نمایش پست تنها
  #2  
قدیمی 02-26-2010
ساقي آواتار ها
ساقي ساقي آنلاین نیست.
ناظر و مدیر ادبیات

 
تاریخ عضویت: May 2009
محل سکونت: spain
نوشته ها: 5,205
سپاسها: : 432

2,947 سپاس در 858 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض مخفيانه عاشق شديم آشكارا كتك خورديم!

مخفيانه عاشق شديم آشكارا كتك خورديم!






به همان سادگي شعرهايش حرف مي زند؛ با لهجه آذري. «رسول يونان» كه اين روزها داستان تازه اش به پيشخوان كتاب فروشي ها آمده، دور ميز كوچكي در نشر چشمه، از آثارش مي گويد. بي نياز به چيدن شاعرانه واژه ها، آمدنش به جرگه نويسنده ها را نقل مي كند: «همه چيز اتفاقي بود!»



....

آقاي نهان خيلي ها معتقدند ادبيات ما، ادبيات شعرمحور بوده است و زماني كه شعر با قدرت به ميدان آمده بود، خبري از داستان نبود و حتي حكايات ما هم به پاي شعرمان نمي رسيد. چه شد كه خيلي زود داستان از شعر پيشي گرفت؟
در زمان قديم، شعر تنها هنر رايج بود، چون خيلي راحت منتقل مي شد، نيازي به فضا و ميداني براي بروز نداشت. وسيله اش قلم بود و امكانات خاصي نمي خواست، در نتيجه شانس بيشتري در بين مردم داشت. اما تلويزيون، سينما و تكنولوژي هاي تازه آمدند و اين درخت تناور، شانسش را از دست داد و شعر به حاشيه رفت.


از اين گذشته در آن سال ها، اين همه داستان نويس و چاپخانه نداشتيم. شعر در خاطر مي ماند و قابل حفظ كردن بود به همين دليل پيشرو بود.
شما با مجموعه هاي شعرتان به خواننده ها معرفي شديد.

چه شد كه سراغ داستان رفتيد؟

داستان از خودخواهي من شروع شد. من در اين سال ها، با تصميم قبلي دست به هيچ كاري نزده ام. همه چيز اتفاقي بود. يك روز در دهمان قدم مي زدم، يك تكه روزنامه روي زمين پيدا كردم؛ برگرداندم، پشتش داستان بود. گفتم اگر داستان اين است، من هم مي توانم بنويسم.

نويسنده هاي بسياري داشته ايم كه با شعر آمدند و با اقبال هم روبه رو شدند، اما وقتي داستانشان چاپ شد مخاطبان نثر را با نظمشان مقايسه كردند و داستانشان در حاشيه ماند.

شما از اين اتفاق نمي ترسيديد؟

در تمام كشورها، شاعران و نويسندگان، مي نويسند؛ شعر، داستان، نمايشنامه و... ناظم حكمت را ببينيد، يك بغل كتاب دارد. اما در ايران شعر را با نثر مقايسه مي كنند و اين اتفاق جالبي نيست.
برگرديم به شعر. اولين مجموعه شما «روز به خير محبوب من» بود كه مثل اغلب آثارتان خيلي روز هر دو چاپش هم تمام شد.

قصد نداريد آثارتان را تجديد چاپ كنيد؟

اولين كتاب را سال 76 با هزينه خودم چاپ كردم و بعد به اصرار ناشر به چاپ دوباره رساندم، اما من رغبتي به چاپ مجدد ندارم. دوست ندارم گذشته ام تكرار شود.
از داستان تازه تان بگوييد.
«خيلي نگرانيم شما ليلارا نديده ايد؟» از كجا شروع شد؟

از بي پولي شروع شد. من اين داستان را 4-5سال پيش براي مجله وطن به صورت پاورقي نوشتم.



...
__________________
Nunca dejes de soñar
هرگز روياهاتو فراموش نكن
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید