه تكراري بودن و يك شكل بودن زندگي انسان نشان داده شود ، چه بسا در دنياي واقعي می توانیم شاهد اين حقیقت باشیم كه بدون وجود شباهتي بين عناصر بي جان و شخصيتهاي انسانها، اين سير مدور و حس تكرار و تجديد فلسفه زندگي بشر وجود دارد.
نويسنده با توسل بر يكسري عناصر مثل هم سعی کرده تا ملموس تر و يا شايد هم راحتر اين حركت دايره وار را نشان دهد . اما نكته قابل تامل اينجاست كه دليل اين همه گردش و قصه پردازی و ارتباط نه چندان سخت و مشكل عناصر و شخصيتها نسبت به يكديگر چیست؟ كه خواننده شايد به خود بگويد كه بله اين یک حقیقت است و وجود دارد؟ انسان در دايره زندگي مي كند و مي چرخد. و همانطور كه در اوايل مطلب اشاره شد، توضيحي كوتاه بر پشت جلد رمان آمده كه به سادگي موضوع رمان را شرح مي دهد. اين كه زندگي مدور و تكراري است و دائم همين رويه تكرار مي شود وهمگي بدون انتظار نقطه اي معين زندگي مي كنند.

اما در طول جريان رمان اتفاق خاصي رخ نداده است.يا بهتر بگوئيم بزنگاهي در رمان وجود ندارد و اين بدليل همان تكراري بودن شخصيتها در شكلهاي مختلف و همچنين عناصر يكدست و يك شكل است. دختران نابينا، پورياها،‌گوشواره هاي زمردي، سيبها، جيرجيركها، ‌پيرمردهاي قصه گو، زنهايي با صورتهاي بيضي و گونه هاي برجسته و . . . و حتي بعضي جملات تكراري و يك شكل . جدا از اينكه اين ابزار و عناصر به هدف ذهني و موضوع و درونمايه انتخابي نويسنده براحتي كمك كرده اند، اما از طرفي وجهي ساده انگارانه و پنداري عمدي،‌ بنظر مي آيند.

چرا كه شايد سير دوار و دايره اي شكل زندگي انسان مي تواند، شكلي جدا و غير از تكرار و عناصر تكراري داشته باشد و باز همچنان بار فرضيه رمان شاهدخت سرزمين ابديت را در درون خود داشته باشد. و سخن آخر اينكه رمان روايت يك تكرار است با كلمات و جريانهاي تكراري ،‌ كه بدنبال خود آنچنانكه بايد تعليقي ندارد .

و شايد اين خود يكي از مزيتهاي رمان شاهدخت سرزمين ابديت باشد . سرزميني با داشتن انسانهايي كه دايره وار زندگي ميكنند و دركل هيچ تعليقي در زندگي آنها وجود ندارد و يا به گونه اي ديگر اين هستي تعليقي را بدنبال ندارد ؟‌ اما به لحاظ فرم روايت و وجود جريانهاي تشكيل دهنده رمان،‌ اين عدم تعليق و شباهت روايتها مي تواند تا اندازه اي به آساني، ‌جريانات بعدي را لو دهد و خواننده پي به فرجام فصلي از رمان يا فرجام خود رمان ببرد.

شايد بتوان گفت كه رمان شاهدخت سرزمين ابديت پندنامه اي مدرن ناشي از تفكر نويسنده اي امروزي است،‌كه سعي مي كند با زبان بي زباني بگويد ما «سيزيف» هايي هستيم كه هر بار كه به بالاي كوه مي رسيم يا به پائين آن، جايمان را با «سيزيف» ديگري عوض مي كنيم والا سنگ همان سنگ است%
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید