نمایش پست تنها
  #92  
قدیمی 05-31-2012
گمشده.. آواتار ها
گمشده.. گمشده.. آنلاین نیست.
کاربر خوب
 
تاریخ عضویت: Aug 2010
محل سکونت: کرمانشاه_ تهران
نوشته ها: 457
سپاسها: : 266

481 سپاس در 138 نوشته ایشان در یکماه اخیر
پیش فرض

درخارج از این محیط دختر سالمی را به بهانه گردش به ویلاي خلوتی می بري و بعد او را به اسارت خود در می آوري و به
جرم اینکه روزي پسر عمویش عشق تو را از چنگت بیرون آورده به آزار روحی او می پردازي، آن هم دختري که از جان
و دل به تو دلبسته شده و قلب بکر و دست نخورده اش را به جانوري چون تو سپرده بود. جالب است که اسم خودت را
هم مرد می گذاري!
محمد چون متهمی که اتهامش را پذیرفته باشد آرنجش را روي دسته صندلی تکیه داده بود و با دست پیشانی اش را می
فشرد. او می توانست فریاد کند ومنکر همه چیز شود اما می دانست فرشاد حق دارد. فرشاد به طرف صندلی خالی کنار
اتاق او رفت و روي آن نشست. پس از چند نفس عمیق ادامه داد: می دانستم از من متنفري و در ذهنت مرا نامرد و بی
صفت می خوانی ، اما نارفیقی من در مقابل نامردي چون تو به سفیدي روز است در مقابل سیاهی شب.
محمد من نیامده ام برایت عذر موجه بتراشم، اما باید حقایقی را به تو بگویم. من وقتی با فرشته دوست شدم که نمی
دانستم دختر دایی توست و قرار بوده با تو ازدواج کند. زمانی این را فهمیدم که دوستی من و او به عشق تبدیل شده
بود. پدر فرشته هم ازتمام ماجرا باخبر بود. او به فرشته گفته بود که با ازدواج من و او موافق است و فقط این وسط
مشکل تو وجود داشت. تازه آن زمان فهمیدم که رقیب عشقی بهترین دوستم شده ام. باور کن با اینکه برایم سخت بود
اما می خواستم پایم را از زندگی فرشته بیرون بکشم، خیلی سعی کردم اما نشد، باور کن نشد.
فرشاد حال خوبی نداشت، عرق از سر و رویش می ریخت اما با این وجود مقاومت می کرد. حال محمد هم دست کمی از
او نداشت. با این تفاوت که رنگ محمد به شدت پریده بود امابی حرکت و بدون اینکه صدایی از حنجره اش بیرون بیاید
به حرفهاي فرشاد گوش سپرده بود.
-خودت بودي چه می کردي. می توانستی بروي و به بهترین دوستت بگویی که عاشق زن مورد علاقه او شدي و می
خواهی با او ازدواج کنی؛ از طرفی فرشته بود که بی قرار بود و ناراحت. من یک هفته براي دیدن او به سر قرارمان که
چشمه اي نزدیک منزشان بود نرفتم، فقط صبحهایی که می دانستم او به چشمه نمی آید به آنجا سري می زدم و نامه
هایی که او برایم می نوشت و در شکاف درخت می گذاشت می خواندم و به دردي که او از درون می کشید و در نامه
هایش از من می خواست تا به دیدنش بروم می گریستم. اما باز هم خودم را از چشمش پنهان می کردم تا او مرا از یاد
ببرد، اما نشد.
فرشاد از جا برخاست و دسته اي کاغذ روي میز محمد گذاشت و ادامه داد: اینها نامه هایی است که فرشته براي من
نوشته بود. عاقبت دل به دریا زدم و با سر خود را به دیدنش رساندم و از او خواستم کوتاهی ام را ببخشد. محمد بر خلاف
فکر تو، من از فرشته سوءاستفاده نکردم. من و فرشته با رضایت و اجازه پدرش پیش از مرگ در محضري به عقد هم در
آمده بودیم و این سندي است که نشان می دهد فرشته همسر قانونی من بود.
سپس کاغذي که در آن تاریخ و مدت ازدواج موقت او و فرشته و همچنین شماره ثبت سند و دفتر خانه و مهر محضردار
در آن مشهود بود را جلوي چشمان از حدقه در آمده محمد گذاشت. فرشاد به محمد نگاه کرد که به ورقه محضر چشم
دوخته بود.
-رفیق خیلی دوست داشتم یک روز بیام و این چیزها را به تو بگویم و از تو حلالیت بطلبم اما فکر نمی کردم روزي این
کار را بکنم که بخواهم به تو بگویم که فرصت را داري از دست می دهی و اگر دیر بجنبی عشقت پرواز می کند و به جایی
می رود که دسترسی به آن خیلی سخت است. محمد به او نگاه کرد. اشک در چشمان فرشاد حلقه زده بود، اما لبخندي
بر لب داشت. نگاه فرشاد خیلی پاك و شیرین بود و محمد احساس می کرد که دوست دارد سرش را به دیوار بکوبد.
فرشاد گفت : محمد من نا خواسته دیر رسیدم. من براي سفري دو روزه به جاي پدرم که پایش شکسته بود به انگلیس
رفتم و قرار بود پس از برگشتن با پدر و مادرم براي خواستگاري فرشته به منزلتان بیایم. باور کن پیه همه چیز را به تنم
مالیده بودم اما قسمت این بود که قطاري که مرا به منزل عمه ام در بریستول می برد واژگون شود و من بر اثر تصادف
حدود دو ماه در بیمارستانی در نزدیک آکسفورد بستري شوم و هنگامی که برگشتم فرشته ام پر کشیده و رفته بود.
محمد من دیر رسیدم اما تو بجنب که دیر نرسی.
اشکهاي فرشاد بر صورنش روان بودند. محمد همچنان که موهایش را بین پنجه هایش می فشرد هق هق می گریست.
فرشاد به طرف محمد رفت و دستش را روي دوش او گذاشت و گفت: غزل خیلی مهربان است، بلد نیست قهر کند. او
خیلی زود تو را می ذیرد چون نمی تواند و نمی خواهد تو را از قلبش براند.
پاسخ با نقل قول
جای تبلیغات شما اینجا خالیست با ما تماس بگیرید