نمایش پست تنها
  #28  
قدیمی 03-17-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض آمد بهار خرم و آورد خرمى

در وصف بهار




آمد بهار خرم و آورد خرمى
وز فر نوبهار شد آراسته زمى

خرم بود هميشه بدين فصل آدمى
با بانگ زير و بم بود و قحف(1) در غمى
زيرا که نيست از گل و از ياسمن کمى
تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکيد
چندين هزار لاله ز خارا برون دميد
آن حله اى که ابرمر او را همي تنيد
باد صبا بيامد و آن حله بردريد
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپديد
و آمد پديد باز همه دشت پرنيان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت
سرخ و سپيد گشت چو ديباى پايرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت
چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفين دوست گشت
افکند نيلگون به سرش معجر کتان
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم
وز عشق پيلگوش(2) در آورده سر به خم
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم
بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
اندر ميان هر قلمى زو يکى شکم
اندر ميان هر قلمى زو يکى شکم
آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
آن سوسن سپيد شکفته به باغ در
يک شاخ او ز سيم و دگر شاخ او ز زر
پيراهنيست گويى ديبا ز شوشتر
کز نيل ابره(3) استش و از عاج آستر
از بهر بوى خوش چو يکى پاره عودتر
دارد هميشه دوخته از پيش بادبان
برگ گل سپيد به مانند عبقرى(4)
برگ گل دو رنگ بکردار جعفرى
برگ گل مُورد بشکفته ى طرى(5)
چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى (6)
زى هرگلى که ژرف بدو در تو بنگرى
گويى که زر دارد يک پاره در ميان
چون ابر ديد در کف صحرا قباله ها
بارانها چکيد و بباريد ژاله ها
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها
چون در زده به آب معصفر(7) غلاله ها(8)
بشکفت لاله ها چو عقيقين پياله ها
وانگه پياله ها، همه آگنده مشک و بان (9)
بنمود چون ز برج بره آفتاب روى
گلها شکفت بر تن گلبن به جاى موى
چون ديد دوش گل را اندر کنار جوى
آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوى
بلبل چو سبزه ديد همه گشته مشکبوى
گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوان
گلها کشيده اند به سر بر کبودها
نه تارها پديد برآنها نه پودها
مرغان همي زنند همه روز رودها
گويند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها
مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
تا بوستان بسان بهشت ارم شود
صحرا ز عکس لاله چو بيت الحرم شود
بانگ هزاردستان چون زير و بم شود
مردم چو حال بيند ازينسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود
بى رود و مى نباشد، يک روز و يک زمان
بلبل به شاخ سرو برآرد همى صفير
ماغان به ابر نعره برآرند از آبگير
قمرى همي سرايد اشعار چون جرير(10)
صلصل(11) همي نوازد يکجاى بم و زير
تا بادها وزان شد بر روى آبها
آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها
بستند باغها ز گل و مى خضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها
از عشق نيکوان پريچهره، عاشقان
اطراف گلستان را چون نيک بنگرد
پيراهن صبورى چون غنچه بردرد
از نرگس طرى و بنفشه حسد برد
کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان



منوچهرى


1- قحف : کاسه چوبي ، کشکول چوبين .
2- پيلگوش : سوسن .
3- ابره : تاي رويين از جامه .
4- عبقري : نوعي گستردني از ديباي منقش ،نوعي جامه نيکو ونفيس .
5- طري : با طراوت .
6- سعتر : نام ديگر گياه سيسنبر.
7- معصفر: زرد يا سرخ شده با آب سرخ رنگ .
8- غلاله : زلف .
9- بان : در بعضي فرهنگها بان را به معناي بيد ومشک آورده اند ، ولي در اصل درختي است از تيره دولپه اي ها که در آسياي جنوب وجنوب شرقي وشمال آفريقا مي رويد .
10- جرير : جاري ، روان .
11- صلصل : فاخته .
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید